کلمه جو
صفحه اصلی

assimilate


معنی : وفق دادن، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن
معانی دیگر : گواریدن، هضم کردن، جذب کردن، درآشامیدن، تحلیل بردن، همانند کردن، همسان کردن یا شدن، کاملا درک کردن، جز وجود خود کردن، (نادر) تشبیه کردن، مقایسه کردن، سازش کردن

انگلیسی به فارسی

یکسان کردن، هم‌جنس کردن، شبیه ساختن، در بدن جذب کردن، تحلیل رفتن، سازش کردن، وفق دادن، تلفیق کردن، همانند ساختن


جذب، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن، وفق دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: assimilates, assimilating, assimilated
(1) تعریف: to absorb and incorporate (knowledge, experience, or the like).
مترادف: absorb, digest, incorporate
مشابه: appropriate, consume, imbibe

- She'd studied a great deal, but she needed more time to assimilate the information before the oral exam.
[ترجمه پیمان] او خیلی مطالعه کرده بود ولی زمان بیشتری برای درک و تحلیل اطلاعات . . . نیاز داشت.
[ترجمه ترگمان] او یک معامله بزرگ را مطالعه کرده بود، اما برای جذب اطلاعات قبل از امتحان شفاهی به زمان بیشتری نیاز داشت
[ترجمه گوگل] او یک معامله بزرگ را مورد مطالعه قرار داد اما زمان بیشتری برای به دست آوردن اطلاعات قبل از امتحان دهان مورد نیاز بود

(2) تعریف: to absorb and incorporate (an ethnically distinct group) into the prevailing culture.
مترادف: acculturate, integrate, naturalize
مشابه: accustom, amalgamate, blend, convert, transform, unite

- The villagers were forcibly assimilated into the society of the conquerors.
[ترجمه ترگمان] روستاییان به زور وارد اجتماع فاتحان شدند
[ترجمه گوگل] روستاییان به شدت به جامعه فاتحان دست یافتند

(3) تعریف: to metabolize (food); digest.
مترادف: digest, metabolize
مشابه: consume, convert, eat, ingest

- The body assimilates some foods more completely than others.
[ترجمه ترگمان] بدن به طور کامل با برخی غذاها مرتبط است
[ترجمه گوگل] بدن برخی از غذاها را به طور کامل تر نسبت به دیگران جذب می کند

(4) تعریف: in phonetics, to modify (a sound) to make it resemble a linguistically adjacent sound.

- The /p/ sound in the word "grandpa" tends to assimilate the preceding /n/ sound so that /n/ becomes /m/.
[ترجمه ترگمان] صدا \/ P \/ h در کلمه \"پدربزرگ\" تمایل دارد قبل \/ n \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m \/ m
[ترجمه گوگل] / p / sound در کلمه 'grandpa' تمایل به جذب پیشین / n / sound دارد تا / n / becomes / m / باشد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: assimilative (adj.), assimilator (n.)
(1) تعریف: to be or become absorbed or incorporated.
مترادف: adjust
مشابه: naturalize

- Some groups, such as the Amish, have never assimilated into American society.
[ترجمه ترگمان] برخی گروه ها مانند the هرگز به جامعه آمریکایی جذب نشده اند
[ترجمه گوگل] بعضی از گروه ها، مانند آمیش، هرگز به جامعه آمریکایی دست نیافتند

(2) تعریف: to adapt and conform.
مترادف: acclimate, adapt, adjust, conform
مشابه: accommodate, convert

- Adult immigrants tended to hang on to their language and traditional ways, whereas the children usually assimilated.
[ترجمه ترگمان] مهاجران بالغ تمایل داشتند به زبان و روش های سنتی خود ادامه دهند در حالی که معمولا کودکان جذب می شدند
[ترجمه گوگل] مهاجران بزرگسال تمایل داشتند به زبان و شیوه های سنتی خود آویزان شوند، در حالی که کودکان معمولا جذب می شوند

(3) تعریف: of food, to be or become absorbed into an organism's system.
مترادف: digest, metabolize
مشابه: convert

- These types of food assimilate quickly in the body.
[ترجمه ترگمان] این نوع غذا در بدن به سرعت جذب می شود
[ترجمه گوگل] این نوع مواد غذایی به سرعت در بدن جذب می شود

(4) تعریف: of a speech sound, to become modified by a linguistically adjacent sound.

- The /n/ sound assimilates to the following /p/ sound and becomes /m/ in the pronunciation.
[ترجمه ترگمان] صدا \/ n \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/ \/
[ترجمه گوگل] / n / صدا به زیر / p / sound جذاب می شود و در تلفظ می شود / m /

• incorporate, take in, absorb; adopt the cultural characteristics of another group
if you assimilate ideas, customs, or methods, you learn them and make use of them.
when immigrants assimilate or are assimilated into a community, they become a part of it and often lose some of their own traditions and culture.

مترادف و متضاد

وفق دادن (فعل)
accord, adapt, reconcile, suit, tune, attune, adjust, conform, square, assimilate, jump

در بدن جذب کردن (فعل)
assimilate

همانند ساختن (فعل)
assimilate

یکسان کردن (فعل)
assimilate

تلفیق کردن (فعل)
assimilate

هم جنس کردن (فعل)
assimilate

شبیه ساختن (فعل)
assimilate

تحلیل رفتن (فعل)
dwindle, gnaw, consume, assimilate, die down, eat, emaciate

absorb mentally


Synonyms: comprehend, digest, grasp, incorporate, ingest, learn, osmose, sense, soak up, take in, take up, understand


Antonyms: misunderstand, reject, unlearn


become adjusted; adjust


Synonyms: acclimatize, accommodate, acculturate, accustom, adapt, become like, become similar, blend in, conform, fit, go native, homogenize, homologize, intermix, match, mingle, parallel, standardize


Antonyms: not adapt


جملات نمونه

to assimilate food

گواریدن خوراک


1. to assimilate food
گواریدن خوراک

2. to assimilate new ideas
جذب کردن عقاید جدید

3. to assimilate racial minorities through marriage
جذب کردن اقلیت های نژادی از راه ازدواج

4. Some foreigners assimilate easily into our way of life.
[ترجمه فرزانه] برخی خارجی ها به راحتی با شیوه زندگی ما وفق پیدا می کنند
[ترجمه ترگمان]برخی خارجی ها به راحتی وارد روش زندگی ما می شوند
[ترجمه گوگل]بعضی از خارجی ها به راحتی به زندگی ما می پیوندند

5. Some foods assimilate/ are assimilated more easily than others.
[ترجمه ترگمان]برخی از غذاها به راحتی جذب می شوند و بیشتر از دیگران جذب می شوند
[ترجمه گوگل]برخی از غذاها جذب می شوند / راحت تر از سایرین جذب می شوند

6. It will take time to assimilate all these facts.
[ترجمه ترگمان]زمان جذب همه این واقعیت ها را فرا خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]این زمان برای به دست آوردن تمام این واقعیت ها زمان می برد

7. The European Union should remain flexible enough to assimilate more countries quickly.
[ترجمه ترگمان]اتحادیه اروپا باید به اندازه کافی انعطاف پذیر باقی بماند تا به سرعت کشورهای بیشتری را جذب کند
[ترجمه گوگل]اتحادیه اروپا باید به اندازه کافی انعطاف پذیر باشد تا بتواند کشورهای بیشتری را به سرعت جذب کند

8. Children assimilate new information very quickly.
[ترجمه ترگمان]کودکان اطلاعات جدیدی را به سرعت جذب می کنند
[ترجمه گوگل]اطفال اطفال خیلی سریع به اطلاعات جدید دست می یابند

9. Children in school are expected to assimilate what they have been taught.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که کودکان در مدرسه آنچه آموخته اند را جذب کنند
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که کودکان در مدرسه آنچه را که آموخته اند، جذب کنند

10. You shouldn't expect immigrants to assimilate into an alien culture immediately.
[ترجمه ترگمان]شما نباید انتظار داشته باشید که مهاجران فورا وارد یک فرهنگ بیگانه شوند
[ترجمه گوگل]شما نباید انتظار داشته باشید مهاجران بلافاصله به فرهنگ بیگانه جذب شوند

11. As a qualified lawyer, he has to assimilate the facts, not just remember them.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک وکیل واجد شرایط، او باید واقعیت ها را جذب کند، نه فقط آن ها را به خاطر داشته باشد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک وکیل واجد شرایط، باید حقایق را جذب کند، نه فقط به یاد داشته باشید

12. The newcomers tried to assimilate into the community.
[ترجمه ترگمان]تازه واردان تلاش کردند تا وارد جامعه شوند
[ترجمه گوگل]تازه واردان سعی کردند به اجتماع جذب شوند

13. New arrivals find it hard to assimilate, and may not wish to.
[ترجمه ترگمان]تازه واردان آن را به سختی جذب می کنند و ممکن است مایل نباشند
[ترجمه گوگل]تازه واردان آن را سخت می گیرند تا جذب شوند و شاید نمی خواهند

14. His family tried to assimilate into the white and Hispanic communities.
[ترجمه ترگمان]خانواده او تلاش کردند تا به جوامع سفیدپوست و اسپانیایی جذب شوند
[ترجمه گوگل]خانواده اش سعی در جذب جوامع سفید و اسپانیایی داشت

15. He tried to assimilate himself into the new community.
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد خودش را در جامعه جدید تطبیق دهد
[ترجمه گوگل]او سعی کرد خود را در اجتماع جدید جذب کند

16. Many newcomers from foreign countries did not assimilate with the local population.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از تازه واردان از کشورهای خارجی با مردم محلی همخوانی نداشتند
[ترجمه گوگل]بسیاری از تازه واردان از کشورهای خارجی با جمعیت محلی جذب نشده اند

to assimilate new ideas

جذب کردن عقاید جدید


to assimilate racial minorities through marriage

جذب کردن اقلیتهای نژادی از راه ازدواج


پیشنهاد کاربران

شبیه کل شدن
همرنگ جماعت شدن

درونی سازی

همانند سازی

شبیه سازی

شیرفهم شدن

ترکیب فرهنگی

هضم کردن

تلفیق کردن

جذب و دغم کردن

همگون کردن

akin

هضم کردن ( به معنای هضم کردن یک موضوع )

جذب بدن شدن

جذب کردن , فرا گرفتن ؛ جذب شدن , وارد شدن

# to assimilate racial minorities through marriage
# Children assimilate new information very quickly
# These vitamins assimilate quickly in the body
# These changes were gradually assimilated into everyday life

وفق دادن


کلمات دیگر: