کلمه جو
صفحه اصلی

roughly


معنی : سردستی
معانی دیگر : تقریبا، تخمینا، بطورکلی، بادرشتی، تند، باخشونت، بطورخشن یازبر

انگلیسی به فارسی

با خشونت، خشن، بی‌ادبانه، به طور سرهم‌بندی


تخمینا، به تخمین، تقریبا، به تقریب، حدودا، به طور کلی، کمابیش


تقریبا، سردستی


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a rough manner.

- She treated the baby roughly.
[ترجمه جيا] او با کودک با درشتی رفتار کرد
[ترجمه افشین حاجی طرخانی] او با کودک با خشونت رفتار کرد.
[ترجمه آیدا] او با بد خلقی با کودک شروع به رفتار کرد
[ترجمه ترگمان] او با خشونت بچه را درمان کرد
[ترجمه گوگل] او تقریبا با کودک رفتار کرد

(2) تعریف: approximately; about.
مشابه: approximately

- It takes roughly an hour to make this dish.
[ترجمه ترگمان] تقریبا یک ساعت طول می کشد تا این غذا درست شود
[ترجمه گوگل] این ظرف حدود یک ساعت طول می کشد

• approximately; inaccurate but close to correct (of quantities); in unrefined way; crudely, in an unskilled manner; violently, with a lack of gentleness

مترادف و متضاد

سردستی (قید)
hastily, carelessly, roughly

about


Synonyms: approximately, around, in the ball park, in the neighborhood, more or less, practically, pretty near, somewhere around


جملات نمونه

roughly speaking

به طور کلی، کلا


1. the medieval period extended roughly from a. d. 500 to 1500
قرون وسطی تقریبا از 500 تا 1500 میلادی ادامه داشت.

2. your political ideas are roughly coincident with mine
عقاید سیاسی شما با عقاید من تقریبا در یک راستا است.

3. Bigotry may be roughly defined as the anger of men who have no opinions.
[ترجمه ترگمان]Bigotry ممکن است به شدت به عنوان خشم افرادی تعریف شود که هیچ نظری ندارند
[ترجمه گوگل]بیگانه ممکن است تقریبا به عنوان خشم مردانی که هیچ نظر ندارند تعریف شود

4. Eight kilometres is roughly equivalent to five miles.
[ترجمه ترگمان]هشت کیلومتر تقریبا برابر با ۵ مایل است
[ترجمه گوگل]هشت کیلومتر تقریبا معادل پنج مایلی است

5. The lane is roughly parallel to the main road.
[ترجمه ترگمان]این مسیر تقریبا موازی با جاده اصلی است
[ترجمه گوگل]این خط تقریبا موازی با جاده اصلی است

6. Roughly chop the vegetables, and keep back a little to chop finely and serve as a garnish.
[ترجمه ترگمان]معمولا گیاهان را تکه تکه می کنند و کمی عقب می مانند تا finely را از هم جدا کنند و به عنوان چاشنی آماده کنند
[ترجمه گوگل]تقریبا سبزیجات را ریز ریز کنید و کمی کمی به ریز ریز ریز کنید و به عنوان یک گلدان خدمت کنید

7. He played roughly with the baby.
[ترجمه kosar] اون با بچه با خشونت بازی میکرد
[ترجمه ترگمان]او تقریبا با بچه بازی می کرد
[ترجمه گوگل]او تقریبا با کودک بازی کرد

8. The company employs men and women in roughly equal proportions.
[ترجمه ترگمان]این شرکت از مردان و زنان با تقریبا برابر استفاده می کند
[ترجمه گوگل]این شرکت استخدام مردان و زنان در حدودا مساوی است

9. The amount of food a child needs is roughly proportional to its size.
[ترجمه ترگمان]مقدار غذایی که کودک به آن نیاز دارد تقریبا متناسب با اندازه آن است
[ترجمه گوگل]مقدار غذای مورد نیاز کودک، تقریبا متناسب با اندازه آن است

10. We live roughly halfway between here and the coast.
[ترجمه ترگمان]ما تقریبا نصف راه رو بین اینجا و ساحل زندگی می کنیم
[ترجمه گوگل]ما تقریبا نیمه راه را بین این و ساحل زندگی می کنیم

11. He roughly examined the old records.
[ترجمه ترگمان]او با خشونت سوابق قدیمی را بررسی کرد
[ترجمه گوگل]او تقریبا سوابق قدیمی را مورد بررسی قرار داد

12. Their nursery schools correspond roughly to our infant schools.
[ترجمه ترگمان]مهد کودک آن ها تقریبا با مدارس نوزاد ما همخوانی دارد
[ترجمه گوگل]مدارس پرستاری آنها تقریبا به مدارس نوزادان ما میرسند

13. Roughly half the class are Spanish and the others are a mixture of nationalities.
[ترجمه ترگمان]تقریبا نیمی از کلاس اسپانیایی هستند و بقیه مخلوطی از ملیت هستند
[ترجمه گوگل]تقریبا نیمی از کلاس ها اسپانیایی هستند و دیگران ترکیبی از ملیت ها هستند

14. The two situations are roughly analogous.
[ترجمه ترگمان]این دو وضعیت تقریبا مشابه هستند
[ترجمه گوگل]دو موقعیت تقریبا مشابه هستند

پیشنهاد کاربران

حدود

به طور تقریبی

به سختی

تقریبا


in a manner lacking gentleness; harshly or violently. روش یا رفتار بدون ملایمت . با تندی و خشنی.
"the man picked me up roughly"

in a manner lacking refinement and precision.


1. تقریبا
2. با خشونت و درشتی

هول و هوشه

یه جورایی، به نحوی، می توان گفت

کمابیش
نسبتا"

تقریبا حدودِ

نامرتب
the roughly drawn lines : خط های نامرتب کشیده شده


کلمات دیگر: