تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی واجتماعی درشخص، مغز شویى روانشناسى : شستشوى مغزى
brainwashing
تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی واجتماعی درشخص، مغز شویى روانشناسى : شستشوى مغزى
انگلیسی به فارسی
تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی و اجتماعی در شخص
شستشوی مغزی
انگلیسی به انگلیسی
• act of removing a person's ideas and replacing them with new ones
مترادف و متضاد
indoctrination
Synonyms: conditioning, persuasion, influencing
جملات نمونه
1. They thought the religious sect was guilty of brainwashing.
[ترجمه ترگمان]آن ها فکر می کردند که فرقه مذهبی به شستشوی مغزی متهم است
[ترجمه گوگل]آنها فکر کردند که فرقه مذهب، به علت شستشوی مغزی است
[ترجمه گوگل]آنها فکر کردند که فرقه مذهب، به علت شستشوی مغزی است
2. The group is accused of brainwashing its young members.
[ترجمه ترگمان]این گروه متهم به شستشوی مغزی اعضای جوان آن است
[ترجمه گوگل]گروه متهم به شستشوی مغزی اعضای جوان خود است
[ترجمه گوگل]گروه متهم به شستشوی مغزی اعضای جوان خود است
3. I think the brainwashing.
[ترجمه ترگمان]فکر کنم شستشوی مغزی
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شستشوی مغزی
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شستشوی مغزی
4. It was a triumph to pedagogic brainwashing.
[ترجمه ترگمان]این یه پیروزی برای شستشوی مغزی بود
[ترجمه گوگل]این یک پیروزی به شستشوی مغزی بود
[ترجمه گوگل]این یک پیروزی به شستشوی مغزی بود
5. There was a lot of brainwashing involved.
[ترجمه ترگمان]شستشوی مغزی زیادی وجود داشت
[ترجمه گوگل]بسیاری از شستشوی مغزی درگیر بود
[ترجمه گوگل]بسیاری از شستشوی مغزی درگیر بود
6. This is the funny thing behind the Chinese brainwashing.
[ترجمه ترگمان]این چیز جالب پشت شستشوی مغزی چین است
[ترجمه گوگل]این کار خندهدار در پشت شستشوی مغزی چینی است
[ترجمه گوگل]این کار خندهدار در پشت شستشوی مغزی چینی است
7. Where is OK brainwashing, let me forget joy, forget pain, forget oneself?
[ترجمه ترگمان]کجا شست و شوی مغزی می شود، اجازه بدهید شادی را فراموش کنم، درد را فراموش کنم، خود را فراموش کنم؟
[ترجمه گوگل]شستشوی مغزی خوب کجاست، اجازه دهید شادی را فراموش کنم، درد را فراموش کنم، خودم را فراموش کنم؟
[ترجمه گوگل]شستشوی مغزی خوب کجاست، اجازه دهید شادی را فراموش کنم، درد را فراموش کنم، خودم را فراموش کنم؟
8. The government is brainwashing its people to tell them that we're all bad.
[ترجمه ترگمان]دولت مردم خود را شستشوی مغزی می دهد که به آن ها بگویند که همه ما بد هستیم
[ترجمه گوگل]دولت شستشوی مغزی مردم خود را به آنها می گوید که همه ما بد است
[ترجمه گوگل]دولت شستشوی مغزی مردم خود را به آنها می گوید که همه ما بد است
9. They're starting years early, brainwashing Chinese children and cultivating them as potential clients in a very indirect, yet penetrative, fashion.
[ترجمه ترگمان]آن ها چند سال زودتر شروع به شستشوی مغزی کودکان چینی و پرورش آن ها به عنوان مشتریان بالقوه در یک شیوه بسیار غیر مستقیم، با این حال penetrative، مد کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها از سال های اولیه شروع به شستشوی مغزی بچه های چینی می کنند و آنها را به عنوان مشتریان بالقوه در مد بسیار غیر مستقیم، در عین حال نفوذی، کشت می کنند
[ترجمه گوگل]آنها از سال های اولیه شروع به شستشوی مغزی بچه های چینی می کنند و آنها را به عنوان مشتریان بالقوه در مد بسیار غیر مستقیم، در عین حال نفوذی، کشت می کنند
10. Many people thought the religious sect was guilty of brainwashing.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم فکر می کردند که فرقه مذهبی به شستشوی مغزی متهم شده است
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم فکر کردند که فرقه مذهبی به علت شستشوی مغزی است
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم فکر کردند که فرقه مذهبی به علت شستشوی مغزی است
11. In the last few years, attitudes have changed and society now expects smokers to wipe out 70 years of brainwashing overnight.
[ترجمه ترگمان]در چند سال گذشته، نگرش ها به تدریج تغییر کرده است و جامعه انتظار دارد که سیگاری ها طی یک شب ۷۰ سال شستشوی مغزی را از بین ببرند
[ترجمه گوگل]در چند سال گذشته، نگرش تغییر کرده است و جامعه اکنون انتظار دارد سیگاریها 70 شش ساعت شستشوی مغزی را یک شبه بسوزانند
[ترجمه گوگل]در چند سال گذشته، نگرش تغییر کرده است و جامعه اکنون انتظار دارد سیگاریها 70 شش ساعت شستشوی مغزی را یک شبه بسوزانند
12. They arrive back in the US amnesic for the period of brainwashing.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای شستشوی مغزی به the آمریکا باز می گردند
[ترجمه گوگل]آنها برای دوره شستشوی مغزی به آمنسای آمریکا می رسند
[ترجمه گوگل]آنها برای دوره شستشوی مغزی به آمنسای آمریکا می رسند
13. To put simply, the TV commercial is a form of brainwashing.
[ترجمه ترگمان]برای بیان ساده، تجاری تلویزیون شکلی از شستشوی مغزی است
[ترجمه گوگل]به سادگی، تلویزیون تجاری نوعی شستشوی مغزی است
[ترجمه گوگل]به سادگی، تلویزیون تجاری نوعی شستشوی مغزی است
14. We white - collars received no more than obscurant and brainwashing education from the company.
[ترجمه ترگمان]ما collars های سفید بیش از obscurant و شستشوی مغزی از شرکت را دریافت نکردیم
[ترجمه گوگل]ما سفید - یقه ها دریافت بیش از آموزش مادون قرمز و شستشوی مغزی از شرکت
[ترجمه گوگل]ما سفید - یقه ها دریافت بیش از آموزش مادون قرمز و شستشوی مغزی از شرکت
پیشنهاد کاربران
شستشوی مغزی
a. to. z_ english تو اینستا منو دنبال کنین
a. to. z_ english تو اینستا منو دنبال کنین
کلمات دیگر: