کلمه جو
صفحه اصلی

pull yourself together

انگلیسی به فارسی

به خود سر و سامان دادن. خود را جمع و جور کردن. به خود آمدن.


مترادف و متضاد

Calm down, regain self control.


جملات نمونه

He was unable to pull himself together after he lost his entire family in the plane crash.

او بعد از اینکه کل خانواده‌اش را در سقوط هواپیما از دست داد، نتوانست خود را جمع و جور کند.


He had a major accidet and had a hard time pulling himself together after that.

او تصادف شدیدی داشت و بعد از آن دوران سختی را گذراند تا به خودش سر و سامان بدهد.


Though I did not succeed in my last business, I've pulled myself togetehr and will try again.

گرچه در کسب و کار قبلی‌ام موفق نشدم خودم را جمع و جور کرده‌ام و دوباره تلاش خواهم کرد.


پیشنهاد کاربران

اصطلاح )
یه سر و سامانی به خودت بده، خودت رو جمع و جور کن، به خودت بیا

احساسات خودتو کنترل کن


کلمات دیگر: