اسم ( noun )
عبارات: no love lost
• (1) تعریف: tender and passionate affection for another person.
• متضاد: abomination, hate, hatred, loathing
• مشابه: adoration, affection, ardor, crush, devotion, infatuation, passion, puppy love
- His feelings for her eventually changed from fondness to love.
[ترجمه A.A] احساساتش نسبت به او سرانجام از علاقه به عشق مبدل شد
[ترجمه ترگمان] احساساتش نسبت به او سرانجام از علاقه به عشق تغییر کرده بود
[ترجمه گوگل] احساسات او برای او در نهایت از عشق به عشق تغییر کرد
- They believed their love would last a lifetime.
[ترجمه Miss.Raya] آنها اعتقاد بر این داشتند که عشق آنها طولانی است
[ترجمه A.A] براین باور بودند که عشق آنها همیشگی خواهد ماند
[ترجمه wasi.haideri] آنها به جاودانگی عشق خویش معتقدبودند.
[ترجمه ترگمان] آن ها باور داشتند که عشق آن ها یک عمر طول خواهد کشید
[ترجمه گوگل] آنها اعتقاد داشتند عشق آنها طول عمر خواهد داشت
- Her love for him prevented her from seeing the truth.
[ترجمه A.A] عشقش نسبت به او چشمهایش را بر روی حقیقت بسته بود
[ترجمه ترگمان] عشق او به او مانع از دیدن حقیقت می شد
[ترجمه گوگل] عشق او به او مانع از دیدن حقیقت شد
• (2) تعریف: deep and strong affection for a friend or relative.
• مترادف: affection, fondness
• متضاد: abomination, hate, hatred, loathing
• مشابه: adoration, affinity, attachment, devotion, friendship, tenderness
- Our mother showed her love in many ways.
[ترجمه cassandra] مادرمان عشق رو به روش های زیادی به اون نشون داد
[ترجمه ترگمان] مادرمون خیلی چیزا رو به اون نشون داد
[ترجمه گوگل] مادر ما عشق های زیادی را به روش های مختلف نشان داد
• (3) تعریف: strong interest or enjoyment, as for an activity.
• مترادف: devotion, fondness, passion
• متضاد: abomination, hate, hatred, loathing
• مشابه: ardor, dedication, enjoyment, fervor, like, mania, penchant, relish, taste, thing, weakness, worship
- He has a great love for music.
[ترجمه A.A] او علاقه شدیدی به موزیک دارد
[ترجمه مترجم گوگل] او عشق زیادی به موسیقی دارد.
[ترجمه ترگمان] او عاشق موسیقی است
[ترجمه گوگل] او عاشق موسیقی خوبی است
• (4) تعریف: a person, activity, or object for which one has intense affection or strong liking.
• مترادف: passion
• متضاد: hate
• مشابه: beau, beloved, boyfriend, dear, desire, devotion, enjoyment, enthusiasm, fancy, flame, girlfriend, heartthrob, honey, inamorata, infatuation, like, lover, sweet, sweetheart, sweetie, truelove
- She was his first love.
[ترجمه ترگمان] اولین عشق او بود
[ترجمه گوگل] او اولین عشق او بود
- Sailing is one of her great loves.
[ترجمه ترگمان] کشتی بادبانی یکی از عشق های great است
[ترجمه گوگل] قایقرانی یکی از عاشقان بزرگ اوست
• (5) تعریف: a sacrificial commitment, esp. in religious experience.
• مشابه: adoration, agape, charity, devotion, sacrifice
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: loves, loving, loved
• (1) تعریف: to have tender and passionate affection for.
• متضاد: abhor, detest, hate
• مشابه: adore, care for, cherish, dote on, idolize, worship
- He told her he loved her and asked her to marry him.
[ترجمه یه خر] اون ممرد به او زن گفت اونو دوس داره و ازش خواست تا باهاش ازدواج کنه
[ترجمه ترگمان] به او گفت که دوستش دارد و از او خواسته که با او ازدواج کند
[ترجمه گوگل] او به او گفت او او را دوست داشت و از او خواست تا ازدواج کند
• (2) تعریف: to have a strong attachment or attraction to; like intensely.
• مترادف: adore
• متضاد: abhor, abominate, detest, hate, loathe
• مشابه: adulate, care for, dote on, idolize, like, worship
- She loves her two best friends equally.
[ترجمه ♧ (:Hira] او دو دوست صمیمی خودش رو یک اندازه دوست داشت
[ترجمه ترگمان] او دو دوست صمیمی را به همان اندازه دوست دارد
[ترجمه گوگل] او دوتا بهترین دوستان خود را به همان اندازه دوست دارد
• (3) تعریف: to enjoy very much or have a strong interest in.
• مترادف: adore
• متضاد: abhor, abominate, detest
• مشابه: delight in, eat up, enjoy, fancy, like, relish
- I love gardening and look forward to getting back to my flower beds every spring.
[ترجمه ترگمان] من باغبانی را دوست دارم و هر بهار خواب می بینم
[ترجمه گوگل] من عاشق باغبانی هستم و منتظر است تا هر بهار به عقب برگردم
- She loves to buy presents for her grandchildren.
[ترجمه ترگمان] او عاشق خرید هدایایی برای نوه هایش است
[ترجمه گوگل] او دوست دارد برای هدایای خود برای نوه هایش خریداری کند
- The little boy loves his dad to read him a story before bed.
[ترجمه ترگمان] پسر کوچک پدرش را دوست دارد تا قبل از خواب یک داستان برایش بخواند
[ترجمه گوگل] پسر کوچک دوست دارد که پدرش داستانش را قبل از خواب ببیند
- He loves chili spicy, but I like it mild myself.
[ترجمه ترگمان] اون عاشق فلفل chili اما من خودم رو ملایم دوست دارم
[ترجمه گوگل] او عاشق چیلی تند است، اما من آن را دوست دارم خودم را ملایم
- I love it when you bring me flowers!
[ترجمه A.A] این کارت را دوست دارم که برام گل میاری
[ترجمه ترگمان] ! وقتی برام گل آوردی دوست دارم
[ترجمه گوگل] من آن را دوست دارم زمانی که شما گل من را به من بدهید
• (4) تعریف: to have sexual intercourse with.
- He had loved her only once, but she knew now she was pregnant.
[ترجمه ترگمان] فقط یک بار او را دوست داشت، اما می دانست که او حامله است
[ترجمه گوگل] او تنها یک بار او را دوست داشت اما اکنون می دانست که باردار است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to experience love for someone.
• متضاد: hate
• مشابه: worship
- Have you ever loved as I love now?
[ترجمه ترگمان] تا حالا به اندازه عشق من عاشق شدی؟
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال دوست داشتی که من دوست دارم؟