(عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن
let on
(عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن
انگلیسی به فارسی
اجازه دهید در
انگلیسی به انگلیسی
• pretend; expose a secret
مترادف و متضاد
acknowledge, admit
Synonyms: allow, avow, betray, concede, confess, disclose, divulge, give away, grant, hint, imply, indicate, let out, make known, mouth, own, own up, reveal, say, spill, suggest, tell, uncover, unveil
Antonyms: deny, disacknowledge
جملات نمونه
1. Don't let on about this meeting.
[ترجمه ترگمان]در این جلسه دخالت نکن
[ترجمه گوگل]درباره این جلسه اجازه ندهید
[ترجمه گوگل]درباره این جلسه اجازه ندهید
2. Don't let on about our arrangements.
[ترجمه ترگمان]بی خیال برنامه ما نشو
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید در مورد تدارکات ما
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید در مورد تدارکات ما
3. She never let on that anything was wrong.
[ترجمه ترگمان]او هرگز اجازه نمی داد که چیزی اشتباه باشد
[ترجمه گوگل]او هرگز اجازه نداد که چیزی اشتباه باشد
[ترجمه گوگل]او هرگز اجازه نداد که چیزی اشتباه باشد
4. Don't let on to Kehr that we are going to the movie tonight. We don't want her to know.
[ترجمه ترگمان]به من اجازه نده که امشب به سینما برویم ما نمی خوایم اون بدونه
[ترجمه گوگل]به Kehr اجازه ندهید که ما امشب به فیلم می رویم ما نمی خواهیم او را بدانیم
[ترجمه گوگل]به Kehr اجازه ندهید که ما امشب به فیلم می رویم ما نمی خواهیم او را بدانیم
5. Don't ever let on to know me.
[ترجمه ترگمان]هیچ وقت به من اجازه نده که منو بشناسی
[ترجمه گوگل]هرگز اجازه ندهید که به من بفهمید
[ترجمه گوگل]هرگز اجازه ندهید که به من بفهمید
6. I didn't let on to the staff what my conversation was.
[ترجمه ترگمان]نمی دانستم گفتگوی من چه بود
[ترجمه گوگل]من به کارکنان اجازه ندادم که صحبت من چیست
[ترجمه گوگل]من به کارکنان اجازه ندادم که صحبت من چیست
7. We never did let on how we found out.
[ترجمه ترگمان]ما هیچ وقت به این فکر نمی کردیم که چطوری بفهمیم
[ترجمه گوگل]ما هرگز نگفتیم که چگونه متوجه شدیم
[ترجمه گوگل]ما هرگز نگفتیم که چگونه متوجه شدیم
8. I'm getting married next week, but please don't let on, will you?
[ترجمه ترگمان]من هفته دیگه ازدواج می کنم، اما خواهش می کنم اجازه نده، باشه؟
[ترجمه گوگل]من هفته آینده ازدواج میکنم، اما لطفا اجازه ندهید، آیا شما؟
[ترجمه گوگل]من هفته آینده ازدواج میکنم، اما لطفا اجازه ندهید، آیا شما؟
9. Don't let on that I told you.
[ترجمه ترگمان]بهت نگفتم که بهت گفتم
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید که به شما گفتم
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید که به شما گفتم
10. He didn't let on that he had been given a promotion.
[ترجمه ترگمان]او به این موضوع پی نبرده بود که او ترفیع گرفته بود
[ترجمه گوگل]او اجازه نداد که او ارتقاء داده شود
[ترجمه گوگل]او اجازه نداد که او ارتقاء داده شود
11. She never let on that she had met him.
[ترجمه ترگمان]او هرگز به این موضوع پی نمی برد که او را دیده است
[ترجمه گوگل]او هرگز اجازه نداد که او او را ملاقات کند
[ترجمه گوگل]او هرگز اجازه نداد که او او را ملاقات کند
12. I'm getting married next week, but please don't let on to anyone.
[ترجمه فاطمه] من هفته آینده ازدواج میکنم اما لطفا به کسی لو ندهید<فاش نکنید>
[ترجمه ترگمان]هفته دیگه دارم ازدواج می کنم، اما خواهش می کنم به هیچ کس اجازه نده[ترجمه گوگل]من هفته آینده ازدواج میکنم اما لطفا به هیچکس اجازه ندهید
13. She let on that she was leaving.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسید که دارد از خانه بیرون می رود
[ترجمه گوگل]او اجازه داد که او برود
[ترجمه گوگل]او اجازه داد که او برود
14. But she never let on about her boyfriend's criminal past.
[ترجمه ترگمان]اما هیچ وقت راجع به گذشته جنایی دوست پسرش چیزی نمی گفت
[ترجمه گوگل]اما او هرگز در رابطه با جنایات دوست پسرش اجازه نداد
[ترجمه گوگل]اما او هرگز در رابطه با جنایات دوست پسرش اجازه نداد
15. I never let on that my dad's brother, Uncle Joe, made me feel anxious.
[ترجمه ترگمان]عمو جو، من هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که برادرم، عمو جو، احساس نگرانی می کنم
[ترجمه گوگل]من هرگز اجازه ندادم که برادر پدرم، عمو جو، باعث شد من احساس اضطراب می کردم
[ترجمه گوگل]من هرگز اجازه ندادم که برادر پدرم، عمو جو، باعث شد من احساس اضطراب می کردم
پیشنهاد کاربران
رازی را بر ملا کردن
I’m sure he knows more than he’s letting on.
I’m sure he knows more than he’s letting on.
معلوم کردن، لو دادن، روشن کردن، فاش ساختن، گفتن
آشکار کردن
به روی خود آوردن
he was trying not to let on : خودشو زد به نفهمی
رو کردن
she knows more than she lets on : بیشتر از چیزی که رو می کنه میدونه.
she knows more than she lets on : بیشتر از چیزی که رو می کنه میدونه.
کلمات دیگر: