کلمه جو
صفحه اصلی

nerves

انگلیسی به فارسی

اعصاب، عصب، رشته عصبی، وتر، قدرت، پی، قوت قلب دادن، نیرو بخشیدن، نیرو دادن


انگلیسی به انگلیسی

• control of one's emotions; nervous state or condition caused by stress or fear or anxiety

جملات نمونه

1. nerves carry messages to and from the brain
عصب ها پیام ها را از مغز می برند و به مغز می آورند.

2. nerves of steel
اعصاب بسیار قوی

3. her nerves were more upset than usual
اعصاب او بیش از همیشه ناراحت بود.

4. his nerves are frayed
اعصاب او خراب است.

5. sensitive nerves
اعصاب حسی،پی های سوهشی

6. steady nerves
اعصاب آرام

7. steel nerves
اعصاب بسیار قوی

8. taut nerves
اعصاب تحت فشار

9. a network of nerves
شبکه ی اعصاب

10. afferent and efferent nerves
پی های آوران و وابران

11. to jangle someone's nerves
اعصاب کسی را خرد کردن

12. a bundle of nerves
خیلی عصبی

13. get on someone's nerves
(عامیانه) اعصاب کسی را خراب کردن

14. her words rasped my nerves
حرف های او اعصاب مرا خرد کرد.

15. sufficient sleep settled his nerves
خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.

16. her sweet voice stilled my nerves
صدای شیرین او به اعصابم آرامش داد.

17. the pill medicined his agitated nerves
آن قرص اعصاب متشنج او را آرام کرد.

18. after three days of battle, his nerves snapped
(مجازی) پس از سه روز نبرد اعصاب او خراب شد (از هم گسیخت).

19. the noise that grates on the nerves
صدایی که اعصاب را آزار می دهد

20. today i am a bundle of nerves
امروز خیلی عصبی هستم.

21. he went to a doctor because his nerves were shot
چون اعصابش خراب بود رفت پیش دکتر.

22. this was a test of mind and nerves for the new commandos
این آزمونی بود از شعور و شهامت تکاوران جدید.

23. recent events were beginning to tell on her nerves
رویدادهای اخیر داشت بر اعصاب او اثر می کرد.

24. rest is needed to give poise to the nerves
استراحت برای آرامش اعصاب لازم است.

25. The child's crying jarred on my nerves.
[ترجمه ترگمان]گریه بچه به اعصابم خورد
[ترجمه گوگل]گریه کودک بر روی اعصاب من انداخت

26. Constant stress has made our nerves brittle.
[ترجمه ترگمان]استرس ثابت اعصاب ما را شکننده کرده است
[ترجمه گوگل]استرس پایدار اعصاب ما را شکننده کرده است

27. Banks are the nerves of commerce.
[ترجمه ترگمان]بانک ها اعصاب بازرگانی هستند
[ترجمه گوگل]بانک ها عصب تجارت هستند

28. Some people say smoking calms your nerves.
[ترجمه ترگمان]برخی می گویند سیگار کشیدن را آرام می کند
[ترجمه گوگل]بعضی ها می گویند سیگار کشیدن اعصاب شما را آرام می کند

29. His nerves jangled every time the phone rang.
[ترجمه ترگمان]هر بار که تلفن زنگ می زد، اعصاب او غوغا می کرد
[ترجمه گوگل]هر بار که تلفن زنگ زد، اعصابش به هم چسبیده بود

30. The harsh sound jangled his nerves.
[ترجمه ترگمان]صدای زمخت اعصاب او را غوغا می کرد
[ترجمه گوگل]صدای خشن، اعصابش را تکان داد

پیشنهاد کاربران

به عبارتی پا روی اعصاب کسی گذاشتن
اعصاب کسی را خراب کردن

رو مخ راه رفتن یا شوخی اعصاب خورد کن هم میشه

به صورت جمع
استرس و نگرانی ( خصوصا در مورد اینکه از عهده کاری نتونی بربیای )
همچنین fh همین ساختار اصطلاحات زیر را هم داریم:
Help/Calm the nerves


اعصاب خوردی

coolness

guts

spirit


اعصاب



خونسردی

عصب


کلمات دیگر: