کلمه جو
صفحه اصلی

infuse


معنی : بر انگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن
معانی دیگر : (چای و قهوه و غیره) دم کردن، (در فکر و روح کسی) دمیدن، القا کردن، (در مغز یا فکر) جایگیر کردن، نیوشاندن، (مهجور) آبگونه روی چیزی (یا درون چیزی) ریختن

انگلیسی به فارسی

ریختن، دم کردن، القا کردن، بر انگیختن


تزریق، بر انگیختن، ریختن، دم کردن، القاء کردن، پاشیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: infuses, infusing, infused
مشتقات: infusive (adj.)
(1) تعریف: to introduce or inject, as if by pouring; instill (usu. fol. by into).

- The teacher hoped to infuse knowledge into her students.
[ترجمه ترگمان] معلم امیدوار بود دانش را به دانشجویان خود القا کند
[ترجمه گوگل] معلم امیدوار بود دانش را به دانش آموزانش تحویل دهد

(2) تعریف: to fill or inspire (usu. fol. by with).
مشابه: saturate

- The popular professor infused his students with a love of learning.
[ترجمه ساعی رضایی] استاد محبوب عشق به یادگیری را در دانش آموزانش برانگیخت
[ترجمه ترگمان] استاد محبوب دانش آموزانش را با عشق به یادگیری ترکیب کرد
[ترجمه گوگل] استاد محبوب دانشجویان خود را با عشق به یادگیری سوق داد

• instill, fill with, ingrain; inspire; steep in a liquid to extract certain ingredients
if you infuse a certain quality into someone or you infuse them with it, you fill them with it; a formal use.
if you infuse a drink or medicine, you pour hot water onto herbs or leaves and leave it for the liquid to absorb the flavour.

مترادف و متضاد

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

پاشیدن (فعل)
infuse, pour, spatter, besprinkle, spray, sprinkle, sparge, bestrew, strew, spurt, dust, inseminate, perfuse

ریختن (فعل)
infuse, pour, found, lave, besprinkle, shed, cast, splash, bestrew, strew, decant, dust, melt, disembogue, disgorge

دم کردن (فعل)
infuse, brew, stew, steepen

القاء کردن (فعل)
infuse, excite, induct, inspire, implant

introduce; soak


Synonyms: animate, breathe into, imbue, impart, implant, impregnate, inculcate, indoctrinate, ingrain, inoculate, inspire, instill, intersperse, invest, leaven, permeate, pervade, plant, saturate, steep, suffuse


جملات نمونه

1. to infuse an idea
عقیده ای را القا کردن

2. let the tea stand a few minutes to infuse
بگذار چای مدتی بماند تا دم بکشد.

3. Add the tea leaves and leave to infuse for five minutes.
[ترجمه گلی افجه ] برگ های چای را اضافه کنید و بگذارید پنج دقیقه دم بکشد
[ترجمه ترگمان]برگ های چای را اضافه کنید و به مدت پنج دقیقه با آن ها تماس بگیرید
[ترجمه گوگل]برگ چای را اضافه کنید و به مدت پنج دقیقه تزریق کنید

4. A union would infuse unnecessary conflict into the company'semployee relations.
[ترجمه ترگمان]یک اتحادیه اختلافات غیر ضروری را در روابط بین شرکت ایجاد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]یک اتحادیه منجر به ایجاد اختلال غیر ضروری در روابط شرکت کنندگان می شود

5. Let the tea infuse for a while.
[ترجمه sitarow] بگذارید چای برای مدتی دم بکشد
[ترجمه ترگمان]بگذارید چای برای مدتی پر شود
[ترجمه گوگل]چای خود را برای مدتی بگذارید

6. Allow the tea to infuse for five minutes.
[ترجمه میم جیم] اجازه دهید چای به مدت پنج دقبقه دم بکشد.
[ترجمه ترگمان]بگذارید چای به مدت پنج دقیقه بماند
[ترجمه گوگل]اجازه دهید چای به مدت پنج دقیقه تزریق کند

7. Knowles' Christian beliefs continue to infuse both his personal life and his politics.
[ترجمه ترگمان]Knowles مسیحی، هم زندگی شخصی و هم سیاست او را پر می کند
[ترجمه گوگل]اعتقادات مسیحی نولز همچنان به زندگی شخصی و سیاست او ادامه می دهد

8. They supply fresh insights, infuse you with energy and give up the window seat without complaint.
[ترجمه ترگمان]آن ها بینش های جدیدی را عرضه می کنند، شما را با انرژی پر می کنند و بدون شکایت روی صندلی کنار پنجره قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]آنها بینش جدیدی را عرضه می کنند، انرژی شما را به شما تزریق می کنند و صندلی پنجره را بدون شکایت می برند

9. They infuse a sauce with a wonderful flavor, and they can be strained out of the sauce before serving if desired.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک سس را با یک طعم عالی پر می کنند، و قبل از خدمت در صورت تمایل، می توانند از سس بیرون کشیده شوند
[ترجمه گوگل]آنها یک سس را با طعم فوق العاده ای تزریق می کنند و می توانند قبل از خدمت در صورت تمایل از سس جدا شوند

10. Their words infuse the air Britain breathes, serving just three press magnates whose pernicious influence corrodes all political discourse.
[ترجمه ترگمان]کلمات آن ها تنفس هوای بریتانیا را تنفس می کند، تنها به سه مقام رسمی خدمت می کند که نفوذ مضر آن ها همه گفتمان سیاسی را از بین می برد
[ترجمه گوگل]کلمات آنها باعث می شود هوا بریتانیا نفس بکشد، فقط سه تن از مطبوعات را خدمت می کند که نفوذ مخرب آن همه گفتمان سیاسی را از بین می برد

11. Nelson was hired this school year to help infuse art into the school's curriculum.
[ترجمه ترگمان]نلسون در سال جاری استخدام شد تا به القای هنر به برنامه درسی مدارس کمک کند
[ترجمه گوگل]نلسون این سال تحصیلی را استخدام کرد تا هنر را به برنامه درسی مدرسه تزریق کند

12. In other words, Howard proposes to infuse the public sector with private sector values.
[ترجمه ترگمان]به عبارت دیگر، هوارد پیشنهاد می کند که بخش دولتی را با ارزش های بخش خصوصی پر کند
[ترجمه گوگل]به عبارت دیگر، هاوارد پیشنهاد می کند بخش عمومی با ارزش های بخش خصوصی وارد شود

13. How do terrorist organizations infuse this condition in their recruits?
[ترجمه ترگمان]سازمان های تروریستی چگونه این وضعیت را در نیروهای خود ایجاد می کنند؟
[ترجمه گوگل]سازمان های تروریستی چگونه در این افراد مشغول به کار هستند؟

14. Please infuse with pencil powder (oil free) into key-hole then running few times when door open is not flexible.
[ترجمه ترگمان]لطفا با پودر مداد (عاری از روغن)در یک سوراخ کلید قرار بگیرید و سپس چند بار در زمانی که در باز است انعطاف پذیر نیست
[ترجمه گوگل]لطفا با پودر مداد (بدون روغن) را به سوراخ کلید تزریق کنید و سپس چند بار کار کنید وقتی درب باز انعطاف پذیر نیست

15. It takes the human voice to infuse with the shades of deeper meaning.
[ترجمه ترگمان]این صدا، صدای انسان را می طلبد که با سایه های معانی عمیق تر ارتباط برقرار کند
[ترجمه گوگل]صدای انسانی طول می کشد تا با سایه هایی از معنای عمیق پر شود

Let the tea stand a few minutes to infuse.

بگذار چای مدتی بماند تا دم بکشد.


the courage with which the soldiers had been infused

شجاعتی که در (روح) سربازان دمیده بودند


His speech infused us with new life.

نطق او به ما جان تازه‌ای بخشید.


to infuse an idea

عقیده‌ای را القا کردن


پیشنهاد کاربران

بر انگیختن، القا کردن، ریختن

آکندن. دم کردن

تحمیل کردن

غنی شده

اعطا کردن

درآمیختن، پیوند دادن

آگاه کردن

رسوخ کردن

مخلوط شدن


کلمات دیگر: