هر چند وقت یک بار، گهگاه
every so often
هر چند وقت یک بار، گهگاه
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: from time to time; occasionally.
• from time to time, now and then
جملات نمونه
1. Every so often, she takes a weekend in London.
[ترجمه ترگمان]هر از گاهی او یک تعطیلات آخر هفته را در لندن می گذراند
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یک بار آخر هفته در لندن می گذرد
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یک بار آخر هفته در لندن می گذرد
2. Every so often I treat myself to a meal in an expensive restaurant.
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات من خودم را با یک وعده غذا در یک رستوران گران قیمت درمان می کنم
[ترجمه گوگل]هر چند اغلب من خود را به یک وعده غذایی در یک رستوران گرانقیمت درمان می کنم
[ترجمه گوگل]هر چند اغلب من خود را به یک وعده غذایی در یک رستوران گرانقیمت درمان می کنم
3. She's going to come back every so often.
[ترجمه ترگمان]او هر چند وقت یک بار بر می گردد
[ترجمه گوگل]او قصد دارد هر وقت که بخواهد می آید
[ترجمه گوگل]او قصد دارد هر وقت که بخواهد می آید
4. I meet him at the club every so often.
[ترجمه ترگمان] من همیشه توی کلاب باه اش آشنا میشم
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار او را در باشگاه دیدار می کنم
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار او را در باشگاه دیدار می کنم
5. Every so often, a band comes along that changes music history.
[ترجمه ترگمان]هر از گاهی اوقات یک گروه به دنبال تغییر تاریخ موسیقی قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]هرچند اغلب گروهی می آید که تاریخ موسیقی را تغییر می دهد
[ترجمه گوگل]هرچند اغلب گروهی می آید که تاریخ موسیقی را تغییر می دهد
6. An inspector comes round every so often to check the safety equipment.
[ترجمه ترگمان]بازرس همیشه دور و بر می گردد تا وسایل ایمنی را بررسی کند
[ترجمه گوگل]یک بازرس به هر حال اغلب برای بررسی تجهیزات ایمنی می آید
[ترجمه گوگل]یک بازرس به هر حال اغلب برای بررسی تجهیزات ایمنی می آید
7. You're bound to mistime a tackle every so often.
[ترجمه ترگمان]تو هر وقت مجبور میشی یه دست و پنجه نرم کنی
[ترجمه گوگل]شما هر بار که بخواهید با هر زمان و هر دوی شما مقابله کنید، مجبور خواهید شد
[ترجمه گوگل]شما هر بار که بخواهید با هر زمان و هر دوی شما مقابله کنید، مجبور خواهید شد
8. Every so often the horse's heart and lungs are checked.
[ترجمه ترگمان]قلب و ریه ها اغلب چک می شود
[ترجمه گوگل]هرچند اغلب قلب و ریه اسب ها بررسی می شوند
[ترجمه گوگل]هرچند اغلب قلب و ریه اسب ها بررسی می شوند
9. Every so often, a new martial art arrives from the East.
[ترجمه ترگمان]هر از گاهی یک هنر رزمی جدید از شرق می رسد
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار، هنر رزمی جدید از شرق می آید
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار، هنر رزمی جدید از شرق می آید
10. Every so often I heard a strange noise outside.
[ترجمه ترگمان]بارها صدای عجیبی از بیرون شنیده شد
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یک سر و صدای عجیب و غریب بیرون شنیدم
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یک سر و صدای عجیب و غریب بیرون شنیدم
11. Every so often he would turn and look at her.
[ترجمه ترگمان]هر چند گاه به او نگاه می کرد و به او می نگریست
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یک بار او به او نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یک بار او به او نگاه می کرد
12. Every so often, he goes to a local hospital where they give him an injection of something, which cheers him up noticeably.
[ترجمه ترگمان]هر چند وقت یک بار به بیمارستان محلی می رود که به او تزریق یک چیزی می دهند، که به طور قابل ملاحظه ای به او قوت قلب می دهد
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار او به یک بیمارستان محلی می رود و در آنجا تزریق می کند که به شدت او را تشویق می کند
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار او به یک بیمارستان محلی می رود و در آنجا تزریق می کند که به شدت او را تشویق می کند
13. I must confess to the odd panic attack every so often, though . . . Now when was this memoir supposed to be in by?
[ترجمه ترگمان]من باید به این حمله عجیب و غریب اعتراف کنم، هر چند که این نامه از کی قراره بیاد؟
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار باید به حمله ترسناک عادت کنم حالا چه زمانی این خاطرات قرار بود در آن حضور داشته باشند؟
[ترجمه گوگل]هر چند وقت یکبار باید به حمله ترسناک عادت کنم حالا چه زمانی این خاطرات قرار بود در آن حضور داشته باشند؟
پیشنهاد کاربران
هرازگاهی
بعضی اوقات، گاهی اوقات، هر از چندی، هر چند وقت یکبار
گاه گاهی
کلمات دیگر: