کلمه جو
صفحه اصلی

grandmother


معنی : مادر بزرگ، ننه بزرگ
معانی دیگر : نیا (مونث)، جده، مثل مادر بزرگ رفتار کردن، مادر بزرگ قانون ـ فقه : جده

انگلیسی به فارسی

مادر بزرگ، مثل مادر بزرگ رفتار کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the female parent of one's parent.

(2) تعریف: a woman from whom one is descended; female ancestor.

• mother of one's father or mother
your grandmother is the mother of your father or mother.

مترادف و متضاد

مادر بزرگ (اسم)
beldam, beldame, granny, grandmother, grandma, grandam, grannie

ننه بزرگ (اسم)
grandmother, grandma

grandam


Synonyms: matriarch, dowager, ancestor, maternal forebear, grandma, gram, granny


جملات نمونه

Eve, the grandmother of all

حوا، مادر بزرگ همه


1. his grandmother reproached him for being late
به خاطر دیر آمدن مورد سرزنش مادربزرگش قرار گرفت.

2. the grandmother is keeping the children
مادربزرگ از بچه ها نگهداری می کند.

3. a benevolent grandmother
مادر بزرگ مهربان

4. eve, the grandmother of all
حوا،مادر بزرگ همه

5. teach one's grandmother to suck eggs
کوشش به تعلیم دادن کسی که خودش استادکار است

6. don't teach your grandmother to suck eggs
به من یاد نده چون خودم بلدم،خودم هفت مرده حلاجم

7. the girl addressed her grandmother audaciously
دختر با گستاخی مادر بزرگ خود را مخاطب قرار داد.

8. the grandchildren regularly milked their grandmother for money
نوه ها مرتبا از مادر بزرگشان پول در می کشیدند.

9. My grandmother taught me to sew.
[ترجمه ترگمان]مادربزرگم به من یاد داد که خیاطی کنم
[ترجمه گوگل]مادربزرگم به من آموخت که بهم بخورد

10. Grandmother has a good memory;she can remember things which happened many years ago.
[ترجمه Maria] مادربزرگ حافظه خوبی دارد و او میتواند خاطرات سال های قبل را به یاد بیاورد
[ترجمه ترگمان]مادربزرگ حافظه خوبی دارد می تواند چیزهایی را که سال ها پیش رخ داده بود به یاد بیاورد
[ترجمه گوگل]مادربزرگ حافظه خوبی دارد؛ او می تواند چیزهایی را که چند سال پیش اتفاق افتاد، به خاطر بسپارد

11. They called their first daughter after her grandmother.
[ترجمه ترگمان]آن ها اولین دختر خود را پس از مادربزرگ صدا کردند
[ترجمه گوگل]آنها اولین دختر خود را پس از مادربزرگشان نامیدند

12. My grandmother taught me how to knit.
[ترجمه ترگمان] مادربزرگم بهم یاد داده که چطور گره بزنم
[ترجمه گوگل]مادربزرگ من به من آموخت که چگونه بافتن

13. My grandmother was becoming more and more sad and frail as the years went by.
[ترجمه ترگمان]مادر بزرگم نسبت به سال ها پیش غمگین و more شده بود
[ترجمه گوگل]مادربزرگ من بیشتر و بیشتر غمگین و ضعیف بود که سالها گذشت

14. He inherited a fortune from his grandmother.
[ترجمه ترگمان]ثروتی از مادربزرگش به ارث برده بود
[ترجمه گوگل]او ثروت را از مادربزرگش به ارث برده است

15. It was raining. The little girl helped her grandmother forward difficultly.
[ترجمه ترگمان]باران می بارید دختر کوچک به مادربزرگش کمک کرد تا difficultly را جلو بکشد
[ترجمه گوگل]باران بود دختر کوچولو مادربزرگش را به سختی به جلو ادامه داد

16. Her grandmother is elderly and infirm.
[ترجمه ترگمان]مادر بزرگش پیر و ناتوان است
[ترجمه گوگل]مادر بزرگ او سالمند و ضعیف است

17. They charged down the stairs to meet their grandmother.
[ترجمه ترگمان]آن ها از پله ها پایین رفتند تا مادر بزرگشان را ملاقات کنند
[ترجمه گوگل]آنها برای رسیدن به مادربزرگشان از پله ها شنیده بودند

پیشنهاد کاربران

مادر بزرگ ننه بزرگ

I longed to sit at the table with my grandmother as a
Sadly and caressing his affectionate hands on my head, we afflicted the world several times
ارزو به دل ماندم همانند دوران کودکی در کنار مادر بزرگ پای سفره بنشینیم
صدامادرانه و نوازش دستان پر مهر او بر سرم ، جهانمان را چندین برابر مهر بر دل بنشاند مادردلها یادش گرامی

Correct and excellent translation

مادر بزرگ ، مادر مادر ، مادر پدر

واژه grand در یونانی ger - ōn می شود این واژه از ستاک jar سانسکریت گرفته شده و با واژه زال هم معنی می باشد. jar در سانسکریت به معنی پیر گردانیدن است و ger - ōn در یونانی که از آن گرفته شده به معنی " پیر زن و پیر مرد "است. بنابر این grand motherدر اصل" مادر پیر " معنی می دهد. این واژه در زبان ترکی به " قَرِی" تبدیل شده و" قَرِی نَنَه " در زبان ترکی معادل grand mother است. باید اضافه کرد یکی دیگر از تلفظ های این کلمه در زبان انگلیسی granny می باشد. در این مورد مراجعه شود به واژه ی زال در همین لغت نامه بخش نظرات از نگارنده.

grams


کلمات دیگر: