کلمه جو
صفحه اصلی

fussy


معنی : پرهرج ومرج، ایراد گیر، داد و بیداد کن
معانی دیگر : جوشی، خرده گیر و دیرخشنود، ایرادی، وسواسی، دیرپسند، غرولندو، بهانه گیر، بی قرار، فیومه گیر، کولی، (به ویژه لباس و نقش و طرح) پر از جزئیات غیرضروری، پر زرق و برق، لوس، ننر، خواهان توجه، (کسی که به دیگری بیش از حد توجه می کند) لوس کننده، داد وبیداد کن برای چیزهای جزئی

انگلیسی به فارسی

ایراد گیر، داد و بیداد کن، پرهرج ومرج


داد وبیداد کن (برای چیزهای جزئی)، ایراد گیر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: fussier, fussiest
مشتقات: fussily (adv.), fussiness (n.)
(1) تعریف: tending to fuss.
مشابه: persnickety

- The baby is always fussy when he needs to take a nap.
[ترجمه tisto] همیشه وقتی می خواست چرتی بزند کودک نق و نوق می کرد.
[ترجمه shaaf] کودک همیشه وقتی نیاز به استراحت پیدا می کند از همه چیز گله می کند
[ترجمه شادی حامدی] این نوزاد همیشه وقتی نیاز به چرت روزانه دارد بدخلقی می کند.
[ترجمه ترگمان] کودک زمانی که نیاز به چرت زدن دارد ایراد می گیرد
[ترجمه گوگل] هنگامی که او نیاز به چرت زدن دارد، کودک همیشه سرحال است

(2) تعریف: excessively concerned with details; meticulous.
مشابه: dainty, finicky, meticulous, niggling, particular

- She is very fussy about how the table is set for her dinner parties.
[ترجمه تیستو] او درمورد طرز چینش میز برای مهمانی شام بسیار سخت گیر بود.
[ترجمه sana] او برای طرز چینش میز شام سخت گیر است
[ترجمه شعف] او خیلی نسبت به چگونگی چیدن میز شام برای مهمانی وسواس به خرج می دهد
[ترجمه shiva_sisi‌] او خیلی درمورد چیدن میز شام برای مهمانی ایراد میگیرد!
[ترجمه ترگمان] او در مورد نحوه تنظیم میز برای مهمانی شام خود ایراد می گیرد
[ترجمه گوگل] او در مورد چگونگی میز برای اوقات فراغت خود بسیار سرسخت است

(3) تعریف: elaborately decorated or ornamented.
مشابه: overwrought

- The pattern is a bit fussy for me; I prefer something simpler.
[ترجمه تیستو] این الگو برای من اندکی شلوغ است؛ من چیز ساده تری را ترجیح می دهم
[ترجمه ترگمان] این الگو برای من کمی مشکل است؛ من چیز ساده تر را ترجیح می دهم
[ترجمه گوگل] این الگو برای من کمی پشیمان است؛ من ترجیح می دهم چیزی ساده تر

• exacting; choosy, finicky; ornate; full of excessive detail; nagging, annoying
someone who is fussy is too concerned with unimportant details and is difficult to please.
you can use fussy to describe things such as clothes or furniture that are too elaborate or detailed.

مترادف و متضاد

Synonyms: careful, choosy, conscientious, conscionable, dainty, difficult, discriminating, exact, exacting, fastidious, finical, finicky, fretful, fuddy-duddy, hard to please, heedful, nit-picking, overfastidious, painstaking, persnickety, picky, picky-picky, punctilious, punctual, querulous, scrupulous, squeamish, stickling


Antonyms: uncritical, undemanding, unfussy


پرهرج ومرج (صفت)
chaotic, anarchic, anarchical, fussy

ایراد گیر (صفت)
fussy, captious, niggling

داد و بیداد کن (صفت)
fussy

meticulous, particular


جملات نمونه

a fussy teacher

معلم ایرادی


He is very fussy about food.

او در مورد غذا بسیار خرده‌گیر است.


When our baby becomes ill, she gets very fussy.

بچه‌ی ما وقتی بیمار می‌شود، خیلی بی‌قراری می‌کند.


a fussy pattern

طرح پرنقش‌ و نگار


1. a fussy pattern
طرح پر نقش و نگار

2. a fussy teacher
معلم ایرادی

3. he is very fussy about food
او در مورد غذا بسیار خرده گیر است.

4. when our baby becomes ill, she gets very fussy
بچه ی ما وقتی بیمار می شود خیلی بی قراری می کند.

5. She is not fussy about her food.
[ترجمه sana] او در مورد غذایش وسواسی نیست
[ترجمه mohana] او درباره ی غذایش ایراد نمیگیرد
[ترجمه shiva_sisi‌] او برآے غذآیش ایراد نمیگیرد!
[ترجمه ARTEMIS -lali] او درمورد غذایش سخت گیری نمیکند.
[ترجمه ترگمان] اون از غذاش ایراد نمی گیره
[ترجمه گوگل]او در مورد غذای او تردید ندارد

6. Leonora was fussy about her looks.
[ترجمه ترگمان]لئون ورا هم از نگاه های او ایراد می گرفت
[ترجمه گوگل]لئونورا در مورد ظاهرش شگفت زده بود

7. All my children were fussy eaters.
[ترجمه شعف] همه ی بچه های من در خوردن غدا وسواسی بودند
[ترجمه ترگمان]همه بچه های من eaters بودن
[ترجمه گوگل]همه بچه های من غذاهای سرسبز بودند

8. Our teacher is very fussy about punctuation.
[ترجمه shiva_sisi‌] معلمم ما برای نشانه گذاری بسیار ایراد میگیرد!
[ترجمه ترگمان]معلم ما در مورد نقطه گذاری بسیار ایراد دارد
[ترجمه گوگل]معلم ما در مورد نشانه گذاری بسیار صبور است

9. I am not fussy about what I eat.
[ترجمه ترگمان]در مورد چیزی که می خورم ایراد نمی گیرم
[ترجمه گوگل]من در مورد آنچه می خورم اشتباه نیست

10. You should avoid patterned wallpaper and fussy ornaments.
[ترجمه ترگمان]باید از کاغذدیواری و زیور آلات و زیور آلات fussy پرهیز کنی
[ترجمه گوگل]شما باید کاغذ دیواری الگوی و زیور آلات سمی را اجتناب کنید

11. A lot of small children are fussy eaters .
[ترجمه فاطمه عبدی] خیلی از بچه ها بدغذا هستن
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از بچه های کوچک eaters هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از بچه های کوچک غذاهای سرسبز هستند

12. He's so fussy about the house - everything has to be absolutely perfect.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی در مورد خونه داد و بیداد می کنه - همه چیز باید کاملا عالی باشه
[ترجمه گوگل]او در مورد خانه بسیار شگفت انگیز است - همه چیز باید کاملا کامل باشد

13. He was a vegetarian, and a fussy one to boot.
[ترجمه ترگمان]او یک گیاهخوار بود و یکی هم ایراد گرفت
[ترجمه گوگل]او یک گیاهخواری بود و یک جنجالی برای بوت شدن

14. Her aunt was small, with a rather fussy manner.
[ترجمه ترگمان]زن دایی کوچک بود، با لحن نسبتا fussy
[ترجمه گوگل]عمه او کوچک بود، با شیوه ای ناهموار

15. Grant was always fussy about his personal appearance .
[ترجمه ترگمان]گرانت همیشه سر و کله اش پیدا می شد
[ترجمه گوگل]گرانت همیشه در مورد ظاهر شخصی اش شرم آور بود

پیشنهاد کاربران

مشکل پسند

سخت پسند

سخت گیر

ایرادگیر

حساس

ایرادگیر
داد و بیداد کن
مشکل پسند

ننر، بهانه گیر

ایرآد گیررر

ایراد گیر
سخت گیر

جمله نمونه:
One of my classmate in school is very proud and fussy

وسواسی / بهانه گیر
تعریف = A fussy person cares a lot about small things that are not important
جمله نمونه = . Sara is fussy about her food, she won`t eat any things with onions in it

نق نقو

جزئی نگر

معنی : وسواسی ، بهانه گیر
جمله ی نمونه : You are too fussy .
معنی جمله ی نمونه : تو خیلی بهانه گیر هستی .

fussy = adj
ایرادگیر
She is fussy to buy foods


پر زرق و برق

Strict

سخت گیر، سخت پسند

Fussy به معنای ایرادگیر نق نقو!
Fuzzy هم به معنای کُرکی ( مثل گربه ) و هم به معنای مغشوش و نامشخص ( درباره ایده ها یا تفکر مغشوش یا تصویر تار و مبهم )
با هم اشتباه نشن


کلمات دیگر: