(verb transitive) غنی کردن، پرمایه کردن، توانگرکردن
enriched
(verb transitive) غنی کردن، پرمایه کردن، توانگرکردن
انگلیسی به فارسی
غنی شده، غنی کردن، پرمایهکردن، توانگر کردن، غنیساختن
انگلیسی به انگلیسی
• enhanced, refined, improved
جملات نمونه
1. enriched bread
نان غنی شده (معمولا با ویتامین و غیره)
2. justice must be enriched with mercy
عدالت بایستی با گذشت غنی تر بشود.
3. the expanding economy gradually enriched a large number of people
اقتصاد شکوفا کم کم تعداد زیادی از مردم را به ثروت رساند.
پیشنهاد کاربران
افزایش یافتن
پر کردن
پر کردن
غنی شده
انسان پربار و توانمند
کلمات دیگر: