brawny

معنی : سفت، پرعضله، قوی، پر زور، گوشتالو، نیرومند، ماهیچهدار

معانی دیگر : عضلانی، نیرومند (جسمی)، سترگ، ستبر، تهمتن

انگلیسی به فارسی

پرعضله، گوشتالو، ماهیچه‌دار، نیرومند، قوی، سفت

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

حالات: brawnier, brawniest
مشتقات: brawniness (n.)

• : تعریف: having large strong muscles.
• متضاد: scrawny, tenuous
• مشابه: athletic, burly, herculean, husky, muscular

- He was a coach in the sport now, but he was still a brawny man.

[ترجمه ترگمان] او اکنون مربی ورزش بود، اما هنوز مرد قوی هیکلی بود
[ترجمه گوگل] در حال حاضر مربی او در این ورزش بود، اما او هنوز یک مرد باشکوه بود

• muscular, powerful, sturdy
a brawny man is strong and muscular.

مترادف و متضاد

Antonyms: frail, skinny, slight, thin, weak

سفت (صفت)

firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound

پرعضله (صفت)

athletic, bouncing, brawny, muscular

قوی (صفت)

mighty, hard, solid, valid, drastic, keen, strong, fierce, heavy, formidable, stark, bouncing, brawny, stalwart, boisterous, forcible, powerful, potent, intense, violent, buxom, vigorous, hefty, stocky, forceful, lusty, high-powered, high-pressure, irresistible, stoutish, towering, two-handed, walloping

پر زور (صفت)

strong, brawny, powerful, potent

گوشتالو (صفت)

pursy, brawny, plump, corpulent, obese, chubby, rotund, fubsy, pulpy, pudgy, plumpish, podgy

نیرومند (صفت)

mighty, puissant, main, solid, strong, orotund, formidable, stout, rugged, brawny, nervy, powerful, potent, valiant, vigorous, hale, prolific, red-blooded, robustious, sinewy, sthenic

ماهیچه دار (صفت)

brawny

muscular, strong

Synonyms: able-bodied, athletic, beefy, bulky, burly, fleshy, hardy, hefty, husky, powerful, robust, sinewy, stalwart, strapping, sturdy, thewy, tough, vigorous, vital

جملات نمونه

1. mohsen was broad-shouldered and brawny

محسن چهارشانه و عضلانی بود.

2. He was a big brawny man with huge hands.

[ترجمه ترگمان]او مرد تنومندی با دست های بزرگ بود
[ترجمه گوگل]او مردی باهوش بزرگ بود که دستان عظیمی داشت

3. His brawny arms glistened with sweat.

[ترجمه ترگمان]بازوان قدرتمندش از عرق برق می زد
[ترجمه گوگل]سینه های سرسام آور او با عرق خیره شد

4. He was a great brawny brute of a man.

[ترجمه ترگمان]مرد قوی هیکلی بود
[ترجمه گوگل]او یک مرد باهوش باهوش بود

5. They pictured Soviet women as hammer-throwers, brawny six-footers who work in brick factories.

[ترجمه ترگمان]آن ها زنان شوروی را به عنوان hammer، brawny شش - که در کارخانه های آجری کار می کنند، تصویر کردند
[ترجمه گوگل]آنها زنان شوروی را به عنوان چکشگرها، شش پایی که شلوار در کارخانه های آجر کار می کنند، تصویر کردند

6. She had a husband, a great brawny brute of an ex R. A. F. pilot who knocked her about.

[ترجمه ترگمان]او شوهری داشت که یک وحشی قوی هیکلی بود الف صفر خلبان کی اونو زده
[ترجمه گوگل]او یک شوهر داشت، خلبان بزرگی از یک خلبان قدیمی R A F که او را مورد ضرب و شتم قرار داد

7. He's a brawny Highland lad from one of the nearby villages, one of Andy's drinking partners.

[ترجمه ترگمان]یک پسربچه کوهستانی نیرومند از یکی از دهکده های اطراف است که یکی از شرکای drinking اندی است
[ترجمه گوگل]او یک مرد کوهستانی باهوش از یکی از روستاهای مجاور، یکی از شرکای نوشیدن اندی است

8. The gardener's assistant arrived -- a brawny youth who never said a word.

[ترجمه ترگمان]دستیار باغبان از راه رسید - جوانی قوی هیکلی بود که حتی یک کلمه هم نگفت
[ترجمه گوگل]دستیار باغبان وارد شد - جوانانی باشکوه که هرگز کلمه ای نگفتند

9. Topaz had pictured her as tall and brawny as befitted a martinet.

[ترجمه ترگمان]topaz او را به صورت بلند و قوی هیکلی تصور کرده بود که شبیه به عصا بود
[ترجمه گوگل]توپاز او را به عنوان بلند و مغرضانه به عنوان یک martinet fitted

10. Max in gray flannel trousers and gray brawny pullover.

[ترجمه ترگمان]ماکس با شلوار فلانل خاکستری و شلوار خاکستری پوش
[ترجمه گوگل]حداکثر در شلوار فان خال خاکستری و گردنبند قهوه ای خاکستری

11. The brawny big tree had cast a deep impression in my mind.

[ترجمه ترگمان]درخت تنومند قوی هیکلی تاثیر عمیقی در ذهن من گذاشته بود
[ترجمه گوگل]درخت بزرگ سرسبز، ذهن من را درگیر کرده بود

12. A tall, brawny woodsman stood leaning against a tree whichupon the bank of the river.

[ترجمه ترگمان]جنگل بان بلند قد بلندی ایستاده بود و به درختی تکیه داده بود که در ساحل رودخانه قرار داشت
[ترجمه گوگل]یک جنگل بلند و باشکوه ایستادن بر روی یک درخت که از روی رودخانه ایستاده بود ایستاد

13. The muscles of his brawny arms are as strong as iron bands.

[ترجمه ترگمان]ماهیچه های بازوهای عضلانی او به اندازه دسته های آهن قوی هستند
[ترجمه گوگل]عضلات بازوهای مغزی او قوی هستند به عنوان گروههای آهن

14. Success will mean the difference between a brawny giant and a blubbery one.

[ترجمه ترگمان]موفقیت به معنای تفاوت بین یک غول سنگین و یک غول blubbery است
[ترجمه گوگل]موفقیت، به معنای تفاوت بین یک غول سرسبز و یک چرک است

Mohsen was broad-shouldered and brawny.

محسن چهارشانه و عضلانی بود.

پیشنهاد کاربران

قوی. عضله دار
His brawny arms glistened with sweat.

قوی هیکل

Large built
Strong , big and moscular

big brawny guys with bulging biceps and bite - sized brains

کلمات دیگر: