کلمه جو
صفحه اصلی

persuade


معنی : ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن
معانی دیگر : متقاعد کردن، مجاب کردن، (به زور استدلال) واداشتن، معتقد کردن، قبولاندن، تلقین کردن، پذیراندن، بر آن داشتن

انگلیسی به فارسی

وادار کردن، متقاعد کردن، ترغیب کردن، مجاب کردن، (به زور استدلال) واداشتن، معتقد کردن، قبولاندن، تلقین کردن، پذیراندن، بر آن داشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: persuades, persuading, persuaded
مشتقات: persuadable (adj.), persuadingly (adv.), persuader (n.)
(1) تعریف: to cause (another) to do something through reasoning, arguing, or appealing to the emotions.
مترادف: convince, get, induce
متضاد: dissuade
مشابه: argue, cajole, coax, constrain, entice, influence, inveigle, lead, lure, motivate, move, prevail on, prompt, sway, sweet-talk, talk into, wheedle

- Their commercial really persuades people to try their product.
[ترجمه A.A] آگهی بازرگانی آنها واقعامردم را برای امتحان محصولشان ترغیب میکند
[ترجمه ترگمان] آن ها واقعا مردم را قانع می کنند که محصول خود را امتحان کنند
[ترجمه گوگل] تجارت آنها واقعا مردم را متقاعد می کند که محصول خود را امتحان کنند
- Her professor persuaded her to publish her research paper.
[ترجمه ترگمان] پروفسور او را قانع کرد که مقاله تحقیقاتی خود را منتشر کند
[ترجمه گوگل] استاد او را متقاعد کرد که مقاله تحقیق خود را منتشر کند

(2) تعریف: to cause (another) to believe something; convince.
مترادف: convince
مشابه: bring around, induce

- He persuaded the jury that his client was innocent.
[ترجمه ترگمان] اون هیات منصفه رو قانع کرد که موکلش بیگناه بوده
[ترجمه گوگل] او هیئت منصفه را متقاعد کرد که مشتری او بی گناه است
- Her sincere expression persuaded us that she was telling the truth.
[ترجمه ترگمان] چهره صادقانه او ما را متقاعد کرد که او حقیقت را می گوید
[ترجمه گوگل] بیان صادقانه ما را متقاعد کرد که او حقیقت را بیان می کند

• convince, induce, sway
if someone or something persuades you to do a particular thing, they cause you to do it by giving you a good reason for doing it.
if someone persuades you that something is true, they say things that eventually make you believe that it is true.

مترادف و متضاد

cause to believe; convince to do


Synonyms: actuate, advise, affect, allure, argue into, assure, blandish, brainwash, bring around, bring to senses, cajole, coax, convert, counsel, draw, enlist, entice, exhort, gain confidence of, get, impel, impress, incite, incline, induce, influence, inveigle, lead, lead to believe, lead to do, move, prevail upon, prompt, propagandize, proselyte, proselytize, reason, satisfy, seduce, sell, stroke, sway, talk into, touch, turn on to, urge, wear down, wheedle, win argument, win over, woo, work over


ترغیب کردن (فعل)
encourage, cheer, influence, put, harp, persuade

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

بران داشتن (فعل)
lead, persuade

Antonyms: discourage, dissuade, hinder, prevent, repress, stop, suppress


جملات نمونه

1. Can you persuade him to give up his bachelor days and get married?
آیا می توانی او را تشویق کنی که روزهای مجردیش را رها کند و ازدواج نماید؟

2. No one could persuade the captain to leave the sinking ship.
هیچ کس نتوانست ناخدا را متقاعد کند تا کشتی در حال غرق شدن را ترک کند

3. Beth's shriek persuaded Jesse that she was in real danger.
فریاد بث جسی را متقاعد کرد که او در معرض خطر جدی است

4. persuade yourself that you will not fail
به خودت تلقین کن که ناکام نخواهی شد.

5. The fox that had lost its tail would persuade others out of theirs.
[ترجمه ترگمان]روباه که دمش را گم کرده بود بقیه را از آن ها بیرون می کشید
[ترجمه گوگل]روباه که دم خود را از دست داده بود، دیگران را از بین نمی برد

6. I failed in my attempt to persuade her.
[ترجمه موسی] من در تلاش برای متقاعد کردن او شکست خوردم
[ترجمه F.S] من در تلاش برای متقاعد کردن ( مجبور کردن ) ان شکست خوردم ( با شکست مواجه شدم )
[ترجمه ترگمان]سعی کردم او را قانع کنم
[ترجمه گوگل]من تلاش کردم تا او را متقاعد سازم

7. The chairman failed in trying to persuade the committee to share his opinion.
[ترجمه ترگمان]رئیس در تلاش برای متقاعد کردن این کمیته برای به اشتراک گذاشتن نظرات خود ناکام ماند
[ترجمه گوگل]رئیس در تلاش برای متقاعد کردن کمیته برای به اشتراک گذاشتن نظر خود شکست خورده است

8. I tried to persuade him, but with little or no effect.
[ترجمه Helen] من سعی کردم او را متقاعد کنم اما کوچکترین تاثیری هم نداشت
[ترجمه ترگمان]سعی کردم او را متقاعد کنم، اما نه کمی
[ترجمه گوگل]من سعی کردم او را متقاعد کنم، اما با کم و یا هیچ اثر

9. All her wiles were to persuade them to buy the goods.
[ترجمه ترگمان]همه حیله های او می خواستند آن ها را متقاعد کنند که اجناس را بخرند
[ترجمه گوگل]همه او را متقاعد کرد که آنها را برای خرید کالاها متقاعد سازند

10. He couldn't persuade me into accepting his terms.
[ترجمه نسرین] اونتوانست مرا برای پذیرش شرایطش قانع کند
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست من را قانع کند که شرایط او را قبول کنم
[ترجمه گوگل]او نمی توانست من را به پذیرش شرایطش تحمیل کند

11. I am trying to persuade him to give up the attempt.
[ترجمه ترگمان]من سعی می کنم او را متقاعد کنم که از این اقدام منصرف شود
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم او را متقاعد سازم که تلاش کند

12. He tried to persuade her but failed.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد او را متقاعد کند که شکست خورده است
[ترجمه گوگل]او سعی کرد او را متقاعد کند اما شکست خورد

13. Can you persuade him out of his foolish plans?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید او را از نقشه های احمقانه خود منصرف کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید او را از برنامه های احمقانه او متقاعد کنید؟

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

15. In the sentence 'I tried to persuade him, but he wouldn't come', 'come' is an intransitive verb.
[ترجمه ترگمان]در این جمله سعی کردم او را متقاعد کنم، اما او نخواهد آمد
[ترجمه گوگل]در جمله 'من سعی کردم او را متقاعد کنم، اما او نمی آمد،' آمده است 'یک فعل غیر قابل انتقال است

16. Try to persuade him to come.
[ترجمه ترگمان]سعی کن او را متقاعد کنی که بیاید
[ترجمه گوگل]سعی کنید او را متقاعد کنید که بیاید

17. It is difficult to persuade the superpowers to disarm.
[ترجمه ترگمان]متقاعد کردن قدرت های ویژه برای خلع سلاح کردن دشوار است
[ترجمه گوگل]دشوار است که ابرقدرت ها را به خلع سلاح متقاعد سازیم

18. Insurance companies try to persuade them to cover themselves against illness or death.
[ترجمه ترگمان]شرکت های بیمه تلاش می کنند تا آن ها را متقاعد کنند که خود را در برابر بیماری یا مرگ پنهان کنند
[ترجمه گوگل]شرکت های بیمه تلاش می کنند تا آنها را متقاعد کنند که خود را در برابر بیماری یا مرگ پوشش دهند

He persuaded us that this car is better and we bought it.

او به ما قبولاند که این اتومبیل بهتر است و لذا آن را خریدیم.


She persuaded me that I was wrong.

او مرا مجاب کرد که در اشتباهم.


I persuaded him to study medicine.

او را متقاعد کردم که پزشکی بخواند.


Persuade yourself that you will not fail.

به خودت تلقین کن که ناکام نخواهی شد.


پیشنهاد کاربران

متقاعد کردن
راضی کردن

راضی کردن

تشویق کردن

تلقین کردن. راضی نمودن. تحریک کردن به قبول کردن خواسته یا پیشنهاد . ترغیب کردن.

تشویق کردن
راضی کردن

تحت تاثیر قرار دادن/گرفتن

قانع کردن

قانع کردن فهماندن

فرا خواندن

appeal

receptive

convince

سلام، به معنای متقاعد یا مجاب کردن کسی برای انجام کاری هستش. مقال:

I'm a stubborn person, you cant persuade me=من فرد یک دنده ( خودرای، لجباز ) ی هستم، شما نمی توانید مرا متقاعد کنید.

موفق باشید!^^

راضی کردن و متقاعد کردن با منطق و ارایه شواهد و غیره. ترغیب کردن. . We could'nt persuade him to stay ما نمیتونیم به موندن ترغیبش کنیم، ما نمیتونیم او رو راضی به موندن کنیم.

Mack willing

Persuade : متقاعد، مجاب، قانع با راضی کردن
Pursue : تعقیب کردن
Purse : کیف پول

متقاعد کردن


کلمات دیگر: