کلمه جو
صفحه اصلی

hitched

انگلیسی به فارسی

پیوست، هل دادن، تکان دادن، بستن، انداختن


انگلیسی به انگلیسی

• married (slang)

جملات نمونه

1. he hitched a ride home
مجانی سوار شد و به منزل رفت.

2. he hitched his horse to the fence
او اسب خود را به نرده بست.

3. we hitched the horses to the cart and started off
ما اسب ها را به گاری بستیم و راه افتادیم.

4. the old man hitched slowly along on his cane
پیرمرد آهسته و لنگان لنگان با عصا راه می رفت.

پیشنهاد کاربران

در زبان عامیانه به معنی "ازدواج کردن" هست
Once ypu get hitched, your life will change forever.
وقتی ازدواج کنی، زندگیت برای همیشه تغییر میکنه.


کلمات دیگر: