1. he spoke in persian and i simultaneously interpreted what he said
او فارسی صحبت می کرد و من همزمان سخنش را ترجمه می کردم.
2. two different biographies of him were published simultaneously
دو زندگینامه ی مختلف او همزمان منتشر شدند.
3. the germans were able to field three armies simultaneously
آلمان ها قادر بودند هم زمان سه ارتش را به میدان (جنگ) بیاورند.
4. The game will be broadcast simultaneously on TV and radio.
[ترجمه ترگمان]این بازی به طور همزمان در تلویزیون و رادیو پخش خواهد شد
[ترجمه گوگل]این بازی به طور همزمان در تلویزیون و رادیو پخش خواهد شد
5. The event will be telecast simultaneously to nearly 150 cities.
[ترجمه ترگمان]این رویداد به طور همزمان در حدود ۱۵۰ شهر انجام خواهد شد
[ترجمه گوگل]این رویداد به طور همزمان به نزدیک به 150 شهر پخش می شود
6. Two children answered the teacher's question simultaneously.
[ترجمه ترگمان]دو کودک به طور همزمان به سوال معلم جواب دادند
[ترجمه گوگل]دو کودک به طور همزمان به سوال معلم پاسخ دادند
7. The two guns fired almost simultaneously.
[ترجمه ترگمان]دو توپ با هم شلیک کردند
[ترجمه گوگل]این دو اسلحه تقریبا به طور همزمان اخراج شدند
8. They all babbled simultaneously.
[ترجمه ترگمان]همه با هم حرف می زدند
[ترجمه گوگل]همه آنها به طور همزمان با هم حرف زدند
9. On Jan. 22 two bombs exploded simultaneously in the police headquarters and court buildings in New Delhi, injuring 43 people.
[ترجمه ترگمان]در ۲۲ ژانویه دو بمب به طور همزمان در مقر پلیس و ساختمان های دادگاه در دهلی نو منفجر شد و منجر به زخمی شدن ۴۳ نفر گردید
[ترجمه گوگل]در 22 ژانویه دو بمب به طور همزمان در ستاد پلیس و ساختمان دادگاه دهلی نو منفجر شد و 43 نفر را زخمی کرد
10. He was, simultaneously, a loving father and sensitive poet and a ruthless dictator who presided over a reign of terror.
[ترجمه ترگمان]او به طور همزمان یک پدر دوست داشتنی و یک شاعر حساس و یک دیکتاتور ظالم بود که حکومت رعب و وحشت را بر عهده داشت
[ترجمه گوگل]او همزمان یک پدر دوست داشتنی و شاعر حساس و دیکتاتور بی رحمانه بود که تحت حکومت تروریسم بود
11. Simultaneously his ears unblocked and the world again became audible.
[ترجمه ترگمان]در همان لحظه گوش هایش بسته شد و دوباره دنیا به وضوح شنیده شد
[ترجمه گوگل]همزمان او گوشهایش را فریاد زد و جهان دوباره شنید
12. With those five words, Lili managed simultaneously to convey exhaustion, indomitable, spirited arrogance, and shocked, virginal modesty.
[ترجمه ترگمان]لی لی با این پنج کلمه توانسته بود به طور همزمان با تفرعن، تفرعن آمیز، تفرعن آمیز، و بی بند از حجب و حیا شانه خالی کند
[ترجمه گوگل]با این پنج کلمه، لیلی به طور همزمان ادعا کرد که خستگی، تحقیر و تحقیر و تحقیر و تحقیر و تحقیر و بیرحمانه است
13. Simultaneously, photography was both domesticated and industrialised.
[ترجمه ترگمان]همزمان، عکاسی هم اهلی و هم صنعتی بود
[ترجمه گوگل]همزمان، عکاسی هم اهلی و هم صنعتی شد
14. He espoused them both, simultaneously, in a kind of philosophical bigamy.
[ترجمه ترگمان]او به هر دو آن ها، به طور همزمان، در نوعی دو زن فیلسوف، مورد حمایت قرار داد
[ترجمه گوگل]او هم به طور همزمان آنها را به نوعی بیگمی فلسفی متکی ساخت