کلمه جو
صفحه اصلی

gratification


معنی : لذت، سر بلندی، خشنودی
معانی دیگر : خوشنودی، رضامندی، سرفرازی، امتنان، کام بخشی، کامروایی، کام گیری، مایه ی خوشنودی، اسباب رضایت، رضای خاطر، ارضا

انگلیسی به فارسی

خشنودی، لذت، سر بلندی


لذت بردن، لذت، خشنودی، سر بلندی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of gratifying, or the condition or feeling of being gratified.
مشابه: enjoyment, pleasure, satisfaction

(2) تعریف: something that satisfies or pleases.
مشابه: enjoyment, luxury, pleasure

• satisfaction, fulfillment; pleasure

مترادف و متضاد

satisfaction


لذت (اسم)
amusement, pleasure, delight, joy, enjoyment, gratification, titillation, frill, delectation, gusto

سر بلندی (اسم)
fame, gratification, glory, distinction, celebrity

خشنودی (اسم)
gratification

Synonyms: delight, enjoyment, fruition, fulfillment, glee, hit, indulgence, joy, kicks, luxury, pleasure, recompense, regalement, relish, reward, sure shock, thrill


Antonyms: disappointment, dissatisfaction, upset


جملات نمونه

1. delayed gratification
ارضا با تاخیر

2. our gratification is beyond expression
امتنان ما بیان ناپذیر است.

3. To my immense gratification, he fell into the trap.
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی فراوان به دام افتاد
[ترجمه گوگل]به رضایت عظیم من، او به دام افتاد

4. His son's success was a great gratification to him.
[ترجمه ترگمان]موفقیت پسرش خوشایند او بود
[ترجمه گوگل]موفقیت فرزندش برای او بسیار عالی بود

5. Much to my gratification, my work got a special mention in her speech.
[ترجمه ترگمان]خیلی به خاطر رضایت من، کار من اشاره ای خاص به گفتار او شد
[ترجمه گوگل]من به خاطر لذت بردن از من، کار من در سخنرانی خود اشاره خاصی داشت

6. "Gratification" and "gratitude" have the same etymological root.
[ترجمه ترگمان]\"سپاسگزاری\" و \"سپاسگزاری\" همان ریشه etymological را دارند
[ترجمه گوگل]'رضایت' و 'قدردانی' همان ریشه یونانی را دارند

7. A feed will usually provide instant gratification to a crying baby.
[ترجمه ترگمان]غذا معمولا خشنودی آنی برای یک کودک گریان را فراهم می کند
[ترجمه گوگل]خوراک معمولا سبکی فوری برای یک کودک گریه می کند

8. Everyone knows there is, ahem, gratification galore to be had upon its arrival.
[ترجمه ترگمان]همه می دانند که در رسیدن آن به فراوانی فراوانی فراوانی وجود دارد
[ترجمه گوگل]همه می دانند که وجود دارد، آه، تسلیم که تا به حال پس از ورود آن بود

9. Many ticket buyers want instant gratification.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از خریداران بلیط خواستار خشنودی فوری هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از خریداران بلیط مایل به لذت بردن از فوری هستند

10. It is our need for possession and instant gratification which we pursue with such intensity, whatever the costs.
[ترجمه ترگمان]این نیاز ما به داشتن خشنودی آنی و آنی است که با این شدت، هر چه که هزینه باشد، دنبال می کنیم
[ترجمه گوگل]این نیاز ما به داشتن و لذت بردن از فوری است که ما با چنین شدت، هر چه هزینه ای را دنبال می کنیم

11. They were masters at delayed gratification.
[ترجمه ترگمان]آن ها استاد بودند که به تاخیر افتاده بودند
[ترجمه گوگل]آنها سرپرست با رضایت تاخیری بودند

12. Forbes is purchasing the same instant gratification at the advice of Carter Wrenn, a media warrior from Sen.
[ترجمه ترگمان]فوربس همان خشنودی فوری را از توصیه های کارتر Wrenn، یک جنگجوی رسانه ای از سوی سناتور، خریداری می کند
[ترجمه گوگل]فوربز با توجه به توصیه کارتر وارنن، یک جنگجو رسانه ای از جانب Sen

13. Gratification opened to him like a regained paradise.
[ترجمه ترگمان]Gratification مانند یک بهشت باز به سوی او باز می گشت
[ترجمه گوگل]لذت بردن به او به مانند یک بهشت ​​به دست آمد

14. Kitchen travail was for reward; now you get gratification without labour.
[ترجمه ترگمان]کار و کوشش Kitchen برای پاداش بود، حالا از کار کردن لذت می بری
[ترجمه گوگل]تعطیلات آشپزخانه برای پاداش بود؛ در حال حاضر شما بدون رضایت لذت می برید

15. He felt an enormous sense of gratification mixed with affection for his two foster parents.
[ترجمه ترگمان]احساس عجیبی از خشنودی آمیخته با محبت به پدر و مادر خوانده اش احساس کرد
[ترجمه گوگل]او حس فوق العاده ای از رضایت را احساس می کرد و با توجه به والدین خود، دو فرزندش را دوست داشت

Our gratification is beyond expression.

امتنان (خشنودی) ما بیان‌ناپذیر است.


پیشنهاد کاربران

بهره مندی

سربلندی gratification
Mother's presence, ornament and gratification
حضور مادر زینت وسربلندی

سربلندی خشنودی

( اسم ) رضایت، لذت

enjoyment

I do receive a great amount of gratification from it : بهم خشنودی و رضایتی زیادی منتقل میکنه

رضایت مندی

gratification ( noun ) =ارضا، رضایت، خرسندی، خوشنودی، لذت/رضایتمندی، مایه خشنودی، جلب رضایت، خشنودسازی/انعام، بخشش

sexual gratification = ارضای جنسی
need gratification = ارضای نیاز
delay of gratification = تاخیر خشنود سازی، خودداری از تحقق میل، تاخیر در پاداش




examples:
1 - Some people expect instant gratification ( = to get what they want immediately ) .
برخی از مردم انتظار رضایت فوری ( = برای رسیدن فوری به خواسته خود ) را دارند.
2 - Sales of chocolate - covered snacks are up as people seek immediate gratification.
فروش میان وعده های شکلات روکشدار در حالی افزایش می یابد که مردم به دنبال جلب رضایت فوری هستند.
3 - Our culture is geared towards short - term gratification.
فرهنگ ما به سمت لذت کوتاه مدت می رود.
4 - The children who were best at delaying gratification had better academic and social skills.
کودکانی که در به تأخیر انداختن رضایت مندی ( تحقق میل ) بهتر بودند ، مهارت های تحصیلی و اجتماعی بهتری داشتند.


کلمات دیگر: