کلمه جو
صفحه اصلی

armchair


معنی : صندلی راحتی، صندلی دستهدار
معانی دیگر : (دارای دانش در مورد چیز بخصوص نه از راه مشاهده و تجربه و عمل بلکه از طریق غیرمستقیم مثل خواندن یا شنیدن تجربیات دیگران) نظری، پشت میز نشین، صندلی دسته دار، صندلی راحتی صندلی دسته داریابازودار

انگلیسی به فارسی

(دارای دانش درمورد چیز به‌خصوص نه از راه مشاهده و تجربه و عمل بلکه از طریق غیرمستقیم مثل خواندن یا شنیدن تجربیات دیگران) نظری، پشت میز نشین


صندلی دسته‌دار، صندلی راحتی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a chair having supports at the sides for resting one's arms.
صفت ( adjective )
• : تعریف: lacking direct involvement or practical experience.

- An armchair general, he believed he could win the war in a matter of months if he were in charge.
[ترجمه ترگمان] یک صندلی راحت، او معتقد بود که اگر او رئیس باشد می تواند جنگ را در عرض چند ماه پیروز شود
[ترجمه گوگل] به طور کلی، او معتقد بود که اگر چند ماه دیگر بتواند در جنگ به پیروزی برسد، اگر او مسئول باشد
- He invited his fellow armchair quarterbacks to come watch the big game with him on Sunday.
[ترجمه ترگمان] او یکی از quarterbacks را برای تماشای مسابقه بزرگ یکشنبه با او دعوت کرده بود
[ترجمه گوگل] او از هم تیمی های صندلی خود دعوت کرد تا یک بازی بزرگ با او را تماشا کنند

• chair with side supports for resting the arms
an armchair is a comfortable chair with a support on each side for your arms.

مترادف و متضاد

easy chair


Synonyms: wing chair, Morris chair, captain's chair, elbow chair, recliner


صندلی راحتی (اسم)
armchair, lounge, faldstool, morris chair

صندلی دسته دار (اسم)
armchair

جملات نمونه

an armchair agricultural engineer

مهندس کشاورزی پشت‌میز‌نشین


an armchair traveller

مسافر تخیلی


an armchair anthropologist

مردم‌شناسی که از صندلی خود تکان نخورده (و بین مردم نرفته)


an armchair general

سرلشگر جنگ‌ندیده


1. an armchair agricultural engineer
مهندس کشاورزی پشت میز نشین

2. an armchair anthropologist
مردم شناسی که از صندلی خود تکان نخورده (و بین مردم نرفته).

3. an armchair traveller
مسافر تخیلی

4. he relinquished his grip on his armchair
صندلی دسته دار را که با دست گرفته بود ول کرد.

5. He ensconced himself in the armchair.
[ترجمه ترگمان]خود را در صندلی راحت جا داد
[ترجمه گوگل]او خود را در صندلی گرفتار کرد

6. For armchair fans back home, it was one of the highlights of the Sydney Olympics.
[ترجمه ترگمان]برای طرفداران صندلی راحت، این یکی از هایلایت های المپیک سیدنی بود
[ترجمه گوگل]برای طرفداران صندلی به خانه، یکی از برجسته المپیک سیدنی بود

7. He heaved himself out of his armchair.
[ترجمه ترگمان]از روی صندلیش بلند شد
[ترجمه گوگل]او خود را از صندلی خود بیرون کشید

8. The manager lay back in the armchair.
[ترجمه ترگمان]مدیر به پشتی صندلی تکیه داد
[ترجمه گوگل]مدیر در صندلی عقب گذاشت

9. He was lolling in an armchair.
[ترجمه ترگمان]روی یک صندلی راحت لمیده بود
[ترجمه گوگل]او در صندلی چانه زده بود

10. He ensconced himself in a armchair.
[ترجمه ترگمان]خود را روی یک صندلی راحت جا داد
[ترجمه گوگل]او خودش را در صندلی گرفت

11. He dropped into an armchair,utterly worn out.
[ترجمه ترگمان]روی یک صندلی راحت افتاد که کام لا فرسوده شده بود
[ترجمه گوگل]او به صندلی افتاد، کاملا فرسوده شد

12. The cat ensconced itself in the armchair.
[ترجمه ترگمان]گربه روی صندلی راحت لمیده بود
[ترجمه گوگل]گربه خودش را در صندلی نگه می دارد

13. While fewer people are attending football matches, armchair viewers are growing in number.
[ترجمه ترگمان]در حالی که افراد کمتری در مسابقات فوتبال شرکت می کنند، بینندگان صندلی راحت در حال افزایش هستند
[ترجمه گوگل]در حالی که تعداد کمتری در مسابقات فوتبال حضور دارند، تماشاگران صندلی در حال افزایش هستند

14. He was sprawled in an armchair in front of the TV.
[ترجمه ترگمان]او روی یک صندلی راحت جلوی تلویزیون دراز کشیده بود
[ترجمه گوگل]او در صندلی در پشت تلویزیون پخش شد

پیشنهاد کاربران

مبل

کاناپه

صندلی راحتی

مباحث نظری ( در مقابل شهود و تجربه )

Armchair ethical
اخلاق نظری

پشت میز نشین

مبل تک نفره

صندلی راحتی دسته دار

صندلی راحتی
صندلی دسته دار


کلمات دیگر: