1. sleep was locking my tired eyes
خواب،چشمان خسته ی مرا به هم می فشرد.
2. sleep around
(عامیانه) با بیش از یک نفر رابطه ی جنسی داشتن
3. sleep in
(به ویژه انگلیس) دیراز خواب برخاستن،تا دیروقت خوابیدن
4. sleep off
با خوابیدن (از نگرانی یا پر خوری و غیره) راحت شدن
5. sleep out
1- در تمام مدت چیزی خواب بودن،در خواب گذراندن 2- در هوای باز خوابیدن
6. sleep over
(عامیانه) در منزل کسی دیگر خوابیدن
7. sleep through
(با وجود سر و صدا و غیره) بیدار نشدن،در تمام مدت چیزی خوابیدن
8. sleep tight
(عامیانه) خوب خوابیدن،به خواب عمیق فرو رفتن
9. deep sleep
خواب ژرف
10. fitful sleep
خواب منقطع
11. heavy sleep
خواب عمیق (سنگین)
12. light sleep
خواب سبک
13. restless sleep
خواب پر تلاطم
14. sufficient sleep settled his nerves
خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.
15. to sleep hard
عمیقا به خواب رفتن
16. to sleep in snatches
بریده بریده خوابیدن
17. to sleep rough
در فضای باز خوابیدن
18. last sleep
مرگ،وفات
19. lose sleep over something
دلواپس چیزی بودن،از نگرانی (درباره ی چیزی) به خواب نرفتن
20. winter sleep
رجوع شود به: hybernation
21. a dreamless sleep
خواب بدون خواب دیدن
22. a fast sleep
خواب ژرف
23. a restful sleep
یک خواب راحت
24. he couldn't sleep and his feverish thoughts were concentrated on tomorrow's game
خوابش نمی برد و افکار شوریده ی او متوجه مسابقه ی فردا بود.
25. i can't sleep in this uncomfortable bed
نمی توانم توی این تختخواب ناراحت بخوابم.
26. i couldn't sleep at all last night
دیشب اصلا نتوانستم بخوابم.
27. i didn't sleep a wink last night
دیشب یک لحظه هم خوابم نبرد.
28. let me sleep on it
بگذار مدتی روی آن فکر کنم.
29. put to sleep
1- خواب کردن 2- (جانوران بیمار و غیره را بدون درد) کشتن
30. a good night's sleep renewed her strength
یک شب خواب راحت به او نیروی تازه بخشید.
31. all my ancestors sleep in this little graveyard
همه ی نیاکان من در این گورستان کوچک به خواب ابدی فرو رفته اند.
32. he went to sleep over his work
هنگام کار کردن خوابش برد.
33. let sleeping dogs sleep
بگذار سگ های خواب بخوابند (سری را که درد نمی کند دستمال مبند).
34. nicol settled into sleep
نیکول به خواب فرو رفت.
35. she had little sleep
خوابش کم بود.
36. to die, to sleep no more!
(شکسپیر) مردن و دیگر نخوابیدن !
37. to go to sleep
به خواب رفتن
38. to lull to sleep
با لالایی خواب کردن
39. we used to sleep in our fatigues
شب ها در لباس خدمت می خوابیدیم.
40. drift off to sleep
کم کم به خواب رفتن،در خواب فرورفتن،چرت زدن
41. his judgement could neither sleep nor be softened
حس قضاوت او نه از بین می رفت و نه نرمتر می گردید.
42. i went back to sleep
دوباره به خواب رفتم.
43. the golden dew of sleep
(شکسپیر) شبنم زرین خواب
44. the healing power of sleep
نیروی درمانگر خواب
45. to cry oneself to sleep
گریستن و به خواب رفتن
46. to drop off to sleep
به خواب رفتن
47. to slip off to sleep
به خواب رفتن
48. rock a baby to sleep
با تکان دادن بچه را خواب کردن
49. china's farmers awoke from a sleep that had lasted centuries
کشاورزان چین از یک خواب چند صد ساله بیدار شدند.
50. he averages six hours of sleep a night
او به طور متوسط شبی شش ساعت می خوابد.
51. her eyes were heavy with sleep
چشمانش خواب آلود بودند.
52. my feet are gone to sleep
پاهایم خواب رفته اند.
53. she hummed the baby to sleep
زیر لبی (لالایی) خواند تا بچه به خواب رفت.
54. she yawned and went to sleep
دهان دره کرد و به خواب رفت.
55. the baby sobbed himself to sleep
کودک آنقدر زاری کرد که خوابش برد.
56. the baby was lullabied to sleep
بچه با لالایی خوابش برد.
57. the baby wept herself to sleep
کودک آن قدر گریه کرد که خوابش برد.
58. the noise roused her from sleep
صدا او را از خواب بیدار کرد.
59. to sing a baby to sleep
با آواز بچه را خواباندن
60. mehri grinds her teeth in her sleep
مهری در خواب دندان قروچه می کند.
61. the child fell into a deep sleep
کودک به خواب ژرفی فرو رفت.
62. the sick child whined in her sleep
کودک بیمار در خواب ناله می کرد.
63. the vague borderland between waking and sleep
مرز مبهم مابین بیداری و خواب
64. too much work and lack of sleep had completely disoriented her
کار زیاد و بی خوابی او را کاملا گیج کرده بود.
65. . . . they told a story and sank into sleep
. . . گفتند فسانه ای و در خواب شدند
66. he stretched his leg and went to sleep
او لنگ خود را دراز کرد و به خواب رفت.
67. my grandfather used to walk in his sleep
پدر بزرگم در خواب راه می رفت.
68. suddenly she gave a cry in her sleep
ناگهان در خواب فریاد کشید.
69. the indian said "the village is two sleep away"
سرخپوست گفت: ((تا دهکده دوشب راه است))
70. the sound of sirens aroused us from sleep
صدای آژیر ما را از خواب پراند.