کلمه جو
صفحه اصلی

throw off


معنی : فرار کردن، دور انداختن، بیرون دادن
معانی دیگر : 1- دور انداختن، از شر چیزی راحت شدن 2- (ورق بازی) روی میز انداختن، رد کردن 3- رد گم کردن 4- گمراه کردن 5- سردرگم کردن، گیج کردن 6- بیرون کردن، صادر کردن، فرار کردن از تعقیب کنندگان

انگلیسی به فارسی

رد گم کردن، سردرگم کردن


گمراه کردن، تحریف کردن


پرتاب کردن، دور انداختن، فرار کردن، بیرون دادن


انگلیسی به انگلیسی

• get rid of, free oneself from; mislead, misdirect; cause a diversion (used in combination, e.g. "the robber used a disguise to throw the policemen off his trail.")

مترادف و متضاد

فرار کردن (فعل)
abscond, escape, elope, flee, throw off, stampede, scape, scram, lam, scarper, skedaddle

دور انداختن (فعل)
throw off, discard, cast off, throw away, scrap

بیرون دادن (فعل)
throw off, ooze, give out, vent, emit, fling, evolve, give off, exhale, exsert

elude, escape


Synonyms: abuse, deceive, evade, get away from, give the slip, leave behind, lose, outdistance, outrun, shake off, trick


Antonyms: face, meet


Confuse; especially (to lose a pursuer)


جملات نمونه

1. I'm unable to throw off this feeling of inertia.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم این احساس of را از دست بدهم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این احساس اینرسی را پرتاب کنم

2. They finally managed to throw off the shackles of communism.
[ترجمه ترگمان]بالاخره موفق شدند زنجیرها را از هم جدا کنند
[ترجمه گوگل]آنها سرانجام موفق به پرتاب کمربندهای کمونیسم شدند

3. It took me a week to throw off my cold.
[ترجمه maryam] یک هفته طول کشید تا از شر سرماخوردگی خلاص بشم
[ترجمه ترگمان]یک هفته طول کشید تا سردم شد
[ترجمه گوگل]من یک هفته به سرما خوردن رفتم

4. I can't seem to throw off this feeling of inertia.
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که این احساس of را از خود دور کنم
[ترجمه گوگل]به نظر نمی آید این احساس اینرسی را از بین ببرد

5. The belt may make a squealing noise and throw off sooty black particles of rubber.
[ترجمه ترگمان]کمربند ممکن است سرو صدا ایجاد کند و ذرات دود و دوده گرفته را دور بیندازد
[ترجمه گوگل]کمربند ممکن است یک سر و صدای پیچ و تاب و ذرات سیاه و سفید تیره از لاستیک را پرتاب کند

6. The young tennis player is unlikely to throw off the more experienced competitor.
[ترجمه ترگمان]بعید است که بازیکن جوان تنیس رقیب باتجربه را دور بیاندازد
[ترجمه گوگل]ورزشکار جوان تنیس احتمالا رقیب با تجربه تر را از بین نمی برد

7. I can't seem to throw off this cold.
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که این سرما را از خود دور کنم
[ترجمه گوگل]به نظر نمی رسد که این سرما را از بین ببرم

8. He managed to throw off those newspaper reporters.
[ترجمه ترگمان]او توانست روزنامه نگاران روزنامه را دور بیاندازد
[ترجمه گوگل]او موفق شد که خبرنگاران روزنامه را پرتاب کند

9. It's taken me ages to throw off this cold.
[ترجمه ترگمان]خیلی طول می کشد تا این سرما را از بین ببرم
[ترجمه گوگل]این سنین من را گرفته اند تا این سرما را از بین ببرند

10. He can't throw off his drinking habit.
[ترجمه ترگمان]او عادت drinking را از دست ندهد
[ترجمه گوگل]او نمی تواند عادت نوشیدن خود را از بین ببرد

11. He longed to throw off the mask of respectability.
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست این نقاب احترام را از خود دور کند
[ترجمه گوگل]او تمایل داشت تا ماسک احترام را از بین ببرد

12. You see kids who just throw off their clothes, they want to break down that barrier and get natural again.
[ترجمه ترگمان]شما بچه هایی را می بینید که تازه لباس خود را throw، می خواهند این سد را از هم جدا کنند و دوباره طبیعی شوند
[ترجمه گوگل]بچه ها را می بینید که فقط لباس های خود را پرتاب می کنند، می خواهند این مانع را از بین ببرند و دوباره طبیعی شوند

13. In some cases, the star may explode and throw off enough matter to bring its mass below the limit.
[ترجمه ترگمان]در برخی موارد، این ستاره ممکن است منفجر شده و به اندازه کافی ماده را پرتاب کند تا جرم خود را زیر حد مجاز برساند
[ترجمه گوگل]در بعضی موارد، ستاره ممکن است منفجر شود و ماده کافی را از بین ببرد تا جرم آن کمتر از حد باشد

14. Or should I throw off all restraints and strike out on my own?
[ترجمه ترگمان]یا من باید همه خودداری کنم و خودم بزنم به چاک؟
[ترجمه گوگل]یا باید کلیه محدودیت ها را کنار بگذارم و به خودم حمله کنم؟

پیشنهاد کاربران

از جا به در بردن

کنار زدن

حذف کردن

معنای از بین رفتن هم دارد
مثلا
It could throw their friendship off balance
میتوانست که رابطه دوستانشون از تعادل خارج بشه

۱ - خلاص شدن، رها شدن، در رفتن، کنار گذاشتن
Get rid of
Shed
Cast off
Discard
We need to take a roundabout to throw off any pursuit
He finally managed to throw off his negative thoughts
۲ - در آوردن لباس ( با عجله )
She throw off her mask in anger

حواس پرت شدن

کنار زدن از قدرت ، منحرف کردن از مسیر رانندگی و مسیر زندگی و مسیر اهداف ، خارج کردن از راه به در کردن ، حذف کردن تیم و شخص و هر چه مانعه


کلمات دیگر: