کلمه جو
صفحه اصلی

drudgery


معنی : خرحمالی
معانی دیگر : خرکاری، رنج بری، جان کنی، کارپرزحمت

انگلیسی به فارسی

جان‌کنی‌، کارپرزحمت


خشونت، خرحمالی


انگلیسی به انگلیسی

• toil, hard work, labour
drudgery is uninteresting work that must be done.

مترادف و متضاد

Synonyms: backbreaker, chore, daily grind, elbow grease, grind, gruntwork, labor, menial labor, rat race, slavery, struggle, sweat, toil, travail, workout


hard, tedious work


خرحمالی (اسم)
grind, slog, moil, fag, corvee, drudgery, elbow grease, plod, punisher, taskwork, hackwork, spadework

Antonyms: snap


جملات نمونه

1. the drudgery of work in rug weaving workshops
مشقت کار در گارگاه های فرشبافی

2. Travel can be an escape from the routine drudgery of life.
[ترجمه ترگمان]مسافرت می تواند فرار از جان کندن روتین زندگی باشد
[ترجمه گوگل]سفر می تواند فرار از سختی های زندگی روزمره باشد

3. People want to get away from the drudgery of their everyday lives.
[ترجمه ترگمان]مردم می خواهند زندگی روزمره خود را ازسر بگیرند
[ترجمه گوگل]مردم می خواهند از سختی زندگی روزمره خود دور شوند

4. He spent his life in pointlessly tiresome drudgery.
[ترجمه saeed] او زندگی خود را صرف شغلی بی هدف، خسته کننده و مشقت بار صرف کرد.
[ترجمه ترگمان]زندگیش را بی هوده و بی هوده سپری کرد
[ترجمه گوگل]او زندگی خود را در خستگی بی نظیر خستگی ناپذیر سپری کرد

5. Povert drudgery and loneliness are valid reasons for sadness; beyond and beneath, far outreaching them all, is unrequited love.
[ترجمه ترگمان]جان کندن و تنهایی دلایل معتبری برای اندوه است؛ فراتر از آن و زیر آن، عشق یک طرفه است
[ترجمه گوگل]خشونت و تنبیه Povert دلایل معتبر برای غم و اندوه هستند؛ فراتر از آن و در زیر آن، به دور از همه آنها، عشق ناپذیر است

6. But the drudgery of standing in queues for hours or doing housework is awful.
[ترجمه ترگمان]اما جان کندن در صف ها برای ساعت ها یا انجام کاره ای خانه وحشتناک است
[ترجمه گوگل]اما سخت گیری در ساعتها یا انجام کارهای خانه در صف ها افتضاح است

7. Drudgery, monotony, fatigue, mental frustration, physical discomfort - all are the same in either case.
[ترجمه ترگمان]drudgery، یکنواختی، خستگی، خستگی ذهنی، ناراحتی جسمی - همه در هر دو مورد یک سان هستند
[ترجمه گوگل]خشونت، یکنواختی، خستگی، سرخوردگی روحی، ناراحتی فیزیکی - در هر دو حالت یکسان است

8. Calculators were introduced to relieve students of the drudgery of pencil-and-paper number-crunching.
[ترجمه ترگمان]Calculators برای آرام کردن دانش آموزان در زمینه خواندن و شکستن کاغذ و خرد شدن کاغذ به کار گرفته شدند
[ترجمه گوگل]ماشین حساب ها برای از بین بردن دانش آموزان کارآموزی از مداد و کاغذ استفاده می شود

9. Work without vision is drudgery. Vision without work is dreaming. Work plus vision-this is destiny. Gordon B. Hinckley
[ترجمه ترگمان]کار بدون بینش مشقت بار است چشم انداز بدون کار رویا است کار به اضافه بینایی - این افسانه است گوردون بی هینکلی
[ترجمه گوگل]کار بدون چشم انداز سخت گیری است چشم انداز بدون کار رویای است کار به علاوه چشم انداز - این سرنوشت است گوردون بیک هینکلی

10. He made it more than meaningless drudgery.
[ترجمه ترگمان]او این کار را بیش از یک جان کندن بی معنی انجام می داد
[ترجمه گوگل]او این کار را بیش از بیکاری بی معنی انجام داد

11. Rain can transform the most pleasant task into drudgery.
[ترجمه ترگمان]رین می تواند the کار را به جان کندن تبدیل کند
[ترجمه گوگل]باران می تواند دلپذیرترین وظیفه را به خشونت تبدیل کند

12. Women are rebelling against domestic drudgery.
[ترجمه ترگمان]زن ها در مقابل مشکلات خانوادگی شورش می کنند
[ترجمه گوگل]زنان در برابر کارآفرینی داخلی شورش می کنند

13. The chance to escape from the daily drudgery in the pits must have been more than attractive.
[ترجمه ترگمان]شانس فرار از جان کندن روزانه در حفره ها، باید بیش از حد جذاب باشد
[ترجمه گوگل]شانس فرار از خشونت روزانه در چاله ها باید بیش از جذابیت باشد

14. Technological advances have taken much of the drudgery out of the assembly line and car plant.
[ترجمه ترگمان]پیشرفت های تکنولوژیکی بخش عمده ای از جان کندن از خط مونتاژ و کارخانه خودرو را به خود اختصاص داده است
[ترجمه گوگل]پیشرفت های تکنولوژیکی بسیاری از سخت گیری را از خط مونتاژ و کارخانه ماشین انجام داده اند

15. It took away the normal drudgery of long flights with little radio contact and constant headings.
[ترجمه ترگمان]این کار باعث شد که پروازه ای طولانی با تماس های رادیویی کم و headings مداوم صورت بگیرد
[ترجمه گوگل]این کار سختی را برای پروازهای طولانی با مخاطب رادیویی کوچک و عنوانهای ثابت داشت

the drudgery of work in rug weaving workshops

مشقت کار در گارگاه‌های فرش‌بافی


پیشنهاد کاربران

طاقت فرسا

بیگاری, حمالی، کار سخت و طاقت فرسا
Hard monotonous routine work
hard, mindless, backbreaking work.
The drudgery of teaching art in far distant rural schools
repetitive, drudgery, grinding chores

التماس کردن به
تمنا کردن از

Are our choices really between chronic dissatisfaction and suburban drudgery
آیا واقعاً حق انتخاب/گزینه های پیش روی ما فقط انتخاب از بین دو چیزه؛ نارضایتی مزمن و خرحمالی/بیگاری درحومه شهرها

خرکاری
کار سخت بی مزد

Unpleasant _dull_or hard work
کار پر زحمت؛خر حمالی

کار سخت و خسته کننده

– the drudgery of housework
– Rain can transform the most pleasant task into drudgery
– Travel can be an escape from the routine drudgery of life


کلمات دیگر: