کلمه جو
صفحه اصلی

estranged


(verb transitive) دلسرد کردن، بیگانه کردن، دورکردن

انگلیسی به فارسی

غافلگیر شد، دلسرد کردن، بیگانه کردن، دور کردن


انگلیسی به انگلیسی

• apart, separated (spouse, etc.); alienated, disaffected
if you are estranged from your husband or wife, you no longer live with them.
if you are estranged from your family or friends, you have quarrelled with them and no longer speak to them.

جملات نمونه

1. his behavior estranged his friends and gladdened his enemies
رفتار او دوستانش را دشمن کرد و دشمنانش را خشنود ساخت.

2. they found his estranged wife's body in the garage
جسد زن گریز پای او را در گاراژ پیدا کردند.

3. She is attempting to contact her estranged husband to break the news.
[ترجمه ترگمان]داره سعی می کنه با شوهرش ارتباط برقرار کنه تا خبر رو بشکنه
[ترجمه گوگل]او تلاش می کند با شوهر محرومش تماس بگیرد تا اخبار را بشکند

4. The argument estranged him from his brother.
[ترجمه ترگمان]بحث و مشاجره او را از برادرش دور کرد
[ترجمه گوگل]این استدلال او را از برادرش جدا کرد

5. His behavior estranged him from his brother.
[ترجمه ترگمان]رفتار او را از برادرش دور کرده بود
[ترجمه گوگل]رفتار او او را از برادرش جدا کرد

6. Their quarrel estranged the two friends.
[ترجمه ترگمان]مشاجره آن دو دوست را از هم جدا کرده بود
[ترجمه گوگل]نزاع و جدال آنها دو دوست است

7. Joanna, 30, spent most of her twenties virtually estranged from her father.
[ترجمه ترگمان]جوانا، ۳۰، بیش از بیست سال او را از پدرش دور کرده بود
[ترجمه گوگل]Joanna، 30 ساله، بیشتر اوقات بیست ساله را عملا از پدرش جدا کرده است

8. It's sad to see someone estranged from their parents.
[ترجمه ترگمان]از دیدن کسی که از پدر و مادرشان دوری کرده ناراحت است
[ترجمه گوگل]غم انگیز است که فردی را که از والدین خود جدا شده است، ببیند

9. She tattled on her estranged husband.
[ترجمه ترگمان] اون با شوهرش estranged کرد
[ترجمه گوگل]او در شوهرش غافلگیر شد

10. She attempted reconciliation with her estranged brother.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با برادر estranged آشتی کند
[ترجمه گوگل]او با مصلحت برادرش تلاش کرد

11. His dishonourable behaviour estranged him from his family.
[ترجمه ترگمان]رفتار dishonourable او را از خانواده اش دور کرده بود
[ترجمه گوگل]رفتار غرورآمیز وی او را از خانوادهاش جدا کرد

12. He became estranged from his family after the argument.
[ترجمه ترگمان]او پس از مشاجره با خانواده اش بیگانه شد
[ترجمه گوگل]پس از استدلال، او از خانواده اش جدا شد

13. His estranged wife had taken out a restraining order against him.
[ترجمه ترگمان]همسر دور شده او علیه او حکم منع دیدار را گرفته بود
[ترجمه گوگل]همسر بیچاره او یک نظم محرمانه علیه او بیرون کشید

14. She felt estranged from her former existence.
[ترجمه ترگمان]از وجود سابق او بیگانه شده بود
[ترجمه گوگل]او احساس غرور از وجود سابق خود را داشت

15. The necessity for traveling on business has estranged her from her family.
[ترجمه ترگمان]لزوم سفر در تجارت او را از خانواده اش دور کرده است
[ترجمه گوگل]ضرورت سفر در کسب و کار، او را از خانوادهاش جدا کرده است

پیشنهاد کاربران

- estranged wife/husband
زن یا شوهری که دیگر با همسرش زندگی نمیکند

- If you are estranged from your family or friends, you have quarreled with them and are not communicating with them
کسی که با دوستان یا خانوده اش دعوا و قطع رابطه کرده است ( قطع رابطه )

دور شدن و قطع رابطه با دیگران


کلمات دیگر: