کلمه جو
صفحه اصلی

interrupted


معنی : منقطع
معانی دیگر : وابریده، وقفه دار، غیرمداوم، نامتداوم، (ازهم) گسیخته، گسیخته، بریده، مقطوع، فاصله دار، غیر مسلسل، بریده بریده

انگلیسی به فارسی

وابریده، وقفهدار، منقطع، غیرمداوم، نامتداوم، (ازهم) گسیخته


(گیاه‌شناسی) نامتوازن


منقطع


انگلیسی به انگلیسی

• interfered with, disturbed

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] منقطع، وقفه داده شده

مترادف و متضاد

منقطع (صفت)
cutoff, interrupted, terminated, torn up

stopped


Synonyms: checked, held up, obstructed, delayed, disrupted, broken, broken off, discontinuous, irregular, interfered with, hindered, suspended, discontinued, cut short, intermittent, postponed


جملات نمونه

1. snow interrupted rail services
برف رفت و آمد قطارها را مختل کرد.

2. war interrupted the trade between the two countries
جنگ،بازرگانی میان دو کشور را مختل کرد.

3. he continually interrupted my speech
او مکررا نطق مرا قطع کرد.

4. the noise interrupted my train of thought
سر و صدا رشته ی افکار مرا از هم گسیخت.

5. the strike interrupted the revival of the factory
اعتصاب احیای کارخانه را دچار وقفه کرد.

6. an empty plain interrupted by only a few trees
دشت خالی که فقط چند درخت داشت

7. excuse my having interrupted you
از این که حرف شما را قطع کردم ببخشید.

8. the audience's applause interrupted his speech several times
کف زدن و هلهله ی حضار چندین بار نطق او را قطع کرد.

9. the speaker was interrupted by barracking
نطق سخنران را با اعتراض های پرسروصدا قطع می کردند.

10. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student
معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.

11. the students' frolic was interrupted by the stern teacher
معلم عبوس به شلنگ تخته ی شاگردان پایان داد.

12. he barged into the room and interrupted our talk
با پررویی وارد اتاق شد و صحبت ما را قطع کرد.

13. He was interrupted by applause umpteen times.
[ترجمه ترگمان]صدای تشویق و تشویق و تحسین او را قطع کرد
[ترجمه گوگل]او چندین بار با کف زدن قطع شده بود

14. He interrupted my speech with jeering.
[ترجمه ترگمان]او با استهزا صحبت مرا قطع کرد
[ترجمه گوگل]او سخنرانی من را با زحمت قطع کرد

15. The phone ringing interrupted my train of thought.
[ترجمه ترگمان]صدای زنگ تلفن رشته افکارم را قطع کرد
[ترجمه گوگل]زنگ تلفنی فکر من را قطع کرد

16. Hecklers interrupted her speech with jeering.
[ترجمه ترگمان]hecklers حرفش را قطع کرد و با jeering حرف او را قطع کرد
[ترجمه گوگل]Hecklers سخنرانی او را با ناراحتی قطع کرد

17. I'm used to having my sleep interrupted.
[ترجمه ترگمان]عادت دارم بخوابم
[ترجمه گوگل]من به داشتن خواب من متوقف شدم

18. The morning's work was constantly interrupted by phone calls.
[ترجمه ترگمان]کار صبح مدام با تماس های تلفنی قطع می شد
[ترجمه گوگل]کار صبحانه به طور مداوم با تماس تلفنی قطع شد

پیشنهاد کاربران

قطع کردن صحبت کسی

حرف کسی را قطع کردن

گسسته

منحل
لغو

فک کنم بشه قطع کردن صحبت کسی

بریده
گسسته


کلمات دیگر: