کلمه جو
صفحه اصلی

island


معنی : جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن
معانی دیگر : آبخست، آداک، (مجازی) بخش ویژه، ناحیه ی مجزا، (کالبدشناسی: توده ی یاخته یا بافت که از نظر ساختمان و غیره با بافت های مجاور خود فرق دارد) جزیره، انبوهه، انبوهک، به صورت جزیره درآوردن، مجزا کردن، جدا کردن، آبخستی کردن، پر جزیره کردن، آبخست پوش (یا آبخست افشان) کردن، رجوع شود به: traffic island، (کشتی هواپیما بر) کابین عرشه (که رادارها و غیره در آن قرار دارد)، محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره

انگلیسی به فارسی

ابخست، جزیره، محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدانو غیره، جزیره ساختن، جزیره دار کردن


جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: islandlike (adj.)
(1) تعریف: a body of land smaller than a continent and completely surrounded by water.

(2) تعریف: something that resembles such a body of land, in being isolated from other matter, growth, or objects of its kind.

(3) تعریف: an area set apart, usu. on a raised surface, for specialized operations, such as the platform in a service station on which the gasoline pumps are set.

• piece of land completely surrounded by water; something which resembles such a piece of land; raised area or a platform set aside for some specific purpose
make into an island; furnish with islands; seclude, isolate
an island is a piece of land that is completely surrounded by water.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] جزیره - آبخوست
[زمین شناسی] جزیره، آبخست

مترادف و متضاد

land surrounded by body of water


Synonyms: archipelago, atoll, bar, cay, enclave, haven, isle, islet, key, peninsula, reef, refuge, retreat, sanctuary, shelter


جزیره (اسم)
isle, island

ابخست (اسم)
island

جزیره ساختن (فعل)
island

جزیره دار کردن (فعل)
island

جملات نمونه

1. an island of peace and tranquility in an ocean of conflict and war
سرزمین صلح و آرامش در اقیانوسی از کشمکش و جنگ

2. an island off the coast of bushehr
جزیره ای در نزدیکی ساحل بوشهر

3. kish island became a resort place for the rich
جزیره ی کیش تفریحگاه پولداران شد.

4. the island has several interesting endemic species
آن جزیره دارای چندین گونه ی بومی جالب توجه می باشد.

5. the island is 200 miles across
پهنای جزیره 200 مایل است.

6. the island was flooded and much valuable land spoiled
سیل جزیره را فرا گرفت و زمین های پر ارزش فراوانی را تباه کرد.

7. the island was overrun by rats
جزیره مورد هجوم موش های صحرایی قرار گرفت.

8. the island whither we sailed
جزیره ای که به سوی آن (با کشتی) رهسپار شدیم

9. this island is very rich in avian life
این جزیره از نظر پرندگان بسیار غنی است.

10. a coral island
جزیره ی (آبخست) مرجانی

11. a desert island
جزیره ی بایر

12. an inhabited island
جزیره ای که دارای سکنه است

13. the utmost island
دورترین جزیره

14. far inside the island
به فاصله ی زیادی در داخل جزیره

15. i rounded the island in a small boat
در یک قایق کوچک جزیره را دور زدم.

16. u. s. marines captured the island
تفنگداران دریایی امریکا جزیره را گرفتند.

17. kish is a small island
کیش جزیره ی کوچکی است.

18. the capture of majnoon island
گرفتن جزیره ی مجنون

19. the ruler of the island
فرمانروای جزیره

20. no man is an island
بنی آدم اعضای یکدیگراند

21. radio messages beamed at the island
پیام های رادیویی که به سوی جزیره فرستاده شد

22. the southern tip of that island
راس جنوبی آن جزیره

23. in the extreme north of the island
در شمالی ترین جای جزیره

24. pirates marooned him on a desert island
دزدان دریایی او را در جزیره ی بی آب و علف رها کردند.

25. they took the exiles to gheshm island by boat
تبعیدیان را با کشتی به جزیره ی قشم بردند.

26. we made two tacks in rounding the island
برای دور زدن جزیره دو بار تغییر مسیر دادیم.

27. he collected old clothes and doled them out among the natives in the island
او لباس های کهنه را جمع کرد و بین بومیان توزیع کرد.

28. The island was originally circular in shape.
[ترجمه ترگمان]جزیره در اصل به شکل مدور بود
[ترجمه گوگل]این جزیره در اصل شکل دایره ای بود

29. Unst is the most northerly island in the British Isles.
[ترجمه ترگمان]Unst بزرگ ترین جزیره در جزایر بریتانیا است
[ترجمه گوگل]Unst جزیره شمالی ترین جزایر بریتانیا است

30. Most of the people on the island are fisher folk.
[ترجمه صبا سلیمی] بیشتر مردمی که در جزیره زندگی میکنند ، ماهیگیر هستند
[ترجمه ترگمان]بیشتر مردم جزیره فیشر هستند
[ترجمه گوگل]اکثر مردم این جزیره ماهیگیر هستند

Kish is a small island.

کیش جزیره‌ی کوچکی است.


a coral island

جزیره‌ی (آب‌خست) مرجانی


an island of peace and tranquility in an ocean of conflict and war

سرزمین صلح و آرامش در اقیانوسی از کشمکش و جنگ


islands of Langerhans

جزایر (انبوهک‌های) لانگرهانس


A clear stream was islanding a black rock.

جویبار شفافی که صخره‌ی سیاهی را به صورت جزیره درآورده بود.


A prairie which was islanded with wooded tracts.

دشتی که بخش‌های پردرخت در آن جزیره ایجاد کرده بود.


پیشنهاد کاربران

کشور ایسلند

جزیره ( سرزمینی کوچک در اب مثل جزیره ایسلند یا استرالیا و اقیانوسیه )

خشکی که چهار طرف آن آب است

جزیره

جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن، جزیره ( سرزمینی کوچک در اب مثل جزیره ایسلند یا استرالیا و اقیانوسیه )

Island grammar: دستور زبان ناحیه ای؛ در مبحث زبان های برنامه سازی، بخشی از دستور زبان یک زبان برنامه سازی است که فقط ساختارهای خاصی از آن زبان را توصیف می کند. از آن در تجزیه دستوری زبان در موقعیت هایی که نیازی به وارسی کل دستور زبان داخل متن کد نباشد، استفاده می شود.

a piece of land that has water all around it

جزیره
جایی که دور تا دور ان اب است

کشور ایسلند می شود iceland

مرکز، وسط چیزی

به معنی جزیره

میز کمدی بزرگ وسط آشپزخانه ( که بعضی هاشون سینک ظرفشویی هم دارن ) و دورتا دروش خالیه میگن

توده

( در صنعت ) واحد مستقل
مثال:
assembly island : واحد مستقل مونتاژ


کلمات دیگر: