کلمه جو
صفحه اصلی

put out


معنی : بر انگیختن، تهیه کردن، تقلا کردن، رنجاندن، ایجاد کردن، اشفته کردن، خاموش کردن، از ساحل عازم شدن
معانی دیگر : 1- اخراج کردن، مرخص کردن 2- (چراغ یا آتش) خاموش کردن 3- آزرده خاطر کردن 4- ناراحت کردن 5- منتشر کردن 6- (زن) جماع کردن، منتشرساختن، (بیس بال) حذف بازیکن

انگلیسی به فارسی

زخمی کردن، مجروح کردن


خاموش کردن (چراغ یا آتش)


خاموش، خاموش کردن، تهیه کردن، بر انگیختن، تقلا کردن، ایجاد کردن، اشفته کردن، رنجاندن، از ساحل عازم شدن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to stop the burning of something.

- The fire fighters put out the fire in a few hours.
[ترجمه Hamid] آتش نشانان در عرض چند ساعت آتش را خاموش کردند.
[ترجمه F] آتش نشان ها آتش را در زمان کمی خاموش کردند
[ترجمه Matin] اتش نشان ها خاموش می کنند اتش را در ساعت های کمی
[ترجمه ترگمان] آتش نشانان در عرض چند ساعت آتش را خاموش کردند
[ترجمه گوگل] جنگجویان آتش نشانی چند ساعت پس از آن آتش گرفتند
- They put out their cigarettes.
[ترجمه سینا] آنها سیگار هایشان را خاموش می کنند
[ترجمه امین] آنها سیگارهایشان را خاموش کردند.
[ترجمه ترگمان] cigarettes را خاموش کردند
[ترجمه گوگل] آنها سیگار می کشند
اسم ( noun )
• : تعریف: in baseball, any play in which a player is declared to be out.

• extinguish; annoy; remove, send out

مترادف و متضاد

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

تهیه کردن (فعل)
get, process, supply, afford, administer, cater, provide, furnish, purvey, administrate, harness, put out

تقلا کردن (فعل)
labor, heave, agonize, slog, tussle, scramble, struggle, tug, attempt, wrestle, put out, flounce, lay to

رنجاندن (فعل)
annoy, mortify, vex, offend, irk, irritate, put out

ایجاد کردن (فعل)
make, cause, hatch, produce, beget, create, construct, develop, engender, put out

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

خاموش کردن (فعل)
snub, out, dumb, stanch, silence, quench, stifle, smother, extinguish, muffle, put out, hush, make silent, slake, snub out, suffocate

از ساحل عازم شدن (فعل)
put out

upset, irritate; inconvenience


Synonyms: aggravate, anger, annoy, bother, burn, confound, discomfit, discommode, discompose, disconcert, discountenance, disoblige, displease, dissatisfy, disturb, embarrass, exasperate, gall, get, grate, harass, impose upon, incommode, inflame, irk, nettle, perturb, provoke, put on the spot, rile, roil, trouble, vex


Antonyms: assuage, help, please


extinguish fire


Synonyms: blow out, douse, out, quench, smother, snuff out, stamp out


Antonyms: start


جملات نمونه

1. Silks and satins put out the fire in the kitchen.
[ترجمه ترگمان]Silks و satins آتش را در آشپزخانه خاموش کردند
[ترجمه گوگل]ابریشم و ساتن در آشپزخانه آتش می زنند

2. They used special high-pressure hoses to help them put out the fires.
[ترجمه ترگمان]آن ها از شلنگ های فشار بالا ویژه برای کمک به خاموش کردن آتش استفاده کردند
[ترجمه گوگل]آنها از شلنگ های مخصوص فشار بالا استفاده می کردند تا به آنها کمک کند آتش سوزی کنند

3. Far water does not put out near fire.
[ترجمه ترگمان]آب دور به آتش نزدیک نمی شود
[ترجمه گوگل]آب دور نمی کند نزدیک آتش

4. She put out her hand to shake mine.
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد تا دست مرا بفشارد
[ترجمه گوگل]او دستش را به لرزه انداخت

5. A downpour of rain put out the children's bonfire.
[ترجمه ترگمان]باران آتش بچه ها را خاموش کرد
[ترجمه گوگل]یک باران باران، آتش سوزی کودکان را پر می کند

6. It took two hours to put out the fire .
[ترجمه zahra] دوساعت طول کشید تا اتش خاموش شود
[ترجمه ترگمان]دو ساعت طول کشید تا آتش را خاموش کنند
[ترجمه گوگل]دو ساعت طول کشید تا آتش بسوزد

7. The cattle were put out to pasture.
[ترجمه ترگمان]گاوها چراگاه را به چراگاه داده بودند
[ترجمه گوگل]گاوها به مرتع می روند

8. It's rude to put out your tongues at people.
[ترجمه Tara] بی ادبیه که زبونت رو، رو به مردم دراز کنی
[ترجمه ترگمان]بی ادبیه که زبون مردم رو خاموش کنی
[ترجمه گوگل]این بی ادب است که زبان شما را در مردم بگذارند

9. It's about time this old sewing machine was put out to pasture.
[ترجمه ترگمان]در این موقع بود که این ماشین چرخ خیاطی کهنه را به چراگاه آوردند
[ترجمه گوگل]این زمانی بود که این ماشین دوختنی قدیمی به چمن زنی گذاشته شد

10. Put out the light.
[ترجمه R.K.H] چراغ را خاموش کن.
[ترجمه ترگمان]چراغ رو خاموش کن
[ترجمه گوگل]نور را بگذار

11. She was rushing around madly trying to put out the fire.
[ترجمه ترگمان]او دیوانه وار در حال دویدن بود و سعی می کرد آتش را خاموش کند
[ترجمه گوگل]او عصبانی بود و تلاش می کرد آتش بسوزد

12. The French news agency put out a statement from the Trade Minister.
[ترجمه ترگمان]خبرگزاری فرانسه بیانیه ای را از طرف وزیر بازرگانی اعلام کرد
[ترجمه گوگل]خبرگزاری فرانسه اعلامیه وزیر تجارت را منتشر کرد

13. The county has put out the welcome mat for international investors.
[ترجمه ترگمان]این استان از فرش استقبال شده برای سرمایه گذاران بین المللی استفاده کرده است
[ترجمه گوگل]این منطقه برای سرمایه گذاران بین المللی از مزایای پذیرفته شده استفاده کرده است

14. A lot of translation is put out to freelances.
[ترجمه ترگمان]ترجمه بسیاری به freelances آورده شده است
[ترجمه گوگل]بسیاری از ترجمه ها به فارغ التحصیلان داده می شود

پیشنهاد کاربران

دراز کزدن
put out his hand

خاموش کردن
make sth stop burning

ناراحت و آشفته

Put sth down: زمین گذاشتن

To release
To issue
to produce something
از خود بروز دادن - منتشر کردن - خارج کردن ( مثلا انرژی )
تولید کردن


The medical equipment is not designed to put out a great deal of power !
Star Trek TOS

زیرنظر گرفتن

Put out that cigarette / put that cigarette out : سیگارتو خاموش کن
Put it all down

برانگیخته شدن جنسی

به اطلاع رساندن، نشر، مزاحمت، به زحمت افتادن، به هر دری زدن، بیرون دادن. . The band put out a statement & deniying rumours of a split گروه موسیقی اطلاعیه ای بیرون داده و شایعات جدایی در گروه را تکذیب کرده. ( در اینجا put out یعنی بیرون دادن یا انتشار ) . . She realy put herself out to get everything for us. او به زحمت افتاد ( به هر دری زد ) تا هرکاری میتونه برامون بکنه. ( به زحمت افتادنput herself out )

خارج شدن

خاموش کردن

put sth out خاموش کردن اتش

گذاشتن

خارج کردن


برداشتن<به معنایی>

Put out of your mind فراموش کن

منتشر کردن
The publishers of encyclopedia put on a book each year called annual

در آوردن - تخلیه کردن - خارج کردن - بیرون کشاندن

منتشر کردن
Put out a book

کنار گذاشتن کسی از کارش
Put somebody out of work
Out of a job

در آوردن

خاموش کردن اتش

زحمت دادن

مطرح کردن، گفتن، ایراد کردن

Make sth stop burning خاموش کردن

خاموش کردن 🏟🏟
to stop sth from burning


ناراحت کردن. آزرده خاطر کردن

بیهوش کردن
to make someone unconscious before a medical operation
. .
درست کردن ( به معنی سر هم کردن نیز هست )

He put out the fire
خاموش کردن

این فعل وقتی برای چیز های روشن ( کبریت , آتش , چراغ، سیگار ) به کار رود معنی خاموش کردن میدهد اما این فعل معنی پخش کردن خبر ، بیرون گذاشتن و دم دست گذاشتن هم می دهد .

ایجاد کردن

خاموش کردم
مثال:
Firefighters soon put the fire out

مراجعه شود به لینک:https://www. macmillandictionary. com/dictionary/british/put - out_1#put - out_1__31

گذاشتن و قرار دادن هم معنی میده مثلا all the food is put out on a table

خاموش کردن ( آتش )


اطفای حریق کردن

Extinguish

to be willing to have sex. I dumped him because he won't put out. Since it was their third date, he was really hoping his date would put out
میل جنسی . اشتیاق برای داشتن سکس

put something ↔ out to take something outside your house and leave it there

The good you put out into the world
ایجاد کردن، گسترش دادن

put out with sb
از کسی دلخور بودن

It's about time this old sewing machine was put out to pasture.
تقریبا وقت آن است که این ماشین خیاطی مسن بازنشسته/از رده خارج می شد.

put something/somebody out to pasture
informal: to make someone leave their job because you think they are too old to do it well

Be put out

دلخور بودن
دلخور شدن

• To be annoyed/offended/upset by something someone does or says

He was a bit put out for not being played in the game


کلمات دیگر: