کلمه جو
صفحه اصلی

solidarity


معنی : اتحاد، بهم پیوستگی، هم بستگی، همکاری، انسجام، مسئولیت مشترک
معانی دیگر : یگانگی، یکپارچگی، وحدت، اتفاق نظر

انگلیسی به فارسی

اتحاد، انسجام، بهم پیوستگی، مسئولیت مشترک، همکاری، همبستگی


همبستگی، اتحاد، انسجام، هم بستگی، همکاری، مسئولیت مشترک، بهم پیوستگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a feeling or condition of unity based on common goals, interests, and sympathies among a group's members.
متضاد: division

• polish independent trade union federation established in 1980 and led by lech walesa
feeling of togetherness, unity, community (created by shared interests, goals, responsibilities, etc.)
if a group of people show solidarity, they show complete unity and support for each other.

مترادف و متضاد

اتحاد (اسم)
consolidation, sodality, accretion, alliance, union, solidarity, association, unison, incorporation, marriage, confederation, band, injunction, league, confederacy

بهم پیوستگی (اسم)
linkage, accretion, union, solidarity, reunion, synthesis

همبستگی (اسم)
sodality, solidarity, cohesion, adhesion, correlation

همکاری (اسم)
assist, solidarity, cooperation, collaboration, synergy, synergism

انسجام (اسم)
solidarity

مسئولیت مشترک (اسم)
solidarity

unity


Synonyms: accord, agreement, alliance, comradeship, confederation, consensus, federation, fellowship, harmony, indivisibility, oneness, sameness, support, teamwork, unanimity, undividedness, unification, uniformity, union


جملات نمونه

1. The situation raises important questions about solidarity among member states of the UN.
[ترجمه ترگمان]این وضعیت پرسش های مهم در مورد همبستگی میان کشورهای عضو سازمان ملل را مطرح می کند
[ترجمه گوگل]این وضعیت سوالات مهمی را درباره همبستگی بین کشورهای عضو سازمان ملل مطرح می کند

2. Drivers honked their horns in solidarity with the peace marchers.
[ترجمه ترگمان]رانندگان در همبستگی با راهپیمایی کنندگان صلح بوق خود را به صدا در آوردند
[ترجمه گوگل]رانندگان شاخ های خود را در همبستگی با رقیبان صلح صدا کرد

3. The conflict fostered solidarity among Arab oil states.
[ترجمه ترگمان]این درگیری اتحاد بین کشورهای نفت خیز عربی را تقویت کرد
[ترجمه گوگل]این درگیری موجب همبستگی میان کشورهای نفتی عرب شد

4. I come before you today to express my solidarity with the people of New York.
[ترجمه ترگمان]من امروز برای ابراز همبستگی خود با مردم نیویورک به اینجا آمده ام
[ترجمه گوگل]من امروز پیش شما می آیم تا همبستگی من با مردم نیویورک را بیان کنم

5. 'We must show solidarity with the strikers,' declared the student leaders.
[ترجمه ترگمان]رهبران دانش آموزان اعلام کردند: ما باید همبستگی خود را با اعتصاب کنندگان نشان دهیم
[ترجمه گوگل]رهبران دانشجویان اعلام کردند: 'باید همبستگی خود را با مهاجمان نشان دهیم '

6. The bitter split which has developed within Solidarity is likely to harden further into separation.
[ترجمه ترگمان]تجزیه و تحلیل تلخ که در چارچوب همبستگی ایجاد شده است احتمالا بیشتر به جدایی ادامه خواهد داد
[ترجمه گوگل]تقسیم تلخ که درون همبستگی پیشرفت کرده است احتمال دارد که به جدایی بیشتر برسد

7. There was a degree of solidarity and sisterhood among the women.
[ترجمه ترگمان]همبستگی و sisterhood بین زنان وجود داشت
[ترجمه گوگل]در میان زنان همبستگی و جدایی وجود داشت

8. He voiced his solidarity with the weak and defenceless.
[ترجمه ترگمان]همبستگی خود را با ضعفا و بی دفاع اعلام کرد
[ترجمه گوگل]او همبستگی خود را با ضعیف و بی دفاع ابراز کرد

9. Supporters want to march tomorrow to show solidarity with their leaders.
[ترجمه ترگمان]حامیان می خواهند فردا حرکت کنند تا همبستگی خود را با رهبران خود نشان دهند
[ترجمه گوگل]حامیان می خواهند فردا بر سر راه همبستگی با رهبران خود قرار بگیرند

10. Demonstrations were held as a gesture of solidarity with the hunger strikers.
[ترجمه ترگمان]تظاهرات به عنوان یک حرکت همبستگی با اعتصاب کنندگان گرسنگی برگزار شد
[ترجمه گوگل]تظاهرات به عنوان یک ژست همبستگی با مهاجمان گرسنگی برگزار شد

11. The strike fostered a sense of solidarity among the workers.
[ترجمه ترگمان]اعتصاب، حس همبستگی بین کارگران را پرورش داد
[ترجمه گوگل]این اعتصاب باعث ایجاد همبستگی میان کارگران شد

12. The lecturers joined the protest march to show solidarity with their students.
[ترجمه ترگمان]سخنرانان به تظاهرات اعتراضی پیوستند تا همبستگی خود را با دانش آموزان خود نشان دهند
[ترجمه گوگل]سخنرانان به پیروی اعتراض پیوستند تا همبستگی خود را با دانش آموزان خود نشان دهند

13. Orwell expressed his solidarity with the miners in the book.
[ترجمه ترگمان]اورول همبستگی خود را با معدنچیان در کتاب ابراز کرد
[ترجمه گوگل]اورول همبستگی خود را با معدنچیان در کتاب بیان کرد

14. The feeling of solidarity among the people really came through.
[ترجمه ترگمان]احساس همبستگی بین مردم واقعا از بین رفت
[ترجمه گوگل]احساس همبستگی میان مردم واقعا به وجود آمد

15. In an unexpected show of solidarity, the management and workers have joined forces to campaign against the closure of the factory.
[ترجمه ترگمان]در یک نمایش غیر منتظره اتحاد، مدیریت و کارگران به نیروهایی پیوسته اند که علیه بسته شدن کارخانه مبارزه می کنند
[ترجمه گوگل]در یک نمایش غیرمنتظره از همبستگی، مدیران و کارگران نیروهای خود را برای مبارزه علیه بسته شدن کارخانه متحد کردند

پیشنهاد کاربران

یکی از عوامل پیروزی در زمینه های مختلف سیاسی و اجتماعی ( اتحاد - همبستگی و انسجام رمز پیروزی یک ملت )

حمایت

همبستگی

اتحاد , هم بستگی

– The feeling of solidarity among the people really came through
– Solidarity among union members is essential in negotiations
– Supporters want to march tomorrow to show solidarity with their leaders


کلمات دیگر: