کلمه جو
صفحه اصلی

interrogation


معنی : باز جویی
معانی دیگر : بازپرسی، پرسش، سوال

انگلیسی به فارسی

بازجویی، باز جویی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: interrogational (adj.)
• : تعریف: the act or an instance of interrogating or of being interrogated.
مشابه: examination

• act of questioning, investigation, inquiry, examination through questions
interrogation is the act or process of interrogating someone.

مترادف و متضاد

باز جویی (اسم)
quest, investigation, inquiry, cross-examination, inquest, cross-question, interrogation

questioning


Synonyms: cross-examination, inquiry, investigation, examination


جملات نمونه

1. the interrogation of witnesses
بازجویی شاهدها

2. The interrogation was conducted by senior police officers.
[ترجمه ترگمان]بازجویی توسط افسران ارشد پلیس انجام شد
[ترجمه گوگل]بازجویی توسط ماموران ارشد پلیس انجام شد

3. Under interrogation, he refused to say anything at first.
[ترجمه ترگمان]اول از همه، او نمی خواست چیزی بگوید
[ترجمه گوگل]تحت بازجویی، او در ابتدا هیچ چیزی برای گفتن نداشت

4. The prisoner gave way under interrogation.
[ترجمه ترگمان]زندانی راه خود را پیش گرفت
[ترجمه گوگل]زندانی تحت بازجویی قرار گرفت

5. One by one they were taken for interrogation.
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها را برای بازجویی دستگیر کردند
[ترجمه گوگل]یک بار آنها را به بازجویی بردند

6. The committee has no power of interrogation.
[ترجمه ترگمان]کمیته هیچ قدرتی برای بازجویی نداره
[ترجمه گوگل]این کمیته قدرت بازجویی ندارد

7. He cracked under interrogation and confessed.
[ترجمه ترگمان]به زیر بازجویی رفت و اعتراف کرد
[ترجمه گوگل]او تحت بازجویی ترک کرد و اعتراف کرد

8. It was a classic of interrogation: first the bully, then the kind one who offers sympathy.
[ترجمه ترگمان]این یک روش کلاسیک برای بازجویی بود: ابتدا فرد زورگو، سپس آن کسی که همدردی می کند
[ترجمه گوگل]این یک کلاسی از بازجویی بود: ابتدا قاتل، سپس نوعی که به همدردی پیشنهاد می کرد

9. He confessed after four days under interrogation.
[ترجمه ترگمان]بعد از چهار روز بازجویی اعتراف کرد
[ترجمه گوگل]او چهار روز تحت بازجویی اعتراف کرد

10. The desire to persist in interrogation is a valid reason for keeping a suspect in custody for thirty-six hours and indeed beyond.
[ترجمه ترگمان]تمایل به پافشاری در بازجویی دلیل معتبری برای نگه داشتن مظنون در بازداشت به مدت سی و شش ساعت و در واقع فراتر از آن است
[ترجمه گوگل]تمایل به ادامه در بازجویی دلیل قانونی برای نگه داشتن یک مظنون در بازداشت به مدت سی و شش ساعت و در حقیقت فراتر از آن است

11. He knew their conversation had become interrogation and he would need all his wits about him.
[ترجمه ترگمان]او می دانست که گفتگوی آن ها به صورت بازجویی درآمده است و او به همه عقل و درایت خود نیاز دارد
[ترجمه گوگل]او می دانست که گفتگوها او بازجویی بوده و او به همه ی عقل های او نیاز دارد

12. When she was taken for further interrogation the following day, it was with mixed feelings of anticipation and dread.
[ترجمه ترگمان]روز بعد، هنگامی که برای بازجویی بیشتر آماده می شد، با احساسات آمیخته به انتظار و دلهره بود
[ترجمه گوگل]روز بعد، هنگامی که او برای بازجویی بیشتر برداشته شد، با احساسات متفاوتی از پیش بینی و نگرانی همراه بود

13. He persisted with his interrogation.
[ترجمه ترگمان]او با بازجویی خود پافشاری می کرد
[ترجمه گوگل]او با بازجویی خود ادامه داد

14. Under the gloomy strip lighting of a police interrogation cell he might be stripped of his self-possession, and confess.
[ترجمه ترگمان]زیر نور تیره یک سلول بازجویی پلیس، ممکن بود از خود دفاع کند و اعتراف کند
[ترجمه گوگل]در زیر نوار تاریک روشنایی یک سلول بازجویی پلیس او ممکن است از خود مالکیت خودداری شود و اعتراف کند

15. They had to go through a long interrogation, and their answers were not found to be satisfactory.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند از یک بازجویی طولانی عبور کنند، و جواب های آن ها به هیچ وجه رضایت بخش نبود
[ترجمه گوگل]آنها مجبور به بازجویی طولانی بودند و پاسخ های آنها رضایت بخش نبود

the interrogation of witnesses

بازجویی شاهدها


پیشنهاد کاربران

ردیابی


تند سوال پرسیدن

بررسی، ردیابی

بازجویی

interrogation ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: استعلام
تعریف: فرایند ارسال نشانک/ سیگنال برای آگاهی از حالت افزارۀ مخاطب یا اخذ برخی اطلاعات دیگر


کلمات دیگر: