کلمه جو
صفحه اصلی

break down

انگلیسی به فارسی

شکست خوردن، توقف در عمل کردن


در اثر اضطراب از حال رفتن، فروپاشی جسمی یا روحی


ضعیف و بی‌فایده شدن


پوسیدگی، تجزیه شدن


به قسمت‌های مجزا تقسیم کردن برای ارائه جزئیات بیشتر، ارائه یک تحلیل عمیق‌تر


خلاصه کردن


درهم شکستن، تجزیه کردن، از اثر انداختن، تقسیم بندی کردن


مترادف و متضاد

Fail


Render or to become unstable due to stress


Render or to become weak and ineffective


Decay


Divide into parts to give more details


Digest


پیشنهاد کاربران

تجزیه

خود را باختن

منحل کردن

خراب شده

۱. خراب شدن
۲. شکست خوردن، بدون رسیدن به موفقیتی متوقف شدن مثلا در مذاکرات یا ازدواج

تجزیه شدن
The plastic packaging dose not break down easily.

حال روحی کسی خراب شدن
در خود شکستن
حال شکستگی پیدا کردن
He broke down and cried
او حالش خراب شد و گریه کرد.
She broke down in tears when she heard the news
او *زد زیر گریه* وقتی شنید این خبر را

میشه تجزیه
Separate chemically

از میان رفتن سلامتی

زیرشاخه

The car broke down
ماشین خراب شد
There is a part when he breaks down and cries.
یک قسمتی هست که او از پا در امد و گریه کرد.


کلمات دیگر: