کلمه جو
صفحه اصلی

bout


معنی : تقلا، کشمکش، یک دور مسابقه یا بازی
معانی دیگر : مسابقه، هماوری، زور آزمایی، مدت زمانی که صرف کار یا بیماری و غیره می شود

انگلیسی به فارسی

کشمکش، تقلا، یک دور مسابقه یا بازی


مبارزه، تقلا، کشمکش، یک دور مسابقه یا بازی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an athletic match, as between wrestlers or boxers.
مشابه: contest, fight, match, meet, prizefight, spar

(2) تعریف: a short period of sustained activity.
مترادف: period, round
مشابه: competition, spell, spree, stint, stretch

(3) تعریف: a period or attack of illness.
مترادف: attack, spell
مشابه: fit, stretch

- a bout of flu
[ترجمه ترگمان] یک سرماخوردگی
[ترجمه گوگل] یک بیماری آنفلوآنزا

• session; fit of illness or drinking; athletic match
if you have a bout of something such as an illness, you have it for a short period.
a bout of activity is a short time during which you put a lot of effort into doing something.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] کشمکش، تقلا، یکدور مسابقهیا بازی

مترادف و متضاد

تقلا (اسم)
stress, agony, strife, slog, tussle, scramble, bout, tug, effort, exertion, nisus, wrestle, strain, bustle, muss, scrabble

کشمکش (اسم)
tension, conflict, toil, tussle, struggle, bout, scuffle, wrestle, skirmish, scrimmage, stour, wrestling

یک دور مسابقه یا بازی (اسم)
bout

period of time in which something occurs


Synonyms: course, fit, go, round, run, session, shift, spell, stint, stretch, tear, term, tour, trick, turn


competitive fight


Synonyms: bat, battle, boxing match, competition, contest, encounter, engagement, go, match, round, set-to, struggle


جملات نمونه

1. a bout of shopping
یک سلسله خرید از مغازه

2. a bout of the flu
مدتی دچار سرماخوردگی

3. a championship bout
مسابقه ی قهرمانی

4. a return bout with tuberculosis
درگیری مجدد با بیماری سل

5. They had been fighting after a drinking bout.
[ترجمه ترگمان]آن ها بعد از نوشیدن یک نوشیدنی دعوا کرده بودند
[ترجمه گوگل]آنها بعد از یک نوشیدنی مبارزه می کردند

6. She had a bout of flu over Christmas.
[ترجمه ترگمان]او در کریسمس به سرماخوردگی مبتلا شده بود
[ترجمه گوگل]او بیش از کریسمس به حال آنفولانزا مبتلا بود

7. That bout of flu dragged her down.
[ترجمه ترگمان] این در مورد آنفولانزا اون رو به زمین کشید
[ترجمه گوگل]این آنفلوآنزای خوکی او را از بین برد

8. He was recovering from a severe bout of flu.
[ترجمه ترگمان]او در حال بهبود از یک سرماخوردگی شدید بود
[ترجمه گوگل]او از بیماری شدید آنفولانزا رنج می برد

9. A young baby may frequently get a bout of hiccups during or soon after a feed.
[ترجمه ترگمان]یک نوزاد جوان ممکن است به دفعات بعد از یک غذا با سکسکه مواجه شود
[ترجمه گوگل]یک کودک جوان ممکن است غالبا در طول یا بعد از غذا یک سکته داشته باشد

10. This will be his eighth title bout in 19 months.
[ترجمه ترگمان]این هشتمین دوره title او در ۱۹ ماه خواهد بود
[ترجمه گوگل]این موضوع در هشتمین دوره خود در 19 ماه خواهد بود

11. I've just recovered from a bout of malaria.
[ترجمه ترگمان]تازه از مالاریا گرفتم
[ترجمه گوگل]من فقط از مالاریا رنج می برم

12. I'm pretty indestructible; it takes more than a bout of flu to lay me low.
[ترجمه ترگمان]من کاملا فنا نشدنی هستم؛ بیشتر از یک سرماخوردگی طول می کشد تا من را آرام نگه دارد
[ترجمه گوگل]من کاملا نابودگر هستم؛ بیش از یک نوع آنفولانزا برای کم کردن سطح خودم می گذارم

13. The bumpy flight brought on a bout of airsickness.
[ترجمه ترگمان]flight bumpy، airsickness را به همراه آورده بود
[ترجمه گوگل]پرواز ناگهانی ناشی از حملات هوائی بود

14. The latest bout of violence has claimed twenty four lives.
[ترجمه ترگمان]آخرین دور از خشونت جان بیست و چهار نفر را گرفته است
[ترجمه گوگل]آخرین بمب خشونت بیست و چهار زندگی را به عهده داشت

a championship bout

مسابقه‌ی قهرمانی


a bout of shopping

یک سری خرید از مغازه


a bout of the flu

مدتی دچار سرماخوردگی


پیشنهاد کاربران

دوره, دوره کوتاه

حدود

, دوره بیماری

This patients are susceptible to recurrent *bouts* of rheumatic fever and further heart damage. ( Microbiology made rediculouslysimple )
ترجمه: این بیماران در *دوره های* عود تب روماتیک و آسیب های بیشتر قلب حساس اند.

bout of depression
دوره ای از افسردگی

قصد کاری

حمله ( در زمان بیماری )
a severe bout of coughing
حمله شدید از سرفه

brief period of illness or involvement in an activity

نزدیک، نزدیک به. . . . . . . . . ، تقریبا

حمله

وهله ناگهانی


کلمات دیگر: