کلمه جو
صفحه اصلی

court


معنی : عرصه، اظهار عشق، دادگاه، دیوان، دربار، بارگاه، حیاط
معانی دیگر : محوطه ی میان چند ساختمان (courtyard هم می گویند)، (تنیس و والیبال و بسکتبال و غیره) زمین بازی، محوطه ی بازی، پهنه، محکمه ی قضایی، قاضی و هیئت منصفه، دادگاهی، آستان، درباری، درباریان، خواستگاری کردن، نامزد بازی کردن، عشقبازی کردن، دنبال چیزی رفتن، کوی (معمولا کوتاه و بن بست)، کوچه بن بست، (امریکا) متل (motor court هم می گویند)، چاپلوسی، تملق، چرب زبانی، لاده، شیره مالی، خواستاری، چاپلوسی کردن، تملق گفتن، شیره مالی کردن، ناز کشیدن، منت کشیدن، خواستار بودن، مهرورزی، (انگلیس - در شرکت های بزرگ) هیئت مدیره، گروه مدیران

انگلیسی به فارسی

بارگاه، حیاط، دربار، دادگاه، اظهار عشق، خواستگاری


دادگاه، دیوان، دربار، بارگاه، حیاط، اظهار عشق، عرصه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an open space, usu. adjacent to a building, that is wholly or partially enclosed; courtyard.

(2) تعریف: an enclosed or marked off area for playing certain sports such as basketball or tennis.

(3) تعریف: a place where legal cases are heard.
مشابه: tribunal

(4) تعریف: the assembly charged with hearing such cases.

(5) تعریف: the residence or offices of a king or dignitary.

(6) تعریف: a short street, esp. one that is a dead end.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: courts, courting, courted
(1) تعریف: to seek the favor or affections of.
مشابه: pursue, romance, woo

- The prince courted her for two years before she agreed to marry him.
[ترجمه ترگمان] شاهزاده دو سال قبل از ازدواج با وی خواستگاری کرد
[ترجمه گوگل] شاهزاده دو سال قبل از اینکه او با او ازدواج کند موافقت کرد
- He's been courting the director for some time in hopes of a part in one of his movies.
[ترجمه ترگمان] او مدتی است که کارگردان را به امید بخشی از فیلم خود به دنیا آورده است
[ترجمه گوگل] او مدت ها در تلاش است تا بخشی از یکی از فیلم هایش را در اختیار کارگردان قرار دهد

(2) تعریف: to act in a way that results in.
مشابه: tempt, woo

- He is courting disaster trying to take down that tree himself.
[ترجمه ترگمان] او دارد با یک فاجعه عشق بازی می کند و سعی می کند آن درخت را باخود ببرد
[ترجمه گوگل] او در تلاش است تا این درخت را از بین ببرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to seek the affections of someone.
مشابه: woo

• yard; law court; king's palace; king's attendants; formal reception; area where basketball or tennis is played
seek to please, flatter; woo, seek to gain the affections of

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] حیاط
[حقوق] دادگاه، محکمه

مترادف و متضاد

عرصه (اسم)
field, ring, square, arena, court

اظهار عشق (اسم)
assault, court, courtship

دادگاه (اسم)
bar, court, forum, courtroom, courthouse, witness box

دیوان (اسم)
court, bureau

دربار (اسم)
court

بارگاه (اسم)
court

حیاط (اسم)
court, patio, yard, courtyard, homestead, curtilage

yard, garden of building


Synonyms: cloister, close, compass, courtyard, curtilage, enclosure, forum, patio, piazza, plaza, quad, quadrangle, square, street


ruler’s attendants


Synonyms: castle, cortege, entourage, hall, lords and ladies, palace, retinue, royal household, staff, suite, train


judicial system


Synonyms: bar, bench, court of justice, forum, judge, justice, kangaroo court, law court, magistrate, seat of judgment, session, tribunal


building for legal proceedings


Synonyms: bar, bench, city hall, county courthouse, courthouse, courtroom, federal building, hall of justice, justice building, law court, municipal building, tribunal


wooing


Synonyms: address, attention, homage, love, respects, suit


fawn over, pay attention to


Synonyms: allure, ask in marriage, attract, beseech, bid, bootlick, captivate, charm, chase, cultivate, curry favor, date, entice, entreat, flatter, follow, gallant, go out with, go steady, go together, go with, grovel, importune, invite, keep company with, make love to, make overture, make time with, pander to, pay addresses to, pay court to, please, pop the question, praise, propose, pursue, run after, seek, seek the hand of, serenade, set one’s cap, solicit, spark, spoon, sue, sweetheart, take out, woo


Antonyms: disregard, ignore


جملات نمونه

a basketball court

پهنه‌ی بسکتبال


1. court order
حکم دادگاه

2. a court jester
دلقک دربار

3. a court painter
نقاش درباری

4. county court
(امریکا) دادگاه بخش

5. don't court trouble!
پی دردسر نرو!

6. the court awarded her $1000 in recompense for the damage to her car
دادگاه بابت خسارت به اتومبیلش،غرامتی برابر با هزار دلار برای او درنظر گرفت.

7. the court dealt with five cases of armed robbery
دادگاه به پنج پرونده (مورد) سرقت مسلحانه رسیدگی کرد.

8. the court did not pass on the question of indemnity
دادگاه درباره ی موضوع غرامت،نظری نداد.

9. the court dismissed the charges
دادگاه اتهامات وارده را رد کرد.

10. the court endued him with full citizenship rights
دادگاه حقوق کامل شهروندی را به او اعطا کرد.

11. the court enjoined that he (must) pay his wife's alimony to the last penny
دادگاه حکم صادر کرد که باید تا دینار آخر نفقه ی زنش را بدهد.

12. the court found him guilty
دادگاه او را گناهکار شناخت.

13. the court found him guilty of bribery
دادگاه او را به رشوه خواری محکوم کرد.

14. the court has been in session for six hours
شش ساعت است که دادگاه مشغول کار بوده است.

15. the court is facing a backlog of cases
دادگاه با دعاوی عقب افتاده ی زیادی مواجه است.

16. the court is still sitting
جلسه ی دادگاه هنوز ادامه دارد.

17. the court ordered him to desist from putting his garbage in the street
دادگاه به او دستور داد که از قرار دادن زباله در خیابان دست بردارد.

18. the court pronounced him guilty
دادگاه او را گناهکار شناخت.

19. the court required her to pay full restitution for the damages done
دادگاه او را ملزم کرد خسارات وارده را کلاملا جبران کند.

20. the court returned the verdict of not guilty
دادگاه رای به برائت (او) داد.

21. the court ruled in his favor
دادگاه به نفع او رای داد.

22. the court subpoenaed him to appear as witness
دادگاه او را به عنوان گواه فراخواند.

23. this court is not competent to judge these offenses
این دادگاه صلاحیت رسیدگی به این جرایم را ندارد.

24. to court publicity
دنبال شهرت رفتن

25. criminal court
دادگاه جنایی

26. crown court
(انگلیس و ولز) دادگاه جنایی (که قاضی و هیئت داوران دارد)

27. hold court
1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن،مرکز توجه شدن

28. off court
در بیرون زمین بازی،در خارج

29. on court
در زمین بازی،هنگام مسابقه

30. pay court to
1- خواستگاری کردن،مهرجویی کردن،نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن،تملق گفتن

31. tennis court
زمین تنیس

32. a basketball court
پهنه ی بسکتبال

33. a divorce court
داگاه طلاق

34. a high court
دادگاه عالی

35. a higher court can review the judgments of lower courts
دادگاه عالی تر می تواند داوری های محاکم تالی (یا پایین تر) را مورد تجدیدنظر قرار دهد.

36. a superior court
دادگاه عالی

37. a tennis court
زمین تنیس

38. a traffic court justice
قاضی دادگاه تخلفات رانندگی

39. an appellate court
دادگاه تجدید نظر

40. an indoor court
پهنه (یا زمین) سرپوشیده

41. clerk of court
منشی دادگاه

42. now the court will hear your testimony
اکنون دادگاه شهادت شما را استماع خواهد کرد.

43. the divorce court awarded the custody of both children to their mother
دادگاه طلاق،سرپرستی هر دو کودک را به مادرشان سپرد.

44. the higher court reversed that judgement
دادگاه عالی تر آن داوری را لغو کرد.

45. the international court
دادگاه بین المللی

46. the supreme court overrode the lower court's decision
دیوان عالی کشور حکم دادگاه بدوی را ملغی کرد.

47. the tennis court was edged with grass
اطراف زمین تنیس چمن کاشته بودند.

48. to hold court
بارعام دادن

49. appear in court
در دادگاه حاضر شدن

50. go to court
به دادگاه رجوع کردن،به دادگاه شکایت کردن،دادخواهی کردن

51. in one's court
1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی

52. out of court
1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت،ناچیز

53. he appeared in court twice
او دوبار در دادگاه حاضر شد.

54. he scorched the court with his caricatures
با کاریکاتورهای خود دربار را مورد انتقاد شدید قرار داد.

55. he witnessed in court
او در دادگاه شهادت داد.

56. one of the court retainers
یکی از ملازمان دربار

57. the execution of court judgements
اجرای احکام دادگاه

58. the tribe of court poets
دار و دسته ی شعرای درباری

59. laugh out of court
جدی نگرفتن،با تمسخر مردود شمردن

60. he was summoned to court
به دادگاه احضار شد.

61. his embassy to the court of mallekshah was not successful
سفارت او در دربار ملکشاه موفق نبود.

62. she was qualified by court order as an executor
طبق حکم دادگاه او صلاحیت قیم شدن را داشت.

63. the calendar of the court is set once every three months
برنامه ی دادگاه هر سه ماه یک بار تدوین می شود.

64. the fulsome words of court parasites
کلمات چاپلوسانه ی کاسه لیسان دربار

65. the judge recessed the court for lunch
قاضی برای ناهار به دادگاه تنفس داد.

66. the witnesses testified in court
شهود در دادگاه شهادت دادند.

67. they haled him into court
او را کشیدند به دادگاه.

68. to introduce abuses into court practices
سو استفاده را در فعالیت های دادگاه اشاعه دادن

69. laugh (someone) out of court
مفتضح کردن،از میدان بدر کردن

70. a caveat entered in a court to the proving of a will
عرضحالی که برای تعویق اجرای وصیت نامه تقدیم به دادگاه می شود

a tennis court

زمین تنیس


There were four buildings around the central court.

چهار ساختمان در اطراف محوطه‌ی مرکزی قرار داشتند.


an indoor court

پهنه (یا زمین) سرپوشیده


Both off and on court, Hossein has acted like a gentleman.

هم در زمین بازی و هم در خارج از آن حسین رفتار رادمردانه‌ای داشته است.


a divorce court

داگاه طلاق


The court dismissed the charges.

دادگاه اتهامات وارده را رد کرد.


This matter should be left to the courts.

این قضیه باید به محاکم قضایی ارجاع شود.


The king invited him to the court.

پادشاه او را به دربار دعوت کرد.


a court painter

نقاش درباری


a court jester

دلقک دربار


He courted the girl and then married her.

از دختر خواستگاری کرد و سپس او را گرفت.


to court publicity

دنبال شهرت رفتن


don't court trouble!

پی دردسر نرو!


He has been courting success for a long time.

او مدتها در جستجوی موفقیت بوده است.


She seems to be courting insults.

مثل اینکه هوس توهین شنیدن به سرش زده است.


اصطلاحات

appear in court

در دادگاه حاضر شدن


go to court

به دادگاه رجوع کردن، به دادگاه شکایت کردن، دادخواهی کردن


hold court

1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن، مرکز توجه شدن


in one's court

1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه‌ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی


laugh (someone) out of court

مفتضح کردن، از میدان بدر کردن


off court

در بیرون زمین بازی، در خارج


on court

در زمین بازی، هنگام مسابقه


out of court

1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز


pay court to

1- خواستگاری کردن، مهرجویی کردن، نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن، تملق گفتن


پیشنهاد کاربران

1 - دادگاه
court of law
2 - زمین ( تنیس، اسکوئاش، بکستکبال و . . . ) که از اطراف محصوره ( برای یادگیری بهتر تو گوگل امیجز سرچ کنید )
3 - place where king live and work دربار
4 - the court اهل دربار
court officials denied everything

courtyard:حیاطی که از هر چهار طرف بوسیله ساختماناحاطه شده ( برای یادگیری بهتر تو گوگل امیجز سرچ کنید )

the place where a crimes are judged
دادگاه

دادگاه.

old - fashioned to try to persuade a woman
to love you and marry you
دلبری کردن

court تنها به معنی دادگاه یا دیوان نیست در علوم ورزشی به معنی زمین تمرین یا زمین مسابقه نام برده شده و کار برد داره اگر میشه این معنیم بهش اصافه کنید

A court of law

هیات حاکمه

اظهار عشق
thy مثل لباست و خانه ات
the willاراده تو

sorry guys, this court is reserved from 2 to 4

بمعنی زمین مسابقه مثل تنیس و. . .

به عنوان فعل به معنی : سعی در جلب توجه و گرفتن حمایت از جانب کسی

try to get something esp attention or support from other people

Food courd به معنی غذا خوری

court fame
شهرت رو دوست داشتن

praise

زمین بازی هایی همچون والیبال، بسکتبال و تنیس

درگاه

بارگاه

به معنای میدان هم است!

Have a man in a court پارتی داشتن

زمین ( تنیس ، بستکتبال . . . ) که از اطراف محصوره
در کمبریج 6
تست1
|part 1|Listening
Do you have tennis courts, for example?

زمین تنیس یا بسکتبال . . . . . . مثال
You moved fast on the court

دست به کاری با نتایج ناخوشایند زدن، معمولا همراه با danger/death/disaster

to risk something unpleasant, especially by behaving stupidly or carelessly:
Drinking and driving is simply courting disaster

to increase the risk of something bad happening:
If you hire people who are not very sharp or creative, you're courting disaster

to formally discuss with another company the possibility of buying or getting control of it:
The company is courting two takeover targets as it prepares to grow its healthcare business

https://dictionary. cambridge. org/

خطر کردن، خطر چیزی را افزایش دادن، خطرناک بودن، خطر چیزی را در پی داشتن

دادگاه - دیوان - زمین بسکتبال

به دنبال چیزی بودن هم معنی میده.
مثل court fame که یعنی به دنبال شهرت بودن هست

کوچه بن بست هم معنی میده

توجه کردن به کسی به امید جلب حمایت


کلمات دیگر: