کلمه جو
صفحه اصلی

bully


معنی : پهلوان پنبه، گوشت، قلدر، گردن کلفت، قلدری کردن، تحکیم کردن
معانی دیگر : زورگو، ضعیف کش، قلچماق، زورگویی کردن، ظلم و جور کردن، گردن کلفتی کردن، (انگلیس - محلی) همدم، همراه، (قدیمی) جاکش، (قدیمی) آدمکش مزدور، (قدیمی) آدم شریف، مرد خوب، شاد و خرم، سرزنده، (امریکا - عامیانه) عالی، خیلی خوب، گوشت گاو قوطی شده، گوشت گاو پخته و نمک زده، کنسرو گوشت گاو

انگلیسی به فارسی

قلدر، پهلوان‌پنبه، گردن‌کلفت، گوشت، تحکم کردن، قلدری کردن


گردن کلفت، قلدر، پهلوان پنبه، گوشت، قلدری کردن، تحکیم کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: bullies
• : تعریف: someone who repeatedly harasses and intimidates those weaker than himself.
مترادف: browbeater, hector
مشابه: ruffian, thug, tough, tyrant

- He was a small boy who frequently got picked on by the bullies.
[ترجمه ترگمان] او پسر کوچکی بود که اغلب توسط قلدرها له می شد
[ترجمه گوگل] او یک پسر کوچک بود که اغلب توسط گرگ ها برداشت شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bullies, bullying, bullied
• : تعریف: to harass and intimidate.
مترادف: browbeat, bullyrag, hector, terrorize
متضاد: coax
مشابه: abuse, buffalo, coerce, cow, domineer, dragoon, harass, intimidate, oppress, ride, ride roughshod over, torment, trample, twist someone's arm, tyrannize

- They bullied the new kid until he found a way to stand up to them.
[ترجمه فرشاد] آنان پسر کوچک را مورد ازار و اذیت قرار دادند تا وقتی که پسرک راهی برای ایستادن جلوی انان پیدا کرد .
[ترجمه ترگمان] اونا بچه جدید رو اذیت کردن تا اینکه یه راهی پیدا کرد که باهاشون کنار بیاد
[ترجمه گوگل] آنها بچه جدید را مورد آزار و اذیت قرار دادند تا اینکه راهی پیدا کرد که بتواند به آنها برسد
- His sister tried to bully him into doing her chores.
[ترجمه ترگمان] خواهرش سعی کرد مجبورش کنه که کارای خودش رو انجام بده
[ترجمه گوگل] خواهر او سعی کرد او را مجبور به انجام کارهای خود کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to act like a bully.
مترادف: hector
مشابه: boss, domineer, lord it, tread on, tyrannize

- He bullies because it makes him feel tough.
[ترجمه ترگمان] او قلدری می کند چون باعث می شود احساس راحتی کند
[ترجمه گوگل] او قلج می کند زیرا باعث می شود او احساس سختی کند
صفت ( adjective )
• : تعریف: (informal) of superior quality; excellent.
مترادف: capital, choice, excellent, great, select, smashing, splendid, superior
مشابه: first-rate, prime, superlative, tiptop, wonderful

- That's a bully idea!
[ترجمه ترگمان] فکر خوبی است!
[ترجمه گوگل] این یک ایده پرخاشگرانه است!
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: (informal) good! bravo!.
مترادف: bravo, good

- Bully for her; she made the right choice!
[ترجمه ترگمان] آفرین به او! او حق انتخاب داشت!
[ترجمه گوگل] برای او Bully
اسم ( noun )
• : تعریف: a form of beef preserved by pickling or canning; bully beef.

• intimidator, one who harasses weaker people
intimidate, harass
pleasant, lovely
well done, good
a bully is someone who uses their strength or power to hurt or frighten people.
if someone bullies you, they use their strength or power to hurt or frighten you.
if someone bullies you into doing something, they make you do it by using force or threats.

مترادف و متضاد

پهلوان پنبه (اسم)
bravado, bully

گوشت (اسم)
flesh, bully, brawn, meat, viand

قلدر (اسم)
racketeer, bully

گردن کلفت (اسم)
thug, bully, ruffian, hoodlum, dumpy, roughneck

قلدری کردن (فعل)
hector, bully, strong-arm

تحکیم کردن (فعل)
strengthen, bully, prestress

domineering person


Synonyms: annoyer, antagonizer, browbeater, bulldozer, coercer, harrier, hector, insolent, intimidator, oppressor, persecutor, pest, rascal, rowdy, ruffian, tease, tormenter, tough


intimidate, push around


Synonyms: bludgeon, bluster, browbeat, buffalo, bulldoze, coerce, cow, despotize, domineer, dragoon, enforce, harass, hector, lean on, menace, oppress, overbear, persecute, ride roughshod, showboat, swagger, terrorize, threaten, torment, torture, turn on the heat, tyrannize, walk heavy


Antonyms: allow, leave alone


جملات نمونه

1. he was a bully and enjoyed hurting others
او آدمی زورگو بود و از آزار دیگران لذت می برد.

2. A bully is always a coward.
[ترجمه ترگمان] یه قلدر همیشه یه بزدل - ه
[ترجمه گوگل]یک قلدر همیشه یک بزدل است

3. He was branded an unfeeling bully.
[ترجمه ترگمان] اون یه قلدر بی احساس بود
[ترجمه گوگل]او یک قلدر ناخوشایند بود

4. I fell victim to the office bully.
[ترجمه ترگمان] من قربانی یه قلدر توی دفتر شدم
[ترجمه گوگل]من قربانی زخم دفتر شدم

5. Leave that little girl alone, you big bully!
[ترجمه ترگمان]! اون دختر کوچولو رو ول کن، قلدر گنده
[ترجمه گوگل]ترک این دختر کوچولو به تنهایی، شما بزرگی بزرگ!

6. Leave him alone, you big bully!
[ترجمه ترگمان]! ولش کن، قلدر گنده
[ترجمه گوگل]او را تنها بگذار، شما بزرگی بزرگ!

7. Don't let anyone bully you into doing something you don't want to do.
[ترجمه ترگمان]نذار کسی مجبورت کنه کاری رو که دوست نداری انجام بدی
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید هر کسی شما را به کاری که شما نمیخواهید انجام دهد

8. He's got a job in New York? Well, bully for him!
[ترجمه ترگمان]اون تو نیویورک کار داره؟ خوب، آفرین بر او!
[ترجمه گوگل]او در نیویورک کار می کند؟ خوب، برای او قلدر!

9. You've solved the puzzle at last? Well, bully for 'you!
[ترجمه ترگمان]بالاخره معما را حل کردید؟ خوب، آفرین به تو!
[ترجمه گوگل]شما آخرین پازل را حل کردید؟ خوب، قلدر برای شما!

10. Damn you! I'm not going to let you bully me.
[ترجمه ترگمان]لعنت به تو! نمیذارم به من قلدری کنی
[ترجمه گوگل]لعنت به تو! من قصد ندارم به شما اجازه بدهم

11. I wasn't going to let him bully me.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواستم به او اجازه دهم که به من قلدری کند
[ترجمه گوگل]من قصد نداشتم او را به من عصبانی کند

12. She quietly swallows the bully you brought to her.
[ترجمه ترگمان]او به آرامی آن قلدری را که برای او آورده بود قورت داد
[ترجمه گوگل]او بی رحمانه قلدر شما را به او آورده است

13. I've told him a hundred times not to bully people, but he never learns .
[ترجمه ترگمان]صد دفعه به او گفتم که به مردم تحمیل نکند، اما او هیچ وقت یاد نمی گرفت
[ترجمه گوگل]من به او صد بار به او گفتم که به مردم آسیب نرساند، اما او هرگز یاد نمی گیرد

14. Her mouth had been bloodied by the bully.
[ترجمه ترگمان]او به زور دهانش را باز کرده بود
[ترجمه گوگل]دهان او توسط قلدر خونریزی شده است

15. We think an attempt to bully them into submission would be counterproductive.
[ترجمه ترگمان]ما فکر می کنیم که تلاش برای وادار کردن آن ها به تسلیم، نتیجه معکوس خواهد داشت
[ترجمه گوگل]ما فکر می کنیم که تلاش برای تحمیل آنها به تحریم، منفی است

16. The aggression of a bully leaves people feeling hurt,[sentence dictionary] angry and impotent.
[ترجمه ترگمان]تجاوز به یک قلدر باعث می شود که مردم آسیب ببینند، فرهنگ لغت را عصبانی و ناتوان می کند
[ترجمه گوگل]تجاوز به یک قلدر، مردم را در معرض آسیب قرار می دهد، [dictionary dictionary] عصبانی و ناتوان است

He was a bully and enjoyed hurting others.

او آدمی زورگو بود و از آزار دیگران لذت می‌برد.


Akbar bullied smaller students.

اکبر نسبت به دانش‌آموزان کوچکتر با قلدری رفتار می‌کرد.


پیشنهاد کاربران

اذیت کردن تهدید کردن ترساندن

قلدری کردن، زورگویی کردن

قلدرمنشانه

ضعیف کشی

گردن کلفتی

گردن کلفت
قلدر
پهلوون پنبه
نام شخصیتی در رمان دور دنیا در هشتاد روز اثر ژول ورن

حرف زور گفتن

قلدری کردن

قلدر ؛ زورگویی کردن

# Leave that little girl alone, you big bully
# He is one of those school bullies who is always pushing around others
# I'm not going to let you bully me
# Don't let anyone bully you into doing something you don't want to do

قُلدُریدَن.
زورگوییدَن.

زورگویی / قلدری / ضعیف کشی


کلمات دیگر: