دلسرد کننده، بهم خوردن، از خود ندانستن، رد کردن، ناجور شدن، غیرمتجانس شدن، مالکیت چیزی را انکارکردن
disorienting
انگلیسی به فارسی
پیشنهاد کاربران
disorienting mirrors: آینه های مواج
سردرگم کننده
گیج کننده
Light pollution can even have a disorienting effect on migratory birds.
آلودگی نوری حتی می تواند اثر سردرگم کننده ای بر پرنده های مهاجر داشته باشد
آلودگی نوری حتی می تواند اثر سردرگم کننده ای بر پرنده های مهاجر داشته باشد
کلمات دیگر: