province

معنی : ایالت، استان، ولایت

معانی دیگر : حوزه، قلمرو، زمینه، حیطه، هریک از سرزمین های خارج از خود ایتالیا که جزو امپراطوری روم بود، پرگنه، شهرستان، سرزمین، (جمع) خارج از مرکز، جاهای دور افتاده، شهرستان ها

انگلیسی به فارسی

استان، ایالت، ولایت

استان، ولایت، ایالت

انگلیسی به انگلیسی

• district, division; region, area; colony
a province is a large section of a country, with its own administration.
the provinces are the parts of a country outside the area of the capital.
if you say that a subject or activity is the province of a particular person, that person has a special interest in it, knowledge about it, or responsibility for it.

اسم ( noun )

• (1) تعریف: one of the administrative divisions of a country or empire.
• مشابه: county, domain, jurisdiction, mandate, territory

• (2) تعریف: (pl.) the sections of a country outside of its capital or large metropolitan areas (usu. prec. by the).
• مترادف: country
• مشابه: territory

• (3) تعریف: a defined area of expertise, knowledge, or responsibility.
• مترادف: area, department, domain, orbit, realm
• مشابه: arena, bag, bailiwick, business, circle, expertise, field, line, metier, place, sphere, world

- financial matters outside an attorney's province

[ترجمه ترگمان] مسائل مالی در خارج از استان وکیل
[ترجمه گوگل] مسائل مالی خارج از استان وکالت

• (4) تعریف: an ecclesiastical unit of territory under an archbishop's direction.
• مشابه: diocese, domain, jurisdiction, see

مترادف و متضاد

ایالت (اسم)

apanage, state, province, shire, appanage

استان (اسم)

state, province, shire, eparchy

ولایت (اسم)

province

area of rule, responsibility

Synonyms: arena, bailiwick, business, calling, canton, capacity, champaign, charge, colony, concern, county, demesne, department, dependency, district, division, domain, dominion, duty, employment, field, function, jurisdiction, line, office, orbit, part, post, pursuit, realm, region, role, section, shire, sphere, terrain, territory, tract, walk, work, zone

جملات نمونه

1. the province of sa¨di

قلمرو سعدی

2. technology has invaded every province of life

تکنولوژی همه ی زمینه های زندگی را تحت الشعاع قرار داده است.

3. amir dam in the fars province

بند امیر در استان فارس

4. literary matters are outside his province

مطالب ادبی از قلمرو (دانش) او بیرون است.

5. The majority of people in the province are in favour of devolution.

[ترجمه ترگمان]اکثریت مردم در این استان به نفع تفویض اختیارات هستند
[ترجمه گوگل]اکثریت مردم در استان به نفع تحریم کردن هستند

6. A network of railways has spread over the province.

[ترجمه ترگمان]شبکه راه آهن در سرتاسر این استان گسترش یافته است
[ترجمه گوگل]شبکه ای از راه آهن در سراسر استان گسترش یافته است

7. He was governor of the province in the late 1970s.

[ترجمه ترگمان]او در اواخر دهه ۱۹۷۰ فرماندار این استان شد
[ترجمه گوگل]او در اواخر دهه 1970 فرماندار استان بود

8. That kind of work is not in my province.

[ترجمه FSR] آن نوع از کار در حوزه تخصصی من نیست .

[ترجمه ترگمان]این نوع کار در استان من نیست
[ترجمه گوگل]این نوع کار در استان من نیست

9. Renaissance art is not really his province - he specializes in the modern period.

[ترجمه ترگمان]هنر رنسانس واقعا استانی نیست که در دوره معاصر تخصص دارد
[ترجمه گوگل]هنر رنسانس واقعا استان خود نیست - او متخصص در دوره مدرن است

10. Roads and railways artery every province.

[ترجمه ترگمان]شاهراه جاده ها و راه آهن هر استان
[ترجمه گوگل]سرطان جاده ها و راه آهن در هر استان

11. Industrial research is the province of the Department of Trade and Industry.

[ترجمه ترگمان]تحقیقات صنعتی استان تجارت و صنعت است
[ترجمه گوگل]تحقیقات صنعتی استان استان تجارت و صنعت است

12. Yunnan province is the home of elephants and peacocks.

[ترجمه ترگمان]استان Yunnan منزلگاه فیل ها و peacocks است
[ترجمه گوگل]استان یوننان خانه فیل ها و طاووس است

13. Guerrilla groups are active in the province.

[ترجمه ترگمان]گروه های چریکی در این استان فعال هستند
[ترجمه گوگل]گروه های چریکی در استان فعالیت دارند

14. The province was attacked a month ago after weeks of simmering tension.

[ترجمه ترگمان]این استان یک ماه پیش پس از هفته ها تنش simmering مورد حمله قرار گرفت
[ترجمه گوگل]این استان پس از چند هفته از تشدید تنش، یک ماه پیش مورد حمله قرار گرفت

15. The people of the province wished to break away and form a new state.

[ترجمه ترگمان]مردم این استان مایل بودند که فرار کنند و دولت جدیدی تشکیل دهند
[ترجمه گوگل]مردم استان آرزوی شکستن کرده و یک دولت جدید را تشکیل می دهند

Literary matters are outside his province.

مطالب ادبی از قلمرو (دانش) او بیرون است.

the province of Sa¨di

قلمرو سعدی

Technology has invaded every province of life.

تکنولوژی همه‌ی زمینه‌های زندگی را تحت‌الشعاع قرار داده است.

پیشنهاد کاربران

استان

استان
I heard in the province honor to have a very good welcome with you from the beginning
part of. You are the board of directors and you are a young man in the field of great science of electricity
شنیدم در استان مفتخر از اول با شما استقبال بسیار خوبی را داشتن
بخشی ازهیئت مدیره ریئسه هستید و جوانانی در حیطه علم بزرگ برق قدرت میپرورانید

حوزه ی عمل؛ حوزه ی مسئولیت؛ حوزه ی فهم؛ رشته، تخصص، صلاحیت،

once the exclusive province of some thing کل این جمله اشاره به موضوعی داره که یکنفر مسئول چیزی است یا در اون حوزه اطلاعات زیادی داره همون حوزه تخصصی میشه ( خیلی دنبال معنی این جمله گشتم خواستم با شما درمیون بزارم )

استان
ایالت

province ( اقیانوس شناسی )
واژه مصوب: ایالت 1
تعریف: [اقیانوس شناسی] بخشی از آب دریا یا اقیانوس که ازنظر ویژگی های ژرفایی با نواحی اطراف متفاوت است|||[زمین‏شناسی] پهنه ای گسترده با سیماهای ( features ) مشابه که در مجموع یک واحد شناخته میشود

nothing in the province of logic can be merely possible معنی واژه province در این جمله به معنای محدوده و فضا میباشد . که این معنا در زبان ویتگنشتاین بیش تر صادق است

کلمات دیگر: