فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: follows, following, followed
• (1) تعریف: to come or go after or behind.
• متضاد: precede
• مشابه: succeed, tail, trail
- He followed me down the street.
[ترجمه ku] اوبه دنبال من به خیابان رفت
[ترجمه محمدرضا] او برای به دنبال کردن من به خیابان رفت
[ترجمه M.K] او دنبال من به خیابان رفت
[ترجمه افشین حاجی طرخانی] او مرا در خیابان دنبال کرد.
[ترجمه Neda] او در خیابان به دنبال من آمد
[ترجمه Sz] اون تا آخر خیابان دنبالم بود
[ترجمه امین] او مرا تا انتهای خیابان دنبال کرد.
[ترجمه A.m.h] او تا پایان خیابان دنبالم کرد
[ترجمه M] او من را تا آخر خیابان دنبال کرد
[ترجمه Zahra] او من را تا انتهای خیابان دنبال کرد
[ترجمه asghar] او تا انتهای خیابان مرا تعقیب نمود.
[ترجمه 범] او مرا تا پایین خیابان تعقیب کرد
[ترجمه سوسن] دنبال من به خیابان آمد.
[ترجمه Joker] او تا پایین خیابان مرا دنبال کرد.
[ترجمه Narges] او به دنبال من تا انتهای خیابان امد
[ترجمه N.K] او مرا تا انتهای خیابان دنبال کرد
[ترجمه ترگمان] او مرا تا پایین خیابان دنبال کرد
[ترجمه گوگل] او به من خیابان رفت
• (2) تعریف: to move behind in order to catch; pursue.
• مترادف: chase, pursue
• مشابه: course, dog, hound, hunt down, run down, shadow, stalk, tail, track, trail
- The police followed the suspect for days.
[ترجمه zizi] پلیس چندین روز مظنون را دنبال کرد
[ترجمه الهام] پلیس برای چند روز مظنون را تعقیب کرد.
[ترجمه ترگمان] پلیس چند روز این مظنون را تعقیب کرد
[ترجمه گوگل] پلیس روز به روز مظنون را دنبال می کند
• (3) تعریف: to move forward on or along.
• متضاد: stray
• مشابه: take
- Follow this road until you reach the park entrance.
[ترجمه Tiam] این مسیر را دنبال کنید تا به ورودی پارک برسید.
[ترجمه ترگمان] این راه رو دنبال کن تا به ورودی پارک برسی
[ترجمه گوگل] این مسیر را تا زمانی که وارد پارک شوید، دنبال کنید
• (4) تعریف: to take place after.
• متضاد: precede
• مشابه: succeed
- A reception will follow the wedding.
[ترجمه علی] پذیرایی بعد عروسی است
[ترجمه ترگمان] پذیرایی از عروسی پیروی می کنه
[ترجمه گوگل] پذیرش عروسی را دنبال خواهد کرد
• (5) تعریف: to comprehend or understand.
• مترادف: catch, comprehend, get, grasp, understand
- Do you follow my logic?
[ترجمه Tiam] آیا از منطق من پیروی میکنی/طابع اون هستی؟
[ترجمه ترگمان] از منطق من پیروی می کنی؟
[ترجمه گوگل] آیا منطق من را دنبال می کنید؟
• (6) تعریف: to copy or conform to.
• مترادف: copy, observe
• متضاد: diverge, stray
• مشابه: adopt, comply with, conform to, emulate, heed, imitate, mirror
- Follow my example.
[ترجمه ترگمان] از سرمشق من پیروی کنید
[ترجمه گوگل] مثال من را دنبال کن
- Follow the instructions.
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل ها را دنبال کنید
[ترجمه گوگل] دستورالعمل ها را دنبال کنید
• (7) تعریف: to pay attention to regularly.
• مترادف: watch
• مشابه: attend to, keep track of, observe, pursue
- He follows the news.
[ترجمه ترگمان] او اخبار را دنبال می کند
[ترجمه گوگل] او از این اخبار پیروی می کند
• (8) تعریف: to accept and obey as an authority, guide, or leader.
• متضاد: defy, rebel
• مشابه: abide by, adhere to, advocate, defer to, obey, submit to, take
- Thousands of young people now follow the charismatic religious leader.
[ترجمه am. king] یعنی: دنبال کردن
[ترجمه ترگمان] هزاران نفر از جوانان اکنون از رهبر روحانی charismatic پیروی می کنند
[ترجمه گوگل] هزاران نفر از جوانان اکنون رهبر مذهبی کارزماتیک را دنبال می کنند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: follow in someone's footsteps, follow up
• (1) تعریف: to occur in sequential order after something else.
• مترادف: ensue
• متضاد: precede
• مشابه: succeed, supervene
- His name will be read first, and mine will follow.
[ترجمه ترگمان] نام او اولین بار خوانده خواهد شد و من از آن پیروی خواهم کرد
[ترجمه گوگل] نام او اولین بار خوانده خواهد شد و من هم دنبال خواهم کرد
- After this shocking pronouncement, there followed a very long silence among the assembled guests.
[ترجمه ترگمان] پس از اعلام این جمله، سکوتی طولانی بین مهمانان جمع شد
[ترجمه گوگل] پس از این اعلام تکان دهنده، سکوت طولانی مدت در میان مهمانان مونتاژ دنبال شد
• (2) تعریف: to happen as the consequence of something else.
• مترادف: ensue
• مشابه: arise, proceed, result
- If there is war, deprivation will follow.
[ترجمه ترگمان] اگر جنگ وجود داشته باشد، محرومیت از آن پیروی خواهد کرد
[ترجمه گوگل] اگر جنگ وجود داشته باشد، محرومیت دنبال خواهد شد
• (3) تعریف: to make sense or arise as a natural conclusion based on something that has preceded.
- It follows, from all your questions, that you may be interested in buying the property.
[ترجمه ترگمان] از تمام سوالات شما این است که ممکن است علاقه مند به خرید ملک باشید
[ترجمه گوگل] از همه ی سوالات شما به این نتیجه می رسد که شما ممکن است علاقه مند به خرید ملک باشید
- If A equals B and B equals C, then it follows that A equals C.
[ترجمه ترگمان] اگر A برابر با B و B برابر C باشد، آنگاه است که A برابر C است
[ترجمه گوگل] اگر A برابر با B و B برابر با C باشد، آنگاه نتیجه می شود که A برابر C است
- It follows from his theory that all writers are egotists.
[ترجمه ترگمان] این از تئوری او پیروی می کند که همه نویسندگان egotists هستند
[ترجمه گوگل] از تئوری او پیروی می کند که همه نویسنده ها خودخواه هستند
• (4) تعریف: to proceed after someone else.
• متضاد: lead, precede
• مشابه: tag along, tail, trail
- You go ahead, and I will follow.
[ترجمه ترگمان] تو برو، منم میام
[ترجمه گوگل] شما پیش بروید و من دنبال خواهم کرد
• (5) تعریف: to act at the direction of a leader.
• متضاد: lead
• مشابه: adhere, obey, submit
- She leads, and the rest follow.
[ترجمه ترگمان] او به دنبال او می رود و بقیه هم دنبالش می روند
[ترجمه گوگل] او رهبری می کند و بقیه نیز دنبال می کنند
اسم ( noun )
• : تعریف: the act or instance of following.
• مشابه: chase, pursuit, succession