1. The old man is a grumpy elder.
[ترجمه محمد م] مرد مسن، یک پیر ترشرو است
[ترجمه ترگمان]پیرمرد پیر grumpy است
[ترجمه گوگل]پیرمرد بزرگ مرد بزرگ است
2. Some folk think I'm a grumpy old man.
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم فکر می کنند من یک پیرمرد بداخلاقی هستم
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم فکر می کنند من یک مرد پیرمرد خائن است
3. Don't be so grumpy and cynical about it.
[ترجمه ترگمان]انقدر بداخلاقی نکن
[ترجمه گوگل]در مورد آن نگران نباشید و بدبین باشید
4. Mina's always a bit grumpy first thing in the morning.
[ترجمه محمد م] مینا همیشه اول صبح یه مقدار بدخلق است
[ترجمه ترگمان]مینا برای اولین بار در صبح اولین کار بدخلقی می کند
[ترجمه گوگل]مینا همیشه اولین چیزی که در روز صبح به ذهنت می رسد، خسته کننده است
5. She's very grumpy when her tooth aches.
[ترجمه marjan] وقتی دندونش درد میگیره خیلی بد عنق میشه
[ترجمه ترگمان]وقتی her درد می کند خیلی ناراحت است
[ترجمه گوگل]وقتی دندان دچار دردسر می شود بسیار دشوار است
6. She understands why I get tired and grumpy.
[ترجمه محمد م] او میفهمد من چرا خسته و بدخلق هستم
[ترجمه ترگمان]اون درک می کنه که چرا من خسته و بداخلاق میشم
[ترجمه گوگل]او می فهمد چرا من خسته و خسته ام
7. Homer, the grumpy dad, works in a nuclear plant and is a sentimental slob.
[ترجمه ترگمان]هومر، اون بابای بداخلاقی که تو یه کارخونه هسته ای کار میکنه و خیلی هم شلخته اس
[ترجمه گوگل]هومر، پدربزرگ، در یک نیروگاه هسته ای کار می کند و یک سنت حسودی است
8. Come back and see me when you're less grumpy.
[ترجمه ترگمان]وقتی کم تر بداخلاقی کردی برگرد و منو ببین
[ترجمه گوگل]بیا عقب بروید و من را ببینید وقتی که شما کمتر خجالت می کشید
9. Southall was grumpy and unsociable, not like him.
[ترجمه ترگمان]Southall خشن و خشن بود، نه مثل او
[ترجمه گوگل]Southall خجالت زده و غیر انسانی بود، او را دوست ندارد
10. She let out a grumpy sigh and turned herself over to face the wall.
[ترجمه ترگمان]او اهی کشید و خود را به طرف دیوار چرخاند
[ترجمه گوگل]او یک آه خجالت زد و خودش را به سمت دیوار مواجه کرد
11. I still felt grumpy, but as the preacher got going I also discovered that somehow I wanted him to do well.
[ترجمه ترگمان]من هنوز احساس ناراحتی می کردم، اما وقتی که کشیش به این نتیجه رسید که من هم از او خواسته بودم که کارش را خوب انجام دهد
[ترجمه گوگل]من هنوز احساس خجالت میکردم، اما به محض این که واعظان هم رفتند، متوجه شدم که به نوعی میخواستم او را به خوبی کار کنم
12. But I had reverted to my ordinary, grumpy, perennially dissatisfied self.
[ترجمه ترگمان]اما من به این نتیجه رسیده ام که همیشه از خود ناراضی هستم
[ترجمه گوگل]اما من به حالت عادی، ناامید و متاسفانه ناراضی خود برگشتم
13. She is an iconoclast who became a grumpy conservative, rejecting the modern industrial world in a grand wholesale manner.
[ترجمه ترگمان]او an است که محافظه کار خلق و عبوس شد و دنیای مدرن صنعتی را به طور عمده رد کرد
[ترجمه گوگل]او یک شخصیت دائمی است که به محافظه کاری خجالت زده است و جهان مدرن صنعتی را به شیوه ای بزرگ به کار گرفته است
14. Hywel is a bit grumpy, and Wyn's so cheerful.
[ترجمه ترگمان]Hywel یک کم بد خلق است، و خیلی هم شاد است
[ترجمه گوگل]هیول کمی بدخلقی است و وین خیلی شاد است
15. So disillusioned and grumpy is he that he writes a local newspaper column on the subject.
[ترجمه ترگمان]او یک ستون روزنامه محلی در مورد این موضوع می نویسد
[ترجمه گوگل]بنابراین ناامید و ناامید کننده است که او یک ستون روزنامه محلی را در این زمینه می نویسد