کلمه جو
صفحه اصلی

ruminate


معنی : اندیشه کردن، نشخوار کردن، دوباره جویدن
معانی دیگر : ژرف اندیشی کردن، تعمق کردن، تفکر کردن

انگلیسی به فارسی

نشخوار کردن، اندیشه کردن، دوباره جویدن


سرفه کردن، نشخوار کردن، اندیشه کردن، دوباره جویدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: ruminates, ruminating, ruminated
(1) تعریف: to chew a cud.
مشابه: bite, chew, masticate, munch

(2) تعریف: to think at length; meditate.
مترادف: cogitate, contemplate, meditate, mull, ponder, reflect, think
مشابه: brood, cerebrate, consider, deliberate, dwell, muse, speculate, study

- They were waiting for an answer but he needed more time to ruminate on the matter.
[ترجمه ترگمان] منتظر جواب بودند، اما وقت بیشتری برای فکر کردن به موضوع داشت
[ترجمه گوگل] آنها منتظر پاسخ بودند، اما او به زمان بیشتری نیاز داشت تا در مورد موضوع بحث کند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: ruminative (adj.), ruminatingly (adv.), ruminatively (adv.), rumination (n.), ruminator (n.)
(1) تعریف: to consider or think about at length; ponder.
مترادف: cogitate, consider, contemplate, deliberate, mull, ponder, think
مشابه: cerebrate, chew, meditate, study

(2) تعریف: to chew again, as a cud.
مشابه: bite, chew, masticate, munch

• chew cud, regurgitate food and re-chew it; think, meditate, ponder
if you ruminate about something, you think about it very carefully; a literary word.

مترادف و متضاد

اندیشه کردن (فعل)
deliberate, meditate, bethink, ponder, trow, cogitate, ruminate, muse

نشخوار کردن (فعل)
champ, quid, ruminate

دوباره جویدن (فعل)
ruminate

think about seriously


Synonyms: brainstorm, brood, chew over, cogitate, consider, contemplate, deliberate, excogitate, figure, meditate, mull over, muse, ponder, rack one’s brains, reflect, revolve, stew about, think, turn over, use one’s head, weigh


Antonyms: ignore, neglect


جملات نمونه

1. camels ruminate
شتر نشخوار می کند.

2. She ruminated for weeks about whether to tell him or not.
[ترجمه پویا محمودی] او هفته ها درباره اینکه به او بگوید یا نگوید اندیشید.
[ترجمه ترگمان]او هفته ها طول می کشید که به او چیزی بگوید یا نه
[ترجمه گوگل]او برای هفته ها درباره اینکه آیا به او می گویند یا نه، به یاد می آورد

3. It is worth while to ruminate over his remarks.
[ترجمه ترگمان]در ضمن فکر کردن به حرف های او ارزش دارد
[ترجمه گوگل]ارزشش را دارد تا بر سخنانش غلبه کند

4. As people grow older, they begin to ruminate on the uncertainty of life.
[ترجمه ترگمان]وقتی مردم بزرگ تر می شوند، شروع به فکر کردن درباره عدم قطعیت زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]همانطور که مردم بزرگتر میشوند، شروع به تردید در زندگی میشوند

5. He is ruminating on what had happened the day before.
[ترجمه ترگمان]به آنچه روز قبل اتفاق افتاده است فکر می کند
[ترجمه گوگل]او در مورد آنچه که روز قبل اتفاق افتاده است، سرحال است

6. He sat by the window ruminating on recent underground accidents.
[ترجمه ترگمان]کنار پنجره نشسته بود و به حوادث زیرزمینی اخیر می اندیشید
[ترجمه گوگل]او نشسته روی پنجره نشسته در حوادث اخیر زیرزمینی

7. He ruminated on the terrible wastage that typified American life.
[ترجمه ترگمان]او به ضایعات مهیب زندگی آمریکایی فکر کرد
[ترجمه گوگل]او بر روی زباله های وحشتناکی که زندگی آمریکایی را نشان می داد، حیرت زده شد

8. He sat there ruminating and picking at the tablecloth.
[ترجمه ترگمان]نشست و رومیزی را برداشت
[ترجمه گوگل]او آنجا نشسته بود و با روتختی می برد

9. He ruminated over various possibilities concerning his future.
[ترجمه ترگمان]درباره امکانات مختلف آینده اش فکر می کرد
[ترجمه گوگل]او درباره گزینه های مختلفی درباره آینده اش می گوید

10. He sat alone, ruminating on the injustice of the world.
[ترجمه ترگمان]تنها نشسته بود و به بی عدالتی جهانی فکر می کرد
[ترجمه گوگل]او به تنهایی نشسته و بر بی عدالتی جهان غلبه کرده است

11. Glover ruminated silently in a different direction.
[ترجمه ترگمان]گلاور \"در سکوت فکر می کرد\"
[ترجمه گوگل]گلوور به طور صریح در یک جهت متفاوت می گوید

12. What sort of life was that, Sandra ruminated.
[ترجمه ترگمان]سوندرا به خود گفت: این زندگی چه جور زندگی است
[ترجمه گوگل]ساندرا با چه سرعتی زندگی کرد؟

13. He ruminated on the idea and nervously plucked a cigarette from the green onyx box beside the telephone.
[ترجمه ترگمان]او به این فکر اندیشید و با حالتی عصبی سیگاری را از جعبه سبز رنگ کنار تلفن کشید
[ترجمه گوگل]او بر این ایده غلبه کرد و به ندرت سیگنال را از جعبه سبز آبیکس کنار تلفن گرفت

14. I was ruminating on his chances when my phone rang in the hallway.
[ترجمه ترگمان]داشتم به این فکر می کردم که وقتی تلفن من در راهرو به صدا درامد
[ترجمه گوگل]وقتی تلفنم زنگ زد در راهرو، من در شانس های خودم سرحال بودم

Camels ruminate.

شتر نشخوار می‌کند.


پیشنهاد کاربران

نشخوار ذهنی کردن، عمیقا راجع به موضوعی فکر کردن
Chew over and over , ponder , think carefully and deeply,
We might ruminate on what our friend or co - worker said that bothered us or was out of character for them.

نُشخواریدن.


کلمات دیگر: