اشنا، اگاه، مسبوق، باخبر
acquainted
اشنا، اگاه، مسبوق، باخبر
انگلیسی به فارسی
آشنا، آگاه، مسبوق، باخبر
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: acquaintedness (n.)
مشتقات: acquaintedness (n.)
• : تعریف: having personal knowledge or familiarity (often fol. by "with").
• مشابه: conversant, familiar
• مشابه: conversant, familiar
- I am not acquainted with his music.
[ترجمه ترگمان] من با موسیقی او آشنا نیستم
[ترجمه گوگل] من با موسیقی اش آشنا نیستم
[ترجمه گوگل] من با موسیقی اش آشنا نیستم
- She and I became acquainted when we were working at the bank.
[ترجمه ترگمان] او و من وقتی در بانک کار می کردیم با هم آشنا شدیم
[ترجمه گوگل] او و من وقتی که ما در بانک کار می کردیم آشنا شدیم
[ترجمه گوگل] او و من وقتی که ما در بانک کار می کردیم آشنا شدیم
• familiar, close, intimate; knowledgeable, informed, aware
if you are acquainted with someone, you know them slightly but they are not a close friend.
if you are acquainted with someone, you know them slightly but they are not a close friend.
مترادف و متضاد
aware
Synonyms: abreast, advised, apprised of, clued in, conversant, enlightened, familiarized, familiar with, informed, in the know, versed in
جملات نمونه
1. are you acquainted with my brother?
با برادرم آشنایی دارید؟
2. he soon became acquainted with the complexities of political life
به زودی با پیچیدگی های زندگی سیاسی آشنا شد.
3. he was not acquainted with modern farming
او از کشاورزی نوین اطلاع نداشت.
4. To be acquainted with the merit of ministry, we need only observe the condition of the people.
[ترجمه ترگمان]برای آشنایی با محاسن این وزارتخانه، ما تنها باید شرایط مردم را مشاهده کنیم
[ترجمه گوگل]برای شناختن شایستگی وزارتخانه، ما فقط باید وضعیت افراد را رعایت کنیم
[ترجمه گوگل]برای شناختن شایستگی وزارتخانه، ما فقط باید وضعیت افراد را رعایت کنیم
5. I am not personally acquainted with the gentleman in question.
[ترجمه ترگمان]من شخصا با این آقا آشنا نیستم
[ترجمه گوگل]من شخصا با نجیب زاده آشنا نیستم
[ترجمه گوگل]من شخصا با نجیب زاده آشنا نیستم
6. I am acquainted of the facts.
[ترجمه ترگمان]من از حقایق اطلاع دارم
[ترجمه گوگل]من از حقایق آشنا هستم
[ترجمه گوگل]من از حقایق آشنا هستم
7. He was well acquainted with the literature of France, Germany and Holland.
[ترجمه ترگمان]او به خوبی با ادبیات فرانسه، آلمان و هلند آشنا بود
[ترجمه گوگل]او با ادبیات فرانسه، آلمان و هلند آشنا بود
[ترجمه گوگل]او با ادبیات فرانسه، آلمان و هلند آشنا بود
8. The students are already acquainted with the work of Shakespeare.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان از قبل با آثار شکسپیر آشنا هستند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان در حال حاضر با کار شکسپیر آشنا هستند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان در حال حاضر با کار شکسپیر آشنا هستند
9. It'strue we were acquainted, but no more than that.
[ترجمه محمد رومزی] درسته که با هم آشنا بودیم، اما فقط در حد آشنایی بود نه بیشتر.
[ترجمه ترگمان]ما با هم آشنا شدیم، اما نه بیشتر از این[ترجمه گوگل]اینها ما را آشنا کردیم، اما نه بیشتر از آن
10. He brought me acquainted with her.
[ترجمه ترگمان]مرا با او آشنا کرد
[ترجمه گوگل]او را به من معرفی کرد
[ترجمه گوگل]او را به من معرفی کرد
11. The lawyer acquainted himself with the details of his client's business affairs.
[ترجمه ترگمان]وکیل خود را با جزئیات کاره ای تجاری مشتریان خود آشنا کرد
[ترجمه گوگل]وکیل خود را با جزئیات امور کسب و کار خود مشتری آشنا کرد
[ترجمه گوگل]وکیل خود را با جزئیات امور کسب و کار خود مشتری آشنا کرد
12. He acquainted his classmate with my sister.
[ترجمه کمیل] او همکلاسیش را با خواهر من آشنا کرد
[ترجمه ترگمان]classmate را با خواهرم آشنا کرد[ترجمه گوگل]او همکلاسی خود را با خواهر آشنا کرد
13. You will soon become fully acquainted with the procedures.
[ترجمه ترگمان]شما به زودی با این روش ها آشنا خواهید شد
[ترجمه گوگل]شما به زودی با روشها آشنا خواهید شد
[ترجمه گوگل]شما به زودی با روشها آشنا خواهید شد
14. We would like to get better acquainted.
[ترجمه ترگمان]می خواهیم با هم آشنا بشویم
[ترجمه گوگل]ما می خواهیم بهتر آشنا شویم
[ترجمه گوگل]ما می خواهیم بهتر آشنا شویم
پیشنهاد کاربران
شناختن یا آشنایی داشتن با کسی
knowing or being familiar with a person
knowing or being familiar with a person
آشنا شدن، آشنا کردن
ریختن
Getting acquainted
با فردی آشنا شدن
با فردی آشنا شدن
کلمات دیگر: