1- به هوش آمدن 2- (کشتیرانی) سر کشتی را به سوی باد چرخاندن 3- لنگر انداختن
come to
1- به هوش آمدن 2- (کشتیرانی) سر کشتی را به سوی باد چرخاندن 3- لنگر انداختن
انگلیسی به فارسی
رخ دادن، اتفاق افتادن، اثر کردن
مربوط بودن، معین کردن (مانند دستهبندی کردن)
به هوش آمدن
بالغ شدن
بازگشت کردن به، تغییر مسیر دادن به
آمدن به
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to regain consciousness.
• مترادف: revive
• مشابه: occur, recover, stir
• مترادف: revive
• مشابه: occur, recover, stir
- He'd been hit hard, and it was a while before he came to.
[ترجمه احمد] او به سختی صدمه ( آسیب ) خورده بود ( دیده بود ) و مدتی طول کشید تا به هوش آید
[ترجمه مو] او به سختی ضربه خورده بود، و مدتی گذشت تا بیاید.
[ترجمه ترگمان] او محکم به او ضربه زده بود، و مدتی طول کشید تا او به آنجا آمد[ترجمه گوگل] او سخت بوده است، و آن را قبل از اینکه او به آمد
• inherit, gain possession; recover, regain consciousness; add up to
مترادف و متضاد
Total; to amount to
to come around to
Regard or specify
Befall; to affect; to happen to; to come upon
Recover consciousness after fainting etc.
جملات نمونه
1. Fear not that thy life shall come to an end, but rather fear that it shall never have a beginning.
[ترجمه ترگمان]ترس از آن نیست که زندگی تو به پایان برسد، بلکه از آن است که دیگر شروع نخواهد شد
[ترجمه گوگل]ترس ندارم که زندگی تو به پایان برسد، بلکه ترس از اینکه هیچگز آغاز نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]ترس ندارم که زندگی تو به پایان برسد، بلکه ترس از اینکه هیچگز آغاز نخواهد کرد
2. Victory won't come to me unless I go to it.
[ترجمه گلی افجه ] پیروزی برایم اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه برایش تلاش کنم
[ترجمه ترگمان]پیروزی به من نخواهد آمد مگر اینکه به آن بروم[ترجمه گوگل]پیروزی به من نمی رسد مگر اینکه من به آن بروم
3. All good things come to he who waits.
[ترجمه ترگمان] همه چیزای خوب پیش اون میاد
[ترجمه گوگل]همه چیز خوب برای کسی که منتظر است می آید
[ترجمه گوگل]همه چیز خوب برای کسی که منتظر است می آید
4. If the mountain won't come to Mohammed, then Mohammed must go to the mountain.
[ترجمه ترگمان]اگر کوه به محمد نرسد، محمد باید به کوه برود
[ترجمه گوگل]اگر کوه به محمد بیاید، محمد باید به کوه برود
[ترجمه گوگل]اگر کوه به محمد بیاید، محمد باید به کوه برود
5. If the mountain will not come to Mahomet, Mahomet must go to the mountain.
[ترجمه ترگمان]اگر کوه به محمد نخواهد آمد، محمد هم باید به کوه برود
[ترجمه گوگل]اگر کوه به محمود نرسد، ماهومت باید به کوه برود
[ترجمه گوگل]اگر کوه به محمود نرسد، ماهومت باید به کوه برود
6. A lie begets a lie till they come to generation.
[ترجمه ترگمان]دروغ باعث بروز دروغ می شود تا اینکه به نسل می رسند
[ترجمه گوگل]دروغ تا زمانی که به نسل برسد دروغ می شود
[ترجمه گوگل]دروغ تا زمانی که به نسل برسد دروغ می شود
7. Let's cross the bridge when we come to it.
[ترجمه ترگمان]وقتی به آن می رسیم از پل عبور کنیم
[ترجمه گوگل]وقتی به آن می رسیم، از پل عبور می کنیم
[ترجمه گوگل]وقتی به آن می رسیم، از پل عبور می کنیم
8. Good things come to those who wait.
[ترجمه ترگمان]اتفاقات خوب برای کسانی که منتظر هستند می آیند
[ترجمه گوگل]چیزهای خوب به کسانی که صبر می کنند می آیند
[ترجمه گوگل]چیزهای خوب به کسانی که صبر می کنند می آیند
9. Don't cross the bridge till you come to it.
[ترجمه ترگمان]از پل عبور نکن تا به آن برسی
[ترجمه گوگل]از پل عبور نکنید تا به آن برسید
[ترجمه گوگل]از پل عبور نکنید تا به آن برسید
10. All good things must come to an end.
[ترجمه ترگمان]همه چیزهای خوب باید به آخر برسد
[ترجمه گوگل]تمام چیزهای خوب باید به سرانجام برسند
[ترجمه گوگل]تمام چیزهای خوب باید به سرانجام برسند
11. A lie begets a lie till they come to generations.
[ترجمه گلی افجه ] دروغ باعث دروغ میشود که ادامه دارد
[ترجمه ترگمان]دروغ آنقدر دروغ می گوید تا به نسل های بعد برسد[ترجمه گوگل]دروغ تا زمانی که نسل ها بیفتد دروغ می شود
12. All things come to those who wait.
[ترجمه ترگمان] همه چیز به اونایی که انتظار دارن میان
[ترجمه گوگل]همه چیز به کسانی که صبر می کنند می آیند
[ترجمه گوگل]همه چیز به کسانی که صبر می کنند می آیند
13. The car come to a halt.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل متوقف می شود
[ترجمه گوگل]ماشین به توقف می رود
[ترجمه گوگل]ماشین به توقف می رود
14. Wanna come to my party? --Of course.
[ترجمه ترگمان]میخوای بیای مهمونی من؟ البته - البته -
[ترجمه گوگل]میخواهم به حزبم بروم؟ --البته
[ترجمه گوگل]میخواهم به حزبم بروم؟ --البته
15. Shall I come to pick you up?
[ترجمه ترگمان]بیام دنبالت؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهم شما را انتخاب کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهم شما را انتخاب کنم؟
پیشنهاد کاربران
make ( a decision about somthing
به کاری روی آوردن
بالغ شدن بر، سر زدن به، رسیدن به
to reach a particular point or state
to have a particular impact, result, or consequence
to reach a conclusion of some kind, such as a decision
to have a particular impact, result, or consequence
to reach a conclusion of some kind, such as a decision
تشریف آوردن
رسیدن به یک مرحله یا چیزی
به استقبال آمدن
Come to life
Come to life
Come to :1. Equal
Example: These vegetables comes to 20tumans
2. Appear suddenly
Ex:the idea came to me when I was reading a book
Example: These vegetables comes to 20tumans
2. Appear suddenly
Ex:the idea came to me when I was reading a book
نیل آمدن، نایل آمدن، نوبت رسیدن به، نوبت چیزی شدن، حرف از چیزی بودن/شدن/به میان آمدن
رسیدن
. . . I have come to think that : من به این تصور رسیده ام که. . .
اتفاقا، از قضا
that came to be very common : اتفاقا/از قضا خیلی شایع بود
رسیدن
. . . I have come to think that : من به این تصور رسیده ام که. . .
اتفاقا، از قضا
that came to be very common : اتفاقا/از قضا خیلی شایع بود
تصمیم گرفتن، به جایی/موفقیتی رسیدن، نائل شدن، به ارث بردن، به خاطر/یاد آوردن
نوبت رسیدن به چیزی:
when it comes to the story، وقتی نوبت داستان می رسد.
when it comes to the story، وقتی نوبت داستان می رسد.
برابر شدن با. . ، به هوش آمدن
به زمانِ خاصی رسیدن، زمان آن شد تا، زمانِ . . . . شدن
پای . . . درمیان باشد
صحبت از چیزی شدن
پیدا کردن ( حس، احساس )
به هوش آمدن
At first they thought that the man was dead, but soon he came to.
At first they thought that the man was dead, but soon he came to.
Come to halt = stop متوقف شدن
به هوش آمدن
When I came to, I was in hospital
وقتی ب هوش آدم در بیمارستان بودم
When I came to, I was in hospital
وقتی ب هوش آدم در بیمارستان بودم
. . . , if come to that
اگه کار به اونجا بکشه، . . .
اگه همچین اتفاقی بیفته، . . .
اگه کار به اونجا بکشه، . . .
اگه همچین اتفاقی بیفته، . . .
پی بردن
سرانجام، به تدریج
۱ ) آمدن۲ ) به تدریج3 ) سرانجام۴ ) به هوش آمدن۵ ) لنگر انداختن و. . . .
هریک از معانی ذیل میتونه مناسب باشه:
منتهی شدن به/ انجامیدن به/بحث از چیزی بودن/ قضیه ختم شدن به/ صحبت بر سر چیزی بودن/ پای . . . در میان بودن/ نوبت رسیدن به / مطرح بودن چیزی
مثال:
When it comes to you, no, I ain't got no patience
به همین خاطر
《وقتی نوبت به تو می رسد، وقتی نوبت شماست، وقتی پای تو وسطه، وقتی قضیه به تو ختم میشه، وقتی صحبت از تو میشه، وقتی بحث توئه و. . . 》
، واقعا نمیتونم، من هیچ صبر و طاقتی در برابر دور بودن از تو ندارم
منتهی شدن به/ انجامیدن به/بحث از چیزی بودن/ قضیه ختم شدن به/ صحبت بر سر چیزی بودن/ پای . . . در میان بودن/ نوبت رسیدن به / مطرح بودن چیزی
مثال:
When it comes to you, no, I ain't got no patience
به همین خاطر
《وقتی نوبت به تو می رسد، وقتی نوبت شماست، وقتی پای تو وسطه، وقتی قضیه به تو ختم میشه، وقتی صحبت از تو میشه، وقتی بحث توئه و. . . 》
، واقعا نمیتونم، من هیچ صبر و طاقتی در برابر دور بودن از تو ندارم
At least I've come to recognize it
حداقل ش اینه که من بهوش اومدم و اونو تشخیص دادم
حداقل ش اینه که من بهوش اومدم و اونو تشخیص دادم
رسیدن به
# And now I come to my main point
# The war had just come to an end
# We haven't come to a decision on the matter yet
# Have you come to any conclusions about the story yet?
# So much effort and planning and it's all come to nothing
# And now I come to my main point
# The war had just come to an end
# We haven't come to a decision on the matter yet
# Have you come to any conclusions about the story yet?
# So much effort and planning and it's all come to nothing
to learn
متوجه شدن
فهمیدن
درک کردن
پی بردن
• I have come to see that it is MY THOUGHTS that CREATE MY LIFE the way it is
من فهمیده ام که این افکار من است که زندگی ام را آنگونه که هست میسازد.
متوجه شدن
فهمیدن
درک کردن
پی بردن
• I have come to see that it is MY THOUGHTS that CREATE MY LIFE the way it is
من فهمیده ام که این افکار من است که زندگی ام را آنگونه که هست میسازد.
منجر می شود
to add up to a total amount
That comes to �23. 50.
That comes to �23. 50.
کلمات دیگر: