کلمه جو
صفحه اصلی

blithely


بطور خوشى

انگلیسی به فارسی

خیر


انگلیسی به انگلیسی

• happily, carelessly, lightheartedly

جملات نمونه

1. the blessing of a good health which most people blithely take for granted
موهبت سلامتی که بیشتر مردم با بی فکری قدر آن را نمی دانند

2. They blithely carried on chatting, ignoring the customers who were waiting to be served.
[ترجمه حمید سانی] اونا همچنان داشتن حرف میزدن، انگارنه انگارکه ارباب رجوعی هم هست
[ترجمه ترگمان]آن ها با خوش رویی به گپ زدن ادامه می دادند و به مشتریانی که انتظارشان را می کشیدند توجهی نشان نمی دادند
[ترجمه گوگل]آنها بی درنگ چت می کردند، مشتریان را که منتظر خدمت بودند نادیده گرفتند

3. He seems blithely unaware of how much anger he's caused.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که از اینکه چقدر عصبانی است، خوشحال به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد به طور ناخودآگاه از اینکه چقدر خشم او ایجاد شده، بی اطلاع است

4. He was blithely unaware of the trouble he had caused.
[ترجمه حمید سانی] اون ازمشکلی ک مسببش بودکاملا بی اطلاع بود - - ( اصلا نمیدونست چه دردسری درست کرده )
[ترجمه ترگمان]او از این که به دردسر افتاده بود، بی اعتنا بود
[ترجمه گوگل]او از دغدغه او ناامید شده بود

5. She blithely agreed to the contract without realising what its consequences would be.
[ترجمه حمید سانی] خیلی راحت وبدون توجه بعواقبش، با اون قرارداد موافقت کرد
[ترجمه ترگمان]او بدون اینکه بداند عواقب آن چه خواهد بود، با خوشی به این قرارداد موافقت کرد
[ترجمه گوگل]او بدون توجه به عواقب آن، قرارداد را به طور قراردادی به توافق برساند

6. Your editorial blithely ignores the hard facts.
[ترجمه ترگمان]editorial با خوش رویی حقایق دشوار را نادیده می گیرد
[ترجمه گوگل]سرمقاله شما به درستی واقعیت های سخت را نادیده می گیرد

7. He was blithely unaware of the trouble he'd caused.
[ترجمه ترگمان]او از مشکلاتی که ایجاد کرده بود بی خبر بود
[ترجمه گوگل]او از دغدغه ای که او ناشی از آن می دانست بی اطلاع بود

8. 'It'll be easy,' she said blithely.
[ترجمه ترگمان]با خوش رویی گفت: کار آسانی خواهد بود
[ترجمه گوگل]او گفت: 'این آسان خواهد بود '

9. He blithely ignored her protests and went on talking as if all were agreed between them.
[ترجمه ترگمان]او به سرعت اعتراضات خود را نادیده گرفت و طوری صحبت کرد که انگار همه آن ها بین آن ها توافق داشتند
[ترجمه گوگل]او مخالفت خود را با تظاهرات نادیده گرفت و گفت که اگر همه میان آنها توافق شود

10. Oh, no, she prayed silently, surely Peter hadn't blithely handed over one of the family heirlooms?
[ترجمه ترگمان]او به آرامی دعا کرد: اوه، نه، مطمئنا پیتر یکی از the خانواده را تحویل نداده بود؟
[ترجمه گوگل]اوه، نه، او به سکوت دعا کرد، مطمئنا پیتر به خوبی از یکی از گیاهان خانواده نگفته بود؟

11. Even an observant hiker can walk blithely past one, and that has proved their best protection.
[ترجمه ترگمان]حتی یک کوهنورد هوشیار می تواند با خوش رویی از کنار یکی عبور کند و بهترین حفاظت آن ها را ثابت کرده است
[ترجمه گوگل]حتی یک مسافر رؤسای می تواند از گذشته گذشته به راه خود ادامه دهد و این امر بهترین محافظت را ثابت کرده است

12. We repair to the kitchen and blithely set off the burglar alarm searching for the cat to cuddle.
[ترجمه ترگمان]ما به آشپزخانه رفتیم و با خوشحالی آن دزد دزد را در حال جست و جو کردیم تا گربه را نوازش کند
[ترجمه گوگل]ما به آشپزخانه تعمیر می کنیم و زنگ هشدار سارق را دنبال می کنیم تا گربه را به هم بزنیم

13. My friends and their little daughter went splashing blithely in so I threw caution to the winds and followed.
[ترجمه ترگمان]دوستان من و دختر کوچکشان به آرامی داخل آب شدند و من احتیاط را به طرف باد پرتاب کردم و به دنبالش روان شدم
[ترجمه گوگل]دوستان من و دختر کوچولو خود را به طرز شگفت انگیزی فرو بردند، بنابراین من با احتیاط به باد رفتم و به دنبال آن بودم

14. Which is why a society that blithely accepts this included / excluded ledger is an unsafe society.
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل است که یک جامعه که با رضایتمندی کامل این دفتر را می پذیرد یک جامعه ناامن است
[ترجمه گوگل]به همین دلیل است که جامعه ای که این فهرست را شامل می شود / منع شده است یک جامعه ناامن است

15. Analysts are blithely assuming they can keep rising.
[ترجمه ترگمان]تحلیلگران با حالت خوش بینانه فکر می کنند که می توانند از جا بلند شوند
[ترجمه گوگل]تحلیلگران معتقدند که می توانند رشد کنند

پیشنهاد کاربران

blithely
ˈblʌɪ�li/
adverb
adverb: blithely
in a way that shows a casual and cheerful indifference considered to be callous or improper.
"her arrest order was blithely ignored by the police chief"
LITERARY
in a happy or carefree manner.
"the prince was wandering blithely out into the courtyard

براحتی، به طرزخوشایندی

سرخوشانه

سرخوشانه، با خوش خیالی

با بی قیدی، با بی خیالی، بدون دغدغۀ خاطر


کلمات دیگر: