کلمه جو
صفحه اصلی

dough


معنی : خمیر، پول، خمیره
معانی دیگر : (در پختن نان وغیره) خمیر، (خودمانی) پول، فلوس، پول و پله، اسکن، مایه، هرچیز خمیر مانند

انگلیسی به فارسی

خمیر، (عامیانه) پول


خمیر، خمیره، پول


انگلیسی به انگلیسی

• mass of flour or meal combined with other ingredients (generally baked); soft mass resembling dough; money (slang)
dough is a mixture, mainly of flour and water, which can be cooked to make bread, pastry, or biscuits.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] خمیر

مترادف و متضاد

خمیر (اسم)
paste, batter, dough, duff, unguent

پول (اسم)
handsel, deposit, shiner, money, dough, specie, rhino, payment, fee, currency, purse, denomination, riches, lucre, gold, lolly, moolah, remittance, pelf, wampum

خمیره (اسم)
nature, essence, mettle, dough

money


Synonyms: beans, boodle, bread, bucks, cabbage, cash, change, chips, clams, coin, coinage, cold cash, currency, dinero, funds, greenback, hard cash, legal tender, lettuce, loot, moola, pesos, wealth


جملات نمونه

1. dough is made of flour and water
خمیر از آرد و آب ساخته می شود.

2. bread dough rises
خمیر نان ورمی آید.

3. leave the dough to prove for an hour
یک ساعت صبر کن تا خمیر ور بیاید.

4. let the dough sour a little
بگذار خمیر کمی ترش شود.

5. place the dough on a floured board
خمیر را روی تخته ای که آردمالی شده است بگذارید.

6. roll the dough as flat as you can
تامی توانی خمیر را (با غلتک) پهن کن.

7. to work dough
خمیر را مالیدن (به عمل آوردن)

8. a lump of dough
یک چونه خمیر

9. yeast for leavening dough
مایه برای ور آوردن خمیر

10. the cook kneaded the dough
نانوا خمیر را مالید.

11. the women patted up the dough and he baked the bread
زن ها خمیر را پهن می کردند و او نان می پخت.

12. fold the egg whites into the dough
سفیده های تخم مرغ را آهسته با خمیر مخلوط کنید.

13. her father makes a lot of dough
پدرش درآمد کلانی دارد (خوب پول در می آورد).

14. mix flour and water and make dough
آرد را با آب بیامیزید و خمیر درست کنید.

15. with a flat spoon, he slicked up the surface of the dough
با یک قاشق پهن سطح خمیر را صاف کرد.

16. She kneaded the dough and left it to rise.
[ترجمه ترگمان]خمیر را خمیر کرد و گذاشت تا بلند شود
[ترجمه گوگل]او خمیر را خرد کرده و آنرا بلند کرد

17. Roll the dough into balls and flatten slightly.
[ترجمه ترگمان]خمیر را به توپ بریزید و کمی صاف کنید
[ترجمه گوگل]خمیر را به توپ بریزید و کمی کمی صاف کنید

18. She rolled the dough out very thin.
[ترجمه فرشاد] او خمیر را بسیار نازک باز کرده بود
[ترجمه ترگمان]خمیر را خیلی لاغر کرده بود
[ترجمه گوگل]او خمیر را خیلی نازک کرد

19. A baker is kneading a dough.
[ترجمه ترگمان]یک نانوا خمیر را خمیر می کند
[ترجمه گوگل]یک نانوا یک خمیر را میل می کند

20. Wait until the dough doubles in volume before kneading it again.
[ترجمه ترگمان]صبر کنید تا خمیر در حجم قبل از گرفتن دوباره آن دو برابر شود
[ترجمه گوگل]صبر کن تا خمیر را قبل از اینکه آن را دوباره بشویید دو برابر می کند

21. She was kneading a lumpen mass of dough.
[ترجمه ترگمان]داشت خمیر lumpen رو ماساژ می داد
[ترجمه گوگل]او یک خمیر لوپین را خرد کرده بود

22. Roll out the dough into one large circle.
[ترجمه ترگمان]خمیر را در یک دایره بزرگ پخش کنید
[ترجمه گوگل]خمیر را به یک دایره بزرگ رول کنید

23. Pizza dough should be rolled thinly.
[ترجمه فرشاد] خمیر پیتزا باید نازک باز. شده باشد
[ترجمه ترگمان]پیتزا باید پخش بشه
[ترجمه گوگل]خمیر پیتزا باید نازک باشد

Dough is made of flour and water.

خمیر از آرد و آب ساخته می‌شود.


Her father makes a lot of dough.

پدرش درآمد کلانی دارد (خوب پول در می‌آورد).


پیشنهاد کاربران

Biscuit dough
خمیر بیسکویت

خمیر

خمیر , مایه ( مایه عامیانه پول )

در اصطلاح "پول" هم به کار میره
making a lot of dough
پول زیاد در اوردن

شالوده

she /he is on the dough
روی پول غلت می زند. مایه تیله ( عامیانه ) زیاد دارد.

noun
1 [count, noncount] : a mixture of flour, water, and other ingredients that is baked to make bread, cookies, etc.
2 [noncount] informal : money
◀️I don't have much dough.
۱. خمیر ( معمولا متشکل از آرد و آب که برای پخت نان، کلوچه، بیسکویت، . . . بکار میره )
۲. مایه تیلون

A mixture of flour and 💧

My cake is dough
دستم نمک نداره

مایه ، پول . . تو زبان غیر رسمی ازش استفاده مشه


کلمات دیگر: