کلمه جو
صفحه اصلی

blush


معنی : سرخی صورت در اثر خجلت، شرمنده شدن، سرخ شدن
معانی دیگر : (از شرم یا سردرگمی و غیره) سرخ شدن (معمولا با: at یا for)، بور کردن یا شدن، شرم (همراه با سرخ رویی)، گلگون، سرخ، قرمز، آب و رنگ، گلی، سر  شدن

انگلیسی به فارسی

سرخ شدن، شرمنده شدن، سرخی صورت در اثر خجلت


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: blushes, blushing, blushed
(1) تعریف: to become red in the face as an involuntary expression of shame, confusion, or other self-conscious discomfort.
مترادف: color, flush, redden
مشابه: mantle

- She blushed when he looked up at her and she realized she'd been staring at him.
[ترجمه ترگمان] وقتی به او نگاه کرد، سرخ شد و متوجه شد که او به او خیره شده است
[ترجمه گوگل] او وقتی که به او نگاه کرد ناراحت شد و متوجه شد او به او خیره شده بود

(2) تعریف: to experience embarrassment or shame (usu. fol. by "at" or "for").
مشابه: redden, squirm

- She blushed at his remark about her skirt.
[ترجمه Mohaddese T] از اظهار نظر او درباره ی دامنش سرخ شد.
[ترجمه ترگمان] از این اظهارنظر درباره دامن او سرخ شد
[ترجمه گوگل] او در سخنرانی خود در مورد دامن او سرخ شد
- Her father's behavior was coarse and ill-mannered, and she blushed for him.
[ترجمه ترگمان] رفتار پدرش خشن و خشن بود و او نسبت به او سرخ می شد
[ترجمه گوگل] رفتار پدرش زرق و برق دار بود و او برای او سرخورده بود

(3) تعریف: to show pink or red color.
مترادف: glow, redden
مشابه: color, flush, mantle

- His cheeks blushed when he received the compliment.
[ترجمه ترگمان] وقتی این تعریف را شنید گونه هایش سرخ شد
[ترجمه گوگل] گونه های او فریاد کشیدند، وقتی که این تعریف را دریافت کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to make pink or red; flush.
مترادف: flush, redden
مشابه: color

- Modesty blushed her cheeks a deep crimson.
[ترجمه ترگمان] حیا سرخ شد و سرخ شد
[ترجمه گوگل] فروتنی گونه هایش را زرشکی عمیق می کند
اسم ( noun )
مشتقات: blushing (adj.), blushingly (adv.)
عبارات: at first blush
(1) تعریف: the act of becoming red in the face, esp. from shame or embarrassment.
مترادف: color, flush

- He hoped no one had taken notice of his blush.
[ترجمه ترگمان] امیدوار بود کسی متوجه سرخی او نشده باشد
[ترجمه گوگل] او امیدوار بود که هیچ کس متوجه سرخ شدنش نباشد

(2) تعریف: a pinkish or rosy color.
مترادف: pink, rose
مشابه: apricot, bloom, peach, red, salmon

- A blush spread over her cheeks when she realized her blunder.
[ترجمه ترگمان] وقتی متوجه اشتباهش شد سرخی گونه هایش سرخ شد
[ترجمه گوگل] هنگامی که متوجه خطای او شد، سرخ شدن روی گونه هایش گسترش یافت

(3) تعریف: a powder or moist makeup for highlighting the cheekbones; blusher.
مترادف: blusher, rouge

- If you wear too much blush, you'll look like a clown.
[ترجمه ترگمان] اگر خیلی سرخ شوی، مثل دلقک به نظر می رسی
[ترجمه گوگل] اگر شما خیلی سرخ میشوید، مثل دلقک نگاه می کنید

• flush, redness; rouge
turn red, flush; be ashamed, be embarrassed
when you blush, your face becomes redder than usual because you are ashamed or embarrassed. verb here but can also be used as a count noun. e.g. `i made it myself,' mr solomon informed them with a modest blush.

مترادف و متضاد

سرخی صورت در اثر خجلت (اسم)
blush

شرمنده شدن (فعل)
bash, blush

سرخ شدن (فعل)
flush, fry, roast, blush, toast

pink coloring


Synonyms: bloom, blossom, burning, color, flush, flushing, glow, glowing, mantling, pink tinge, reddening, redness, rosiness, rosy tint, ruddiness, scarlet


Antonyms: paleness, pallidity, whiteness


become colored, pinken


Synonyms: color, crimson, flush, glow, have rosy cheeks, mantle, redden, rouge, turn red, turn scarlet


Antonyms: blanch, pale


جملات نمونه

I felt everybody was noticing my blush.

احساس می‌کردم که همه متوجه سرخ شدن سیمایم بودند.


1. i blush to admit that
از اذعان آن (موضوع) شرمنده ام.

2. the blush of youth
آب و رنگ جوانی

3. at first blush
در اولین نظر،بدون تعمق و تفکر

4. the curtains were blush
پرده ها گلی رنگ بودند.

5. i felt everybody was noticing my blush
احساس می کردم که همه متوجه سرخ شدن سیمایم بودند.

6. Many a flower is born to blush unseen.
[ترجمه ساناز ناصری] استعدادهای بسیاری از مردم هرگز دیده نمی شود زیرا این افراد در تاریکی زندگی می کنند و می میرن.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از گل ها بدون اینکه دیده شوند به دنیا می آیند
[ترجمه گوگل]بسیاری از گل ها متولد شده اند تا سرخورده نشوید

7. I would rather see a young man blush than turn pale.
[ترجمه مهديه] من ترجیح میدم یه جوون ( با پوست ) سرخ و سفید و ببینم نه یه جوون رنگ پریده رو
[ترجمه ترگمان]من ترجیح می دهم که یک مرد جوان از این که رنگش پریده باشد سرخ شود
[ترجمه گوگل]من ترجیح می دهم یک مرد جوان را رنگ آمیزی کنم تا رنگ پریده شود

8. A wise man needs not blush for changing his purpose.
[ترجمه ترگمان]یک مرد عاقل به خاطر عوض کردن هدفش، سرخ نمی شود
[ترجمه گوگل]انسان عاقل به تغییر هدف خود نیاز ندارد

9. I have to blush to admit that thing.
[ترجمه ترگمان]من باید خجالت بکشم که این قضیه رو اعتراف کنم
[ترجمه گوگل]من باید سرم شلوغ شود تا این کار را بپذیرد

10. I always blush when I speak in public.
[ترجمه ترگمان]من همیشه وقتی در ملا عام صحبت می کنم سرخ می شوم
[ترجمه گوگل]من همیشه وقتی که من به طور عمومی صحبت می کنم سرخ شدن

11. I blush whenever I think about it.
[ترجمه ترگمان]هر وقت به آن فکر می کنم سرخ می شوم
[ترجمه گوگل]هر زمان که من در مورد آن فکر می کنم، سرخ کرده ام

12. There was a feverish blush to his cheeks.
[ترجمه ترگمان]سرخی تب آلودی بر گونه هایش دیده می شد
[ترجمه گوگل]یک گونه صورتی برای تبها وجود داشت

13. She tried to hide her fiery blush.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد سرخ شدن او را پنهان کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد موهایش را خیره کند

14. It'seemed a good idea at first blush.
[ترجمه ترگمان]فکر خوبی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]ایده خوبی در اولین سرخ شدن است

15. A deep blush spread from her head to her neck.
[ترجمه ترگمان]سرخی عمیقی از سرش به طرف گردنش گسترده شد
[ترجمه گوگل]سرخ شدن عمیق از سر او به گردن او پخش شد

16. Donald felt a blush warm his cheeks.
[ترجمه ترگمان]دانلد احساس کرد که گونه هایش سرخ شده است
[ترجمه گوگل]دونالد احساس سرخ شدن صورتش را داشت

17. I blush to admit it, but I quite like her music.
[ترجمه ترگمان]من سرخ می شوم و اعتراف می کنم، اما موسیقی او را دوست دارم
[ترجمه گوگل]من سرخورده به پذیرش آن، اما من کاملا مانند موسیقی او

18. She felt a warm blush rise to her cheeks.
[ترجمه ترگمان]سرخی گرمی بر گونه هایش احساس کرد
[ترجمه گوگل]او احساس سرخشی گرم به گونه اش داشت

19. Her blush told of her embarrassment.
[ترجمه ترگمان]از خجالت سرخ شد
[ترجمه گوگل]سرخوردگی او از خجالتش گفت

When she saw the neighbor's son, she blushed.

وقتی پسر همسایه را دید، گونه‌هایش گلگون شد.


She blushed at remembering her own past mistakes.

با یادآوری اشتباهات گذشته، صورتش از خجالت سرخ شد.


I blush to admit that.

از اذعان آن (موضوع) شرمنده‌ام.


the blush of youth

آب و رنگ جوانی


blush-pink

سرخ گلی


The curtains were blush.

پرده‌ها گلی رنگ بودند.


Akbar did not spare me blushes and zestfully described my being beaten.

اکبر از خیط کردن من فروگذار نکرد و کتک خوردنم را با آب و تاب شرح داد.


اصطلاحات

at first blush

در اولین نظر، بدون تعمق و تفکر


to spare someones blushes

از خجالت دادن کسی خودداری کردن، خیط نکردن، بور نکردن


پیشنهاد کاربران

رژ گونه

سرخی گونه یا صورت

لپ های کسی گل انداختن
سرخ شدن در اثر خجالت و. . .
مثلا she was blushed یعنی لپ هاش گل انداخته بود، خجالت کشیده بود، لپ هاش سرخ شده بود

آتش عشق

خجالت کشیدن


کلمات دیگر: