فرو خوردن خدو را باندوه یا گلو در ماندن طعام و جز آن یا بمردن رسیدن
جرض
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جرض. [ ج َ ] ( ع مص ) خبه کردن کسی را. ( از منتهی الارب ). خفه کردن. ( ناظم الاطباء ). خفه کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ).
جرض. [ ج َ رَ ] ( ع مص ) فروخوردن خدو را به اندوه. ( از منتهی الارب ). ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گلو درماندن طعام و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خیو در گلو گرفتن و ماندن. ( مصادر زوزنی ). || به مردن رسیدن. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) || آب دهن ناشتا فروبردن. ( آنندراج ). || خوردن آب دهان. ( آنندراج ). || ( ع اِ ) خدوی ناشتا یا عام است. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جرض. [ ج َ رَ ] ( ع مص ) فروخوردن خدو را به اندوه. ( از منتهی الارب ). ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گلو درماندن طعام و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خیو در گلو گرفتن و ماندن. ( مصادر زوزنی ). || به مردن رسیدن. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) || آب دهن ناشتا فروبردن. ( آنندراج ). || خوردن آب دهان. ( آنندراج ). || ( ع اِ ) خدوی ناشتا یا عام است. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جرض . [ ج َ ] (ع مص ) خبه کردن کسی را. (از منتهی الارب ). خفه کردن . (ناظم الاطباء). خفه کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
جرض . [ ج َ رَ ] (ع مص ) فروخوردن خدو را به اندوه . (از منتهی الارب ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلو درماندن طعام و جز آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). خیو در گلو گرفتن و ماندن . (مصادر زوزنی ). || به مردن رسیدن . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) || آب دهن ناشتا فروبردن . (آنندراج ). || خوردن آب دهان . (آنندراج ). || (ع اِ) خدوی ناشتا یا عام است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: