کلمه جو
صفحه اصلی

intricate


معنی : پیچیده، بغرنج، مرکب، درهم و برهم، پیچاندن
معانی دیگر : بغرنج (به خاطر داشتن روابط یا جزئیات ظریف و درهم پیچیده)، (پر از جزئیات ظریف و درهم پیچیده) تو در تو، درهم بافته، ظریف و حساس، ریزآراسته

انگلیسی به فارسی

پیچیده، پیچاندن، بغرنج، درهم و برهم، مرکب


بغرنج، پیچیده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: intricately (adv.), intricateness (n.)
• : تعریف: having many complexly interrelated parts, angles, or aspects; involved; elaborate.
مترادف: complex, complicated, convoluted, involved
مشابه: Byzantine, complicate, detailed, elaborate, involute, knotty, labyrinthine, ornate, serpentine, sinuous, sophisticated, tortuous

- an intricate maze
[ترجمه ترگمان] یه هزارتوی پیچیده
[ترجمه گوگل] پیچ و خم پیچیده
- an intricate machine
[ترجمه ترگمان] یه ماشین پیچیده
[ترجمه گوگل] یک ماشین پیچیده

• complex, complicated, involved, entangled
something that is intricate has many small parts or details.

مترادف و متضاد

پیچیده (صفت)
abstruse, complex, intricate, wrapped, twisted, involved, knotty, sigmoid, indirect, crooked, rolled, obscurant, wreathy, recondite, crabby, crimpy, unintelligible, revolute, verticillate

بغرنج (صفت)
complex, intricate, involved, involute, complicated, obscurant, intangible

مرکب (صفت)
intricate, compound, multiplex, implicate, composed, composite, mazy, entangled

درهم و برهم (صفت)
intricate, desultory, turbid, sloppy, topsy-turvy, untidy, unorganized, woebegone, tangly

پیچاندن (فعل)
intricate, wind, turn, waggle, wrest, flex, contort, bolt, screw, twist, distort, twitch, wring, tweak, wimble

complicated, elaborate


Synonyms: abstruse, baroque, Byzantine, can of worms, complex, convoluted, Daedal, difficult, entangled, fancy, hard, high-tech, involved, labyrinthine, obscure, perplexing, rococo, sophisticated, tangled, tortuous, tricky


Antonyms: direct, methodical, simple, systematic, understandable


جملات نمونه

the intricate structure of a computer chip

ساختار ریزآراسته‌ی یک تراشه‌ی کامپیوتر


1. an intricate problem
مسئله ی بغرنج

2. the intricate designs on a butterfly's wing
طرح های ظریف بال پروانه

3. the intricate structure of a computer chip
ساختار ریزآراسته ی یک تراشه ی کامپیوتر

4. The watch mechanism is extremely intricate and very difficult to repair.
[ترجمه نسترن] سازوکار ساعت بی نهایت پیچیده و تعمیر آن بسیار دشوار است.
[ترجمه ترگمان]تعمیر مکانیسم ساعت بسیار پیچیده است و تعمیر آن بسیار دشوار است
[ترجمه گوگل]مکانیزم تماشای بسیار پیچیده و بسیار دشوار است

5. I have a novel with an intricate plot.
[ترجمه ترگمان]من یک رمان با یک طرح پیچیده دارم
[ترجمه گوگل]من یک رمان با طرح پیچیده دارم

6. He sat on his heels, weaving an intricate cat's cradle of thread for the ship's rigging.
[ترجمه ترگمان]او روی پاشنه پا نشسته بود و یک گهواره ظریفی از نخ برای بادبان های کشتی می بافت
[ترجمه گوگل]او بر روی پاشنه خود نشسته بود، یک گه گنده گربه پیچیده ای برای چانه زدن کشتی

7. The quilt has pretty, scalloped edges and intricate quilting.
[ترجمه ترگمان]لحاف خوب و چسبان و quilting پیچیده است
[ترجمه گوگل]چنگال دارای لبه های زیبا، لبه های ناگهانی و پیچیده پیچیده است

8. He knows his way around the intricate maze of European law.
[ترجمه ترگمان]او راه خود را در میان هزارتوی پیچیده قانون اروپا می داند
[ترجمه گوگل]او راه خود را در پیچ و خم پیچیده قانون اروپا می داند

9. His new play, Arcadia, is as intricate, elaborate and allusive as anything he has yet written.
[ترجمه ترگمان]قرارگاه جدید او، قرارگاه ما، به مثابه چیزی پیچیده و استادانه است، به طوری که هنوز در آن نوشته نشده است
[ترجمه گوگل]بازی جدید او، Arcadia، به عنوان چیزی است که هنوز نوشته شده است، پیچیده، دقیق و پیچیده است

10. The prisoners designed the intricate escape.
[ترجمه ترگمان]زندانی ها نقشه فرار پیچیده رو طراحی کردن
[ترجمه گوگل]زندانیان فرار پیچیده را طراحی کردند

11. The building has intricate geometric designs on several of the walls.
[ترجمه ترگمان]این ساختمان دارای طرح های هندسی پیچیده ای روی چندین دیوار است
[ترجمه گوگل]این ساختمان دارای طرح های هندسی پیچیده در چندین دیوار است

12. The farmers use an intricate system of drainage canals.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان از یک سیستم پیچیده از کانال های زه کشی استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]کشاورزان از یک سیستم پیچیده کانال های زهکشی استفاده می کنند

13. Human behaviour is always an intricate blend of the universal and factors more specific to the individual.
[ترجمه ترگمان]رفتار انسان همیشه ترکیب پیچیده ای از عوامل و عوامل بسیار خاص فرد است
[ترجمه گوگل]رفتار انسانی همیشه ترکیبی پیچیده از جهانی و عوامل خاص برای فرد است

14. A fine old wooden chest covered with intricate brass, nail-head designs was discovered, cleaned and placed in the hall.
[ترجمه ترگمان]یک صندوق چوبی کهنه و کهنه که با ورقه های برنجی ظریف پوشیده شده بود، پیدا شد، تمیز شد و در سرسرا قرار گرفت
[ترجمه گوگل]قفسه سینه چوبی زیبا با پوشش پیچیده برنجی، طراحی ناخن سر کشف، تمیز و قرار داده شده در سالن است

an intricate problem

مسئله‌ی بغرنج


the intricate designs on a butterfly's wing

طرح‌های ظریف بال پروانه


پیشنهاد کاربران

پیچیده - پر از جزئیات ظریف و در هم پیچیده

entrap

complex

intricate ( adj ) = پیچیده، پرجزئیات، ظریف
معانی دیگر >>> بغرنج

Definition =داشتن بسیاری از قطعات کوچک که به صورت پیچیده یا ظریف مرتب شده اند/با بسیاری از جزئیات پیچیده که درک چیزی را دشوار می کند/

مترادف با کلمه : Complex ( adj ) به معنای پیچیده


examples:
1 - The intricate design of the vase made it a valuable piece for her collection.
طراحی پر جزئیات گلدان، آن را تبدیل به کالایی ارزشمند در مجموعه اش کرد.
2 - The watch mechanism is extremely intricate and very difficult to repair.
مکانیسم ساعت بسیار پیچیده است و تعمیر آن بسیار دشوار است.
3 - The tiled floor is installed in an intricate pattern.
کف کاشی کاری شده در یک الگوی پیچیده کار گذاشته شده است.
4 - Police officers uncovered an intricate web of deceit.
مأموران پلیس یک شبکه پیچیده فریب را کشف کردند.
5 - The novel’s intricate plot will not be easy to translate into a movie.
داستان پرجزئیات رمان به آسانی قابل ترجمه به فیلم نیست.
5 - She taught her grand - daughter the intricate art of weaving grass baskets.
او هنر ظریف بافندگی سبدهای حصیری را به نوه خود آموخت.
6 - Following the intricate plotline can be a challenge.
پیروی از خطوط پیچیده طرح می تواند یک چالش باشد.
7 - He describes an intricate system for charting progress.
او یک سیستم پیچیده را برای ترسیم پیشرفت توصیف می کند.

پر جزئیات
Humans lip have much more intricate muscles joint together


کلمات دیگر: