کلمه جو
صفحه اصلی

finicky


معنی : شیک، متوجه جزئیات
معانی دیگر : ایرادی، دیر پسند، فیومه گیر، سخت راضی، بد قلق، بهانه گیر، بهانه گیر he is very finicky about his food او دربارهی خوراکش خیلی بهانه گیری میکند

انگلیسی به فارسی

ایرادی، دیرپسند، فیومه‌گیر، سخت راضی، بد‌قلق، بهانه‌گیر


ظریف، شیک، متوجه جزئيات


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: exceptionally fussy or hard to satisfy.
مترادف: choosy, finical, fussy, particular, picky
مشابه: dainty, difficult, exacting, fastidious, hypercritical, meticulous, niggling, painstaking, persnickety

- She'd become finicky in her old age, and it was hard to know what would please her.
[ترجمه ترگمان] او در این سن و سال به او دست پیدا کرده بود و خیلی سخت بود که بداند چه چیزی ممکن است او را خوشحال کند
[ترجمه گوگل] او در دوران پیری او را تبدیل به زشت کرد و معلوم شد که او را دوست دارد
- He was a finicky eater when he was child, but now he'll eat most anything.
[ترجمه ترگمان] وقتی بچه بود، او خیلی در حال خوردن بود، اما حالا بیشتر از همه چیز می خورد
[ترجمه گوگل] او هنگامی که کودک بود، غذای جادویی بود، اما در حال حاضر او بیشتر غذا می خورد

• fastidious, overly meticulous; hard to please, picky
someone who is finicky is fussy; an informal word.

مترادف و متضاد

شیک (صفت)
smart, suave, scrumptious, snappy, trig, swell, swagger, chic, stylish, fashionable, finicky, dapper, dinky, finical, modish

متوجه جزئیات (صفت)
finicky, finical

overparticular


Synonyms: choosy, critical, dainty, difficult, fastidious, finical, finicking, fussbudget, fussy, hard to please, nice, nit-picking, overnice, persnickety, picky, scrupulous, squeamish, stickling


Antonyms: easy, open, uncritical


جملات نمونه

1. he is very finicky about his food
او درباره ی خوراکش خیلی بهانه گیری می کند.

2. He's terribly finicky about his food.
[ترجمه ترگمان]اون به طرز وحشتناکی در مورد غذا هاش فکر می کنه
[ترجمه گوگل]او در مورد غذای او بسیار وحشی است

3. This job is too finicky for me.
[ترجمه ترگمان] این شغل خیلی واسم سخته
[ترجمه گوگل]این کار برای من بسیار جالب است

4. Repairing watches must be a very finicky job.
[ترجمه ترگمان]ساعت های دیواری باید خیلی سخت کار کنند
[ترجمه گوگل]تعمیر ساعتها باید یک کار بسیار جالب باشد

5. Even the most finicky eater will find something appetizing here.
[ترجمه ترگمان]حتی the خوار هم چیز اشتها آوری پیدا می کنند
[ترجمه گوگل]حتی غذای شگفت انگیز چیزی در اینجا اشتها آور است

6. Eat up your fish and don't be so finicky.
[ترجمه ترگمان]ماهی ها را بخور و این قدر فکر نکن
[ترجمه گوگل]خوردن ماهی خود را انجام دهید و نه خیلی غافلگیر

7. Tonya was a finicky eater when she was little.
[ترجمه ترگمان]وقتی که \"تونیا\" کوچیک بود \" تونیا \" خیلی eater بود
[ترجمه گوگل]وقتی تونیا کوچک بود، تونیا یک غذای جادویی بود

8. It's a very finicky job.
[ترجمه ترگمان]این خیلی کار سختیه
[ترجمه گوگل]این یک کار بسیار جالب است

9. Then, perhaps, the finicky felines will deign to dip their tongues into the clean water you offer them.
[ترجمه ترگمان]در این صورت، شاید این گربه های finicky به آب پاکی که به آن ها عرضه می کنید، بروند
[ترجمه گوگل]پس شاید شاخه های نابغه از بین بروند تا زبانشان را به آب پاکی که برای آنها پیشنهاد می کنید فرو کنید

10. He thought Blanche was being too finicky.
[ترجمه ترگمان]او فکر می کرد که بل انش خیلی finicky
[ترجمه گوگل]او فکر کرد بلانچو خیلی فندق بود

11. I get really finicky and picky.
[ترجمه ترگمان] من واقعا فکر می کنم خیلی بد و picky
[ترجمه گوگل]من واقعا فانتزی و شگفت انگیز هستم

12. He is slightly finicky and a little superstitious.
[ترجمه ترگمان]او کمی فکر می کند و کمی هم خرافاتی است
[ترجمه گوگل]او کمی ظرافت و کمی خرافاتی است

13. It's a very finicky job to get all these little bones out of the fish.
[ترجمه ترگمان]خیلی کار سختیه که همه این استخون های کوچک رو از ماهی ها بیرون بیاری
[ترجمه گوگل]این یک کار بسیار جالب است که تمام این استخوان های کوچک را از ماهی بگیرد

14. The little girl is too finicky.
[ترجمه ترگمان] اون دختر کوچولو خیلی finicky
[ترجمه گوگل]دختر کوچولو خیلی فریبنده است

He is very finicky about his food.

او درباره‌ی خوراکش خیلی بهانه‌گیری می‌کند.


پیشنهاد کاربران

سخت

سخت پسند

سخت‎پسند، ریزکاری


کلمات دیگر: