معنی : سوزان، شعله ور، روشن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، تخفیف دادن
معانی دیگر : پایین آمدن، فرود آمدن، نشستن، قرار گرفتن، نورانی، درخشان، براق، پرنور، مشتعل، افروخته، سبک کردن، راحت کردن، روشن کردن، اتش زدن، برق زدن
روشن، شعلهور، سوزان، سبک کردن، راحت کردن، تخفیف دادن، روشن کردن، آتش زدن، برق زدن، پیاده شدن، فرودآمدن
شعله ور، فرود امدن، تخفیف دادن، پیاده شدن، فروکش کردن، روشن، سوزان
land
Synonyms: come down, debark, descend, disembark, dismount, get off, light, perch, settle, touch down
She greeted me as I alighted from the train.
هنگامی که از ترن پیاده شدم، او به استقبالم آمد.
The bird circled and alighted on the branch.
پرنده دوری زد و بر شاخه نشست.
Clow-worms had set the bushes alight.
کرمهای شبتاب بوتهها را نورانی کرده بودند.
She looked at me with her eyes alight.
با چشمانی براق به من نگاه کرد.