کلمه جو
صفحه اصلی

alight


معنی : سوزان، شعله ور، روشن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، تخفیف دادن
معانی دیگر : پایین آمدن، فرود آمدن، نشستن، قرار گرفتن، نورانی، درخشان، براق، پرنور، مشتعل، افروخته، سبک کردن، راحت کردن، روشن کردن، اتش زدن، برق زدن

انگلیسی به فارسی

روشن، شعله‌ور، سوزان، سبک کردن، راحت کردن، تخفیف دادن، روشن کردن، آتش زدن، برق زدن، پیاده شدن، فرودآمدن


شعله ور، فرود امدن، تخفیف دادن، پیاده شدن، فروکش کردن، روشن، سوزان


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: alights, alighting, alighted, alit
(1) تعریف: to step down or dismount, usu. from a conveyance.
مترادف: dismount, land, light
متضاد: board, get on
مشابه: light, settle

- She alighted from the bus.
[ترجمه ترگمان] پیاده از اتوبوس پیاده شد
[ترجمه گوگل] او از اتوبوس خارج شد

(2) تعریف: to come to rest.
مترادف: light, settle
مشابه: descend

- My gaze alighted on her bracelet.
[ترجمه ترگمان] نگاهم روی دست بند فرود آمد
[ترجمه گوگل] نگاه من به دستبند او بود
- The fly alit on her arm.
[ترجمه ترگمان] مگس روی بازویش بود
[ترجمه گوگل] پرواز بر روی دست او است
صفت و ( adjective, adverb )
(1) تعریف: illuminated or appearing illuminated; lighted up.
مترادف: bright, brilliant, dazzling, effulgent, fulgent, glowing, illuminated, lighted, lit, lucent, lustrous, radiant
مشابه: ablaze, burning, sparkling

- The night sky was alight with fireworks.
[ترجمه ترگمان] آسمان شب پر از آتش بازی بود
[ترجمه گوگل] آسمان شب با آتش بازی بود
- Her face was alight with excitement.
[ترجمه ترگمان] چهره اش از هیجان برق می زد
[ترجمه گوگل] چهره اش با هیجان خیره شد

(2) تعریف: in flames.
مترادف: ablaze, afire, aflame, burning

- He poured gasoline over the rags and set them alight.
[ترجمه ترگمان] او بنزین را روی لباس ها ریخت و آن ها را روشن کرد
[ترجمه گوگل] او بنزین را روی شلاقها ریخت و آنها را خفه کرد
- The entire building was alight when the fire department arrived.
[ترجمه ترگمان] تمام ساختمان هنگامی روشن شد که آتش نشانی وارد شد
[ترجمه گوگل] کل ساختمان زمانی که آتش نشانی وارد شد، تمام شد

• get off (bus, horse, etc.); land; encounter, come upon by chance
lit up, illuminated; aflame
if something is alight, it is burning.
if you describe someone's face or expression as alight, you mean that they look excited.
if a bird or insect alights somewhere, it lands there.
when you alight from a train, bus, or plane, you get out of it after a journey; a formal use.

مترادف و متضاد

سوزان (صفت)
alight, ablaze, burning, scorching, ardent, galling, scathing, torrid, afire, aflame, fervid, inflaming

شعله ور (صفت)
alight, afire, flaring, garish, aflame, inflammable

روشن (صفت)
alight, light, bright, on, alive, clean, definite, explicit, express, unequivocal, shrill, vivid, set, transparent, intelligible, sunny, limpid, lucid, clean-cut, distinct, pellucid, clear-cut, cloudless, serene, diaphanous, eidetic, elucidated, fogless, luculent, legible, lightsome, nitid, perspicuous, transpicuous

فرود امدن (فعل)
alight, ground, land, come down, descend, shore

پیاده شدن (فعل)
alight, land, descend, disembark

فروکش کردن (فعل)
alight, subside, ebb, come down, descend, flow down, lower, go down, fall away

تخفیف دادن (فعل)
abate, relieve, mitigate, assuage, discount, alight, bate, derogate, extenuate, lower, pull down

land


Synonyms: come down, debark, descend, disembark, dismount, get off, light, perch, settle, touch down


جملات نمونه

1. clow-worms had set the bushes alight
کرم های شبتاب بوته ها را نورانی کرده بودند.

2. she looked at me with her eyes alight
با چشمانی براق به من نگاه کرد.

3. He set the dry leaves alight.
[ترجمه ترگمان]برگ های خشک را آتش زد
[ترجمه گوگل]او برگ های خشک را خاموش کرد

4. The car was set alight and pushed over a hill.
[ترجمه ترگمان]ماشین به آتش کشیده شد و از تپه ای بالا رفت
[ترجمه گوگل]ماشین بر روی تپه قرار گرفت و بر روی آن قرار گرفت

5. Do not alight while the train is still in motion .
[ترجمه رضا حیدری] در حالی که قطار هنوز در حال حرکت است پیاده نشوید
[ترجمه ترگمان]در حالی که قطار هنوز در حال حرکت است، به آتش نیندازید
[ترجمه گوگل]در حالی که قطار هنوز در حال حرکت است، پرواز نکنید

6. Her dress caught alight in the fire.
[ترجمه ترگمان]لباسش در آتش شعله ور شد
[ترجمه گوگل]لباس خود را در آتش گرفت

7. A cigarette set the dry grass alight .
[ترجمه ترگمان]سیگاری آتش خشک را روشن کرد
[ترجمه گوگل]سیگار چمن خشکی را تنظیم می کند

8. She paused and turned, her face alight with happiness.
[ترجمه ترگمان]مکث کرد و برگشت، چهره اش از خوشحالی برق می زد
[ترجمه گوگل]او متوقف شد و تبدیل شد، صورتش با خوشحالی می ماند

9. The children's faces were alight with enthusiasm.
[ترجمه ترگمان]چهره بچه ها از شور و شوق برق می زد
[ترجمه گوگل]چهره های کودکان با شور و شوق فراوانی داشتند

10. His clothing caught alight.
[ترجمه ترگمان]لباس هایش به آتش کشیده شدند
[ترجمه گوگل]لباس او گرفتار شد

11. Her face was alight with happiness.
[ترجمه ترگمان]چهره اش از شادی برق می زد
[ترجمه گوگل]چهره او با خوشحالی می افتاد

12. Her eyes were alight with mischief.
[ترجمه ترگمان]چشمانش از شیطنت برق می زد
[ترجمه گوگل]چشمان او با بدبختی میجنگیدند

13. The building had been set alight by the killer.
[ترجمه ترگمان]ساختمان توسط قاتل ایجاد شده بود
[ترجمه گوگل]این ساختمان توسط قاتل ساخته شده بود

14. The fire should be well alight by now.
[ترجمه ترگمان]آتش باید تا الان شعله ور باشد
[ترجمه گوگل]آتش باید به خوبی در حال حاضر باقی بماند

15. The fires had to be kept alight each night.
[ترجمه ترگمان]هر شب آتش روشن می شد
[ترجمه گوگل]آتش هر شب باید نگه داشته شود

She greeted me as I alighted from the train.

هنگامی که از ترن پیاده شدم، او به استقبالم آمد.


The bird circled and alighted on the branch.

پرنده دوری زد و بر شاخه نشست.


Clow-worms had set the bushes alight.

کرم‌های شب‌تاب بوته‌ها را نورانی کرده بودند.


She looked at me with her eyes alight.

با چشمانی براق به من نگاه کرد.


پیشنهاد کاربران

Land on sth

نورانی کردن

land on sth
فرود آمدن , پیاده شدن

درحال سوختن ( شمع، لامپ، اتش )
سرپرزدن پرنده و پشه ( همینکه بعد پرواز یکم میشینن باز دوباره میپرن )
پیاده شدن از وسیله نقلیه

شعله ور، سوزان، پیاده شدن، فرود آمدن

نشستن
فرود امدن
the Sparrow circled andalighted on the branch
گنجشک دوری زد وروی شاخه نشست


Two butterflies alighted on the flower


Perch
Dismount
Seat
Settle
Rest on something in a delicate way

به آتش کشیده شده،
شعله ور،
مشتعل

It is believed that the building was set alight/ablaze/on fire deliberately

اتفاقی به چیزی پی بردن : PHRV: A LIGHT ON/UPON STH


کلمات دیگر: