کلمه جو
صفحه اصلی

ascertain


معنی : معین کردن، معلوم کردن، محقق کردن، ثابت کردن
معانی دیگر : اثبات کردن

انگلیسی به فارسی

مطمئن شوید، معلوم کردن، محقق کردن، معین کردن، ثابت کردن


معلوم کردن، ثابت کردن، معین کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ascertains, ascertaining, ascertained
مشتقات: ascertainable (adj.), ascertainably (adv.), ascertainment (n.)
• : تعریف: to come to know (some information) with complete certainty, especially through a process of investigation; determine.
مترادف: determine
مشابه: confirm, discern, discover, distinguish, establish, fathom, find out, learn, pin down, substantiate, unearth, verify

- The medical examiner has not yet ascertained the cause of death.
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی هنوز علت مرگ را مشخص نکرده است
[ترجمه گوگل] معاینه پزشکی هنوز علت مرگ را ثابت نکرده است
- Somehow the press ascertained that the prince had plans to marry.
[ترجمه ترگمان] به هر حال مطبوعات متوجه شدند که شاهزاده قصد ازدواج دارد
[ترجمه گوگل] به نوعی مطبوعات متوجه شدند که شاهزاده قصد دارد ازدواج کند
- The police are trying to ascertain how the thief entered the building.
[ترجمه ترگمان] پلیس داره سعی می کنه بفهمه دزد چطوری وارد ساختمون شده
[ترجمه گوگل] پلیس در حال تلاش برای اطمینان از اینکه چگونه دزد وارد ساختمان شد

• clarify, verify, confirm
if you ascertain that something is the case, you find out that it is the case; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تحقیق کردن، معلوم کردن، ثابت کردن

مترادف و متضاد

معین کردن (فعل)
assign, settle, establish, fix, specify, appoint, designate, determine, ascertain, define, delineate, denominate, cast

معلوم کردن (فعل)
specify, reveal, manifest, determine, ascertain, define, locate

محقق کردن (فعل)
ascertain, inquire, verify, vindicate

ثابت کردن (فعل)
stable, evidence, demonstrate, prove, ascertain, freeze, clinch, immobilize, posit

make sure


Synonyms: catch on, check, check out, check up on, confirm, determine, dig, discover, divine, double-check, establish, eye, eyeball, find out, fix, get down cold, get down pat, get hold of, get it down, get the hang of, identify, learn, learn the ropes, look-see, make certain, make sure, peg, pick up, pick up on, read, see, settle, size, size up, tell, verify


جملات نمونه

I wanted to ascertain his claim.

می‌خواستم ادعای او را به‌طور مسلم معلوم کنم.


1. i wanted to ascertain his claim
می خواستم ادعای او را به طور مسلم معلوم کنم.

2. A postmortem was ordered to try to ascertain the cause of death.
[ترجمه ترگمان]بعد از مرگ دستور دادند تا علت مرگ را مشخص کنند
[ترجمه گوگل]پس از مداخله دستور داد تا علت مرگ را بفهمم

3. I'm going to ascertain the truth.
[ترجمه ترگمان]می خواهم حقیقت را بدانم
[ترجمه گوگل]من قصد دارم حقیقت را بفهمم

4. You should ascertain the level of insurance cover from the car rental company.
[ترجمه ترگمان]تو باید سطح بیمه شرکت کرایه ماشین را مشخص کنی
[ترجمه گوگل]شما باید سطح پوشش بیمه از شرکت کرایه ماشین را مشخص کنید

5. Take time to ascertain what services your bank is providing, and at what cost.
[ترجمه ترگمان]زمان بگذارید تا مشخص کنید که بانک شما چه خدماتی ارائه می دهد، و به چه قیمتی
[ترجمه گوگل]برای اطمینان از خدماتی که بانک شما ارائه می دهد، هزینه را بپردازید

6. The police are trying to ascertain what really happened.
[ترجمه ترگمان]پلیس داره سعی می کنه بفهمه واقعا چه اتفاقی افتاده
[ترجمه گوگل]پلیس در حال تلاش برای اطمینان از چیزی است که واقعا اتفاق افتاده است

7. Could you ascertain whether she will be coming to the meeting?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید مطمئن باشید که او به جلسه می آید یا نه؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید اطمینان حاصل کنید که آیا او به جلسه می آید؟

8. We must ascertain the usual customs of the local people and arrange accordingly.
[ترجمه ترگمان]باید رسم معمول افراد محلی را مشخص کنیم و ترتیب آن را بدهیم
[ترجمه گوگل]ما باید آداب و رسوم معمول مردم محلی را تشخیص دهیم و بر این اساس ترتیب دهیم

9. It can be difficult to ascertain the facts.
[ترجمه ترگمان]تشخیص حقیقت سخت است
[ترجمه گوگل]این حقایق را می توان دشوار کرد

10. The police have so far been unable to ascertain the cause of the explosion.
[ترجمه ترگمان]پلیس تا الان نتونسته علت انفجار رو مشخص کنه
[ترجمه گوگل]پلیس تا کنون قادر به شناسایی علت انفجار بوده است

11. A pathetic attempt to use proto-scientific methods to ascertain and then apprehend the transcendent.
[ترجمه ترگمان]تلاش رقت انگیز برای استفاده از روش های اولیه علمی برای تعیین و سپس درک آن
[ترجمه گوگل]تلاش تلخ برای استفاده از روش های علمی برای تشخیص و پس از آن متعالی است

12. Readers should ascertain how their own central bank defines money supply.
[ترجمه ترگمان]خوانندگان باید بدانند که چگونه بانک مرکزی خودشان تامین مالی را تعیین می کند
[ترجمه گوگل]خوانندگان باید بدانند که چگونه بانک مرکزی خود، عرضه پول را تعریف می کند

13. Readers should ascertain the situation regarding the convertibility of paper money in their own countries.
[ترجمه ترگمان]خوانندگان باید وضعیت مربوط به the پول کاغذی را در کشورهای خود تعیین کنند
[ترجمه گوگل]خوانندگان باید در مورد تبدیل تبدیل پول کاغذی در کشور خودشان اطمینان یابند

14. He confirmed officers were still trying to ascertain what had been taken.
[ترجمه ترگمان]او تایید کرد که افسران هنوز سعی دارند چیزی را که دزدیده بودند مشخص کنند
[ترجمه گوگل]او تأیید کرد که افسران هنوز سعی داشتند آنچه را که گرفته بودند، بفهمند

پیشنهاد کاربران

نشان دادن. اثبات کردن. فهمیدن. تشخیص دادن

فهمیدن , کشف کردن
find out , discover

مشخص کردن، مطمئن شدن، فهمیدن

پی بردن، کشف کردن



To make certain of
To find something out for certain
To make sure of

اطمینان حاصل کردن
اطمینان پیدا کردن
یقین پیدا کردن

To become aware of
To learn

( بدون شک و به طور قطعی و در کمال اطمینان )
از چیزی خبر دار شدن
از چیزی آگاهی پیدا کردن
خاطر جمع شدن


I was bound legally and morally to ascertain the captains status
Star Trek TOS


To determine
با اطمینان
تعیین کردن - معین کردن
مشخص کردن - تشخیص دادن
( محل/جا/موقعیت چیزی )

To ascertain location of something

To find out
To discover
To get/come to know
To fathom out
To become aware of
To learn
To figure out
To dig out/up
To determine
To make certain of
To understand
To comprehend

احراز کردن


کلمات دیگر: