کلمه جو
صفحه اصلی

fluent


معنی : سلیس، روان
معانی دیگر : شیوا، فصیح، رسا، گویا، زبان آور

انگلیسی به فارسی

روان، سلیس، فصیح


مسلما، روان، سلیس


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fluently (adv.), fluency (n.)
(1) تعریف: speaking or writing easily and smoothly.
مترادف: articulate
مشابه: eloquent, glib, silver-tongued, smooth-spoken, smooth-tongued

- She is fluent in several languages.
[ترجمه ترگمان] او به چند زبان مسلط است
[ترجمه گوگل] او در چند زبان مسلط است

(2) تعریف: spoken or written easily and smoothly.
مترادف: articulate
متضاد: inarticulate
مشابه: cogent, eloquent, euphonious, facile, glib, liquid, mellifluous, smooth-spoken

- a fluent after-dinner speech
[ترجمه ترگمان] سخنرانی بعد از شام
[ترجمه گوگل] یک سخنرانی پس از شام مسلط

(3) تعریف: graceful and smooth, as curves.
مترادف: fluid, graceful
متضاد: jerky
مشابه: mellifluous, sinuous, undulant

(4) تعریف: flowing, as a liquid.
مترادف: flowing, fluid, liquid, streaming
متضاد: halting
مشابه: effusive

• articulate, eloquent, able to read and write with ease; graceful; fluid, flowing
someone who is fluent in a foreign language can speak or write it easily and correctly.
someone whose speech, reading, or writing is fluent speaks, reads, or writes easily and clearly.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] رواناب اصطلاحی منسوخ که برای یک رود یا سایر جریان های آب استفاده می شود.
[ریاضیات] سیال، روان، سلیس، متغیر، شارنده

مترادف و متضاد

سلیس (صفت)
eloquent, clear, evident, smooth, glib, fluent, pellucid, voluble

روان (صفت)
clear, handy, easy, spirit, current, versatile, fluid, liquid, smooth, glib, fluent, cursive, profluent, voluble

articulate


Synonyms: chatty, cogent, copious, cursive, declamatory, disputatious, easy, effortless, effusive, eloquent, facile, flowing, garrulous, glib, liquid, loquacious, mellifluent, mellifluous, natural, persuasive, prompt, quick, ready, running, silver-tongued, smooth, smooth-spoken, talkative, verbose, vocal, voluble, well-versed, wordy


Antonyms: effortful, hesitant, inarticulate, unfluent, unprepared


جملات نمونه

1. the fluent style of sa'di
سبک شیوای سعدی

2. her poetry's fluent and youthful style
سبک روان و پرحرارت اشعار او

3. but he is not fluent in french
ولی در فرانسه روان نیست.

4. if you have a b. a. in english, people will assume that you are fluent in english
اگر لیسانسیه ی انگلیسی هستی مردم خواهند پنداشت که در انگلیسی روان هستی.

5. She studied eight foreign languages but is fluent in only six of them.
[ترجمه ترگمان]او هشت زبان خارجی را مطالعه کرد اما تنها در شش زبان انگلیسی مسلط است
[ترجمه گوگل]او هشت زبان خارجی را مطالعه کرد، اما تنها در شش زبان مسلط است

6. She is fluent in five languages.
[ترجمه ترگمان]او به پنج زبان مسلط است
[ترجمه گوگل]او به پنج زبان مسلط است

7. 'Can he speak German?' 'Yes, he's fluent. '
[ترجمه آیسانا] آیا او آلمانی بلد است ؟, , , , , , بله او به زبان آلمانی مسلط است
[ترجمه ترگمان]آلمانی بلد است؟ - بله، روان است
[ترجمه گوگل]او می تواند آلمانی صحبت کند؟ بله، او مسلط است '

8. She was fluent in English, French, and German.
[ترجمه ترگمان]به انگلیسی، فرانسوی و آلمانی مسلط بود
[ترجمه گوگل]او به انگلیسی، فرانسوی و آلمانی مسلط بود

9. Our tour leaders are all fluent in English.
[ترجمه ترگمان]رهبران سفر ما به زبان انگلیسی مسلط هستند
[ترجمه گوگل]رهبران تور ما همه به زبان انگلیسی مسلط هستند

10. She's fluent in French.
[ترجمه حسام] او به زبان فرانسه مسلط است
[ترجمه ترگمان]به زبان فرانسه روان است
[ترجمه گوگل]او به زبان فرانسه فرانسوی است

11. She rose with the fluent movement of an athlete.
[ترجمه ترگمان]او با حرکت روان یک ورزش کار از جا برخاست
[ترجمه گوگل]او با حرکات روانی یک ورزشکار روبرو شد

12. It happened/chanced that she spoke fluent Swahili.
[ترجمه ترگمان]اتفاقا بر حسب تصادف به زبان فرانسه حرف می زد
[ترجمه گوگل]این اتفاق افتاد / این اتفاق افتاد که وی سواحیلی را به سخره می گرفت

13. She happened/chanced to speak fluent Swahili.
[ترجمه ترگمان]اتفاقا بر حسب اتفاق به زبان فرانسه حرف می زد
[ترجمه گوگل]او اتفاق افتاده / فرانسوی به زبان سواحیلی صحبت کرد

14. The successful candidate will be fluent in French and German.
[ترجمه ترگمان]کاندیدای موفق به زبان فرانسوی و آلمانی مسلط خواهد بود
[ترجمه گوگل]نامزد موفقیت آمیز زبان فرانسه و آلمانی خواهد بود

15. It takes constant effort to become fluent in a language.
[ترجمه ترگمان]تلاش دائمی برای مسلط شدن به زبان نیاز دارد
[ترجمه گوگل]تلاش مستمر برای تبدیل شدن به یک زبان به زبان ساده است

16. She's fluent in French and English and has a working knowledge of Spanish.
[ترجمه ترگمان]او به انگلیسی و انگلیسی مسلط است و دانش عملی اسپانیایی دارد
[ترجمه گوگل]او به زبانهای فرانسوی و انگلیسی مسلط است و دارای دانش کار اسپانیایی است

She speaks English fluently.

او انگلیسی را روان صبحت می‌کند.


But he is not fluent in French.

ولی در فرانسه روان نیست.


the fluent style of Sa'di

سبک شیوای سعدی


پیشنهاد کاربران

روان _ ساده _ راحت

مسلط بودن

speaking or writing easily

سیال

قابل فهم

شمرده

مسلط

سخن ور، بلیغ

روان ، بسیار آسان، راحت

روان

مسلـــــط

شمرده و قابل فهممم

زبردست


کلمات دیگر: