کلمه جو
صفحه اصلی

on the ball

انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: acting with efficiency and competence.
مترادف: capable, competent, efficient, quick
مشابه: fit

(2) تعریف: alert to one's surroundings; aware.
مترادف: alert, attentive, aware
مشابه: agile, clearheaded, observant

مترادف و متضاد

Knowledgeable and competent, attentive, understanding the situation well.


جملات نمونه

1. She has a lot on the ball.
[ترجمه پریسا] او وضعش واقعا توپه. اوضاع مالیش عالیه.
[ترجمه ترگمان] اون توی مجلس رقص خیلی زیادی داره
[ترجمه گوگل]او بر روی توپ بسیار زیادی دارد

2. That guy is really on the ball.
[ترجمه Shirinbahari] اون یارو واقعا زرنگ است.
[ترجمه ترگمان] اون یارو واقعا توی مجلس رقص - ه
[ترجمه گوگل]آن مرد واقعا روی توپ است

3. That new teacher is really on the ball.
[ترجمه ARSALANVK] آن معلم جدید واقعا در کارش موفق است
[ترجمه Parniyan Ahmadi] ان معلم جدید واقعا حواس جمع است
[ترجمه ترگمان]آن معلم جدید واقعا در مجلس رقص است
[ترجمه گوگل]این معلم جدید واقعا بر روی توپ است

4. The new publicity manager is really on the ball.
[ترجمه ترگمان]مدیر تبلیغات جدید واقعا در مجلس رقص حضور دارد
[ترجمه گوگل]مدیر تبلیغات جدید واقعا بر روی توپ است

5. The batter was beaten by the sidespin on the ball.
[ترجمه ترگمان]The در مجلس رقص شکست خورد
[ترجمه گوگل]خمیر از طرف توپ بر روی توپ مورد ضرب و شتم قرار گرفت

6. She puts a lot of spin on the ball.
[ترجمه ترگمان]او توپ زیادی را روی توپ می گذارد
[ترجمه گوگل]او چرخش زیادی روی توپ می گذارد

7. That banker is really on the ball.
[ترجمه Shirinbahari] این بانکدار واقعا فعال و با قابلیت است.
[ترجمه ترگمان]بانک دار واقعا در مجلس رقص است
[ترجمه گوگل]این بانکدار واقعا روی توپ است

8. She really is on the ball; she's bought houses at auctions so she knows what she's doing.
[ترجمه ترگمان]او واقعا در مهمانی رقص است؛ در حراج خانه خریده، بنابراین او می داند چه می کند
[ترجمه گوگل]او واقعا بر روی توپ است؛ او خانه ها را در مزایده ها خریداری کرده است، بنابراین او می داند چه کاری انجام می دهد

9. How do you put more spin on the ball?
[ترجمه ترگمان]نظرت راجع به توپ چیه؟
[ترجمه گوگل]چطور چرخش بیشتری روی توپ انجام می دهید؟

10. Keep your eye on the ball and follow through on your swing. Good!
[ترجمه ترگمان]حواست به توپ باشه و از through پیروی کنی بسیار خوب!
[ترجمه گوگل]چشم خود را بر روی توپ نگه دارید و از نوسان خود پیروی کنید خوب

11. They're really on the ball, quite frightening sometimes.
[ترجمه ترگمان]آن ها واقعا در مجلس رقص هستند، بعضی وقت ها خیلی ترسناک
[ترجمه گوگل]آنها واقعا روی توپ هستند، گاهی اوقات ترسناک هستند

12. A photographer who was on the ball got some great pictures of the incident.
[ترجمه ترگمان]یک عکاس که در مجلس بود عکس های فوق العاده ای از این حادثه گرفت
[ترجمه گوگل]یک عکاس که روی توپ بود عکس های زیادی از این حادثه داشت

13. Calluses grow on the ball of the foot and do not have a nucleus.
[ترجمه ترگمان]calluses بر روی توپ پا رشد می کنند و هسته ندارند
[ترجمه گوگل]کولوس بر روی توپ پا رشد می کند و هسته ای ندارد

14. There seemed to be no time on the ball, and poor Dylan Kerr was run ragged down the right wing.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که در مجلس رقص وقت نداریم، و دیلان بیچاره هم از جناح راست منحرف شده بود
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که هیچ وقت بر روی توپ نیست، و دیلان کرو ضعیف در سمت راست قرار داشت

15. He will need to keep his eye on the ball during an opening match against rookie Peter Ebdon.
[ترجمه ترگمان]او باید در حین مسابقه افتتاحیه با پیتر ebdon، در مسابقه افتتاحیه، چشم خود را بر روی توپ نگه دارد
[ترجمه گوگل]او باید در دوران بازنشستگی خود در برابر پیتر ابدون تازه کار، چشم خود را بر روی توپ نگه دارد

I couldn't sleep well last night, so am not on the ball today.

دیشب نتوانستم خوب بخوابم و امروز خیلی حواس‌جمع نیستم.


He has been sick all week and wasn't on the ball when I met him.

او کل هفته‌ی گذشته را مریض بود و وقتی او را دیدم هوشیار نبود.


He has done a great job. He was really on the ball.

او کاری عالی انجام داده و واقعا بادقت بوده.


پیشنهاد کاربران

با دقت
هوشیار
حواس جمع

سلام دوستان. تعریف انگلیسی doing a good jobدر فارسی خودمون میشه گفت حواس جمع بودن یا ماهر بودن. از این اصطلاح در جملات استفاده میشه=
For example:if you want this job you have to be on the ball

حاضر و سریع در واکنش و جواب

افراد واقعا حرفه ای وکاربلدهستند

زرنگ. سریع فکر وعمل کردن

به اصطلاح خودمون بخوام بگم، تیز و بُز

حواس جمع ، بادقت ، هوشیار

زرنگ،
باهوش

بادقت

سرحال و سرزنده

درک کردن سریع مسائل یا در واکنش به یک وضعیت بسیار سریع و دقیق بودن

quick to understand


کلمات دیگر: