کلمه جو
صفحه اصلی

muster


معنی : اجتماع، صف، ارایش، جمع اوری، لیست اسامی، جمع شدن، فرا خواندن، جمع اوری کردن
معانی دیگر : فراخواندن (به ویژه فراخواندن سربازان برای حاضر غایب کردن یا بازبینی یا خدمت)، احضار کردن، گردآوردی کردن، نام بری کردن، حاضرغایب کردن، (بیشتر با: up - شجاعت و نیرو و غیره) بسیج کردن، جمع کردن، بالغ شدن بر، رسیدن به (تعداد معین)، گرد هم جمع شدن، همایش کردن، گردهمایی (به ویژه گردهمایی سربازان برای بازرسی و غیره)، فراخوانی، گردهم آمدگان، حضار، مجموعه، (ارتش) فهرست افراد، نام فهرست، لیست اسامی نفرات (muster roll هم می گویند)، ارتش لیست اسامی

انگلیسی به فارسی

(ارتش) لیست اسامی، جمع‌اوری، اجتماع، آرایش، صف


فراخواندن، احضار کردن، جمع‌آوری کردن


جمع شدن


جمع کن، جمع اوری، لیست اسامی، اجتماع، ارایش، صف، جمع اوری کردن، جمع شدن، فرا خواندن


انگلیسی به انگلیسی

• act of mustering; military enrollment; assembly; gathering up; list of names in a military unit
gather together, assemble for action or ceremonial purposes, collect
if you muster something such as strength or energy, you gather as much of it as you can in order to do something.
when soldiers muster or when someone musters them, they gather in one place in order to take part in a military action.

مترادف و متضاد

اجتماع (اسم)
union, muster, collection, assemblage, meeting, aggregation, community, commonwealth, society, assembly, crowd, commonweal, milieu, turn-out

صف (اسم)
muster, row, series, army, queue, lineup, array, rank, formation, cue, file

ارایش (اسم)
order, arrangement, muster, attire, garnish, ornament, array, embellishment, formation, toilet, dressing, polish, inflorescence, decor, purfle, toilette, habiliment, fig, finery, garnishment, ornamentation, toiletry, mounting

جمع اوری (اسم)
accumulation, cumulation, muster, collection, hoarding, assemblage

لیست اسامی (اسم)
muster

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

فرا خواندن (فعل)
muster, summon, evoke, call, draft, recall

جمع اوری کردن (فعل)
levy, collect, mass, muster, reap, rake, cull

gathering


Synonyms: aggregation, assemblage, assembly, call-up, collection, company, congeries, convocation, crowd, draft, group, head count, meeting, mobilization, nose count, rally, roll, roll call, roster, roundup


Antonyms: division, separation


gather, come together


Synonyms: assemble, call together, call up, collect, congregate, congress, convene, convoke, enroll, enter, group, join up, marshal, meet, mobilize, organize, raise, rally, rendezvous, round up, sign on, sign up, summon


Antonyms: divide, remove, separate, throw away


جملات نمونه

The troops were mustered on the hill.

قشون را روی تپه مستقر کردند.


1. muster in (or out)
به خدمت نظام فراخواندن (یا از خدمت نظام مرخص کردن)

2. a muster of troops
فراخوان لشگریان

3. to muster up one's courage
تمام قدرت خود را به کار بردن

4. pass muster
واجد شرایط بودن،پذیرفتنی بودن

5. She managed to muster the courage to ask him to the cinema.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد جرات کند که از او به سینما برود
[ترجمه گوگل]او موفق شد تا شجاعتش را از سینما بپرسد

6. He nourished me to muster my courage.
[ترجمه روح اله رحیمی] او به من نیرویی داد تا شجاع باشم
[ترجمه ترگمان]او به من غذا داد تا شجاعت خود را جمع کنم
[ترجمه گوگل]او به من کمک کرد تا شجاعتش را جمع آوری کند

7. He travelled around West Africa trying to muster support for his movement.
[ترجمه ترگمان]او به اطراف آفریقای غربی سفر کرد و سعی کرد از جنبش او حمایت کند
[ترجمه گوگل]او در اطراف غرب آفریقا تلاش کرد تا از جنبش او حمایت کند

8. He could muster only 15votes at the election.
[ترجمه ترگمان]او تنها ۱۵ رای در این انتخابات کسب کرد
[ترجمه گوگل]او تنها 15 رای در انتخابات داشت

9. Opponents are unlikely to be able to muster enough votes to override the veto.
[ترجمه ترگمان]بعید به نظر می رسد که مخالفان نتوانند آرای کافی به دست آورند تا حق وتو را باطل کنند
[ترجمه گوگل]مخالفان بعید به نظر می رسند که بتوانند رأی کافی را به دست آورند تا حق وتو را لغو کنند

10. We will muster in service in autumn.
[ترجمه ترگمان]ما در پاییز در خدمت خواهیم بود
[ترجمه گوگل]ما در پاییز جمع آوری خواهیم کرد

11. Slipshod work will never pass muster.
[ترجمه ترگمان]کاری که من انجام می دهم هیچ وقت از اینجا بیرون نمیره
[ترجمه گوگل]کار ساده ای هرگز تصفیه نمی شود

12. Where can we muster up more soldier?
[ترجمه ترگمان]کجا می تونیم سرباز بیشتری جمع کنیم؟
[ترجمه گوگل]ما می توانیم سرباز بیشتری را جمع کنیم؟

13. I couldn't muster up much enthusiasm for it.
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم به خاطر آن شور و شوق زیادی جمع کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانستم از این شور و شوق زیادی بگیرم

14. If it doesn't pass muster, a radio station could have its license challenged.
[ترجمه ترگمان]اگر به این نتیجه نرسد، یک ایستگاه رادیویی می تواند جواز مرگش را به چالش بکشد
[ترجمه گوگل]اگر ایستگاه رادیویی عبور نمی کند، یک ایستگاه رادیویی می تواند مجوز خود را به چالش بکشد

The officer mustered the sailors on the deck.

افسر ملوانان را به عرشه فراخواند.


The soldiers were mustered and there was one unaccounted for.

سربازان را حاضر و غایب کردند و یک نفر غایب بود.


to muster up one's courage

تمام قدرت خود را به کار بردن


She mustered her belongings on the corner of the room.

او متعلقات خود را در گوشه‌ی اتاق جمع کرد.


The book reading public musters 60% of the population.

افراد کتاب‌خوان 60 درصد جمعیت را تشکیل می‌دهند.


All together 30 thousand volunteers were mustered.

روی‌هم‌رفته سی هزار داوطلب گردآمدند.


a muster of troops

فراخوان لشگریان


اصطلاحات

muster in (or out)

به خدمت نظام فراخواندن (یا از خدمت نظام مرخص کردن)


pass muster

واجد شرایط بودن، پذیرفتنی بودن


پیشنهاد کاربران

شهامت به خرج دادن برای انجام کاری

شبیه سازی کردن

بسیج کردن احساساتی مثل شجاعت و. . .

come up with

جمع کردن , بسیج کردن

– The general mustered his troops
– He told me to muster my courage
– Bring all the volunteers you can muster
– He could muster only 15 votes at the election

Muster the discipline

عزم خود را جزم کردن

muster ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: فراخوانی 1
تعریف: جمع کردن خدمه و مسافران در یک مکان خاص بر روی شناور برای بازرسی و انجام برخی تمرین ها


کلمات دیگر: