کلمه جو
صفحه اصلی

disallowed

انگلیسی به فارسی

ممنوع، قائل نشدن، نپذیرفتن، رد کردن، روا نداشتن


جملات نمونه

1. the boss disallowed his request to take the afternoon off
رئیس اجازه نداد که بعد از ظهر سرکار نیاید.

2. the judge disallowed his claim
قاضی ادعای او را وارد ندانست.

پیشنهاد کاربران

رد شده
مردود ( شده )


کلمات دیگر: